سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 90 مرداد 16 :: 1:49 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
قسمت اول

کودکی سخت من

سلام از امروز شروع کردم که داستان زندگی خودم رو براتون بنویسم . من یه کودکی سخت داشتم چون یه پدر خودخواه داشتم ویه مادر بیش از حد صبور که چاره ای جز صبر نداشت .مادرم اهل تهران بود واصالتآ ترک بودن و پدرم هم مازندرانی بود آشنای اونها و ازدواجشون به به خاطر عمه نمک نشناسم بود چون مستجر پدر بزرگ خدا بیامرزم بود خلاصه بعد از همه مخالفت ها  مادرم با پدرم ازدواج میکنه میاد به یکی از روستا های استان مارندران . یه نکتهای رو بگم چون نمگذاشتن مادرم دوران نامزدی با پدرم بیاد مازندران مادرم تا روز عروسی که اولین بار اومد ده بابام و تعجب زده و ناراحت شدبا اینکه اون نیمدونست چه روزگار سختی در پیش هست شاید دلش تو همون جا همون لحظه اول همه چیز رو بهش الهام کرده بود بگذریم خلاصه مادرم امد

من یک مادربزرگ که خدا بیامرزدش که 2سالی میشه از دست دادیمش بداخلاق ونا مهربانی داشتم و 4عمه که یکیشون مجرد بود 5عمو که 3تاشون مجرد بودن و یکی از اونا سال 61به شهادت رسیدن . اگر پدرم 1روز سر کار نمی رفت مادر بزرگم به مادرم ناهار نمی داد . مادر و پدرم خونه مادر بزرگم 50روز زندگی کردن و یه روز اونارو بدونه اطلاعشون از خونه مادر بزرگم بلندشون کردن پدرم که خونه نداشت و همه پولهاشو صرف درست کردن خونه مادرش کرده بود به خاطر میخواست مادرم رو بیاره وعروسی بگیره و انها مجبور شدند برن خونه عموم حالا اونجا هم داستان های داره که شاید در حوصله شما نگنجه چون تا غریبی رو تجربه نکنین نمی دونین آدما تو غربت باهاتون چه می کنن .تا اینکه شدو مادرم همون ماه اول بعدازعروسی باردار شد 000ادامه دارد




موضوع مطلب :



آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ
درباره وبلاگ

نویسندگان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



فروش بک لینک