سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 90 مرداد 16 :: 1:49 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
سلام من اومدم قسمت سوم زندگی سختمو بنویسم

تا اونجاشد که مادر بچه اولش را به دنیا اورد با بدبختی . زندگی براش کلی داستان غم انگیز داشت کلی سوژه که پدر به خاطرش بهانه بگیره بچه هم یک از بزرگترین اونها بود .انقدر برای چیزهای ریز درشت گیر می داد که مادرم  همیشه ترجیح می داد بیرون باشه تا خونه .خلاصه جونم برات بگه تا اینکه شد پدر به عضویت سپاه درامد رفت کردستان یعنی قبلش من به دنیا امدم هنگام تولد تنها پسر خونه نبود البته فقط سر تولد من بود سر اولین بچه هم نبود . من به دنیا امدم خودش اینجا کلی خواهر و مادر داشت اما  رفت سراغ مادر بزرگم که کرج بود چون کس نبود که مارو نگه داره. هنوز هم می خواد از زحمت های که برامون کشیده بگه میگه من ماشین رو پارک کردم رفتم دنبال مادر بزرگ  یکی نمی پرسه اینهمه مادرو خواهر داشتی کجا بودن ... مرسی که      می خونیش کوتاه مینویسم تاکه حوصله کنی و بخونیش تازه شاید هم کسی نخونه 000

ادامه دارد




موضوع مطلب :



آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ
درباره وبلاگ

نویسندگان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



فروش بک لینک