سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سه شنبه 96 دی 5 :: 5:25 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

با باد شروع به درد و دل کردم ،جنونش گرفت گردباد شد
همه چیزو تخریب کرد
سمتِ دریا رفتم،سر صحبت و باهاش باز کردم عصبانی شد
از کرکس و کلاغایی که توو آسمون میچرخیدن خبر رسید
سونامی فلان کشورو قورت داده
دیگه چیزی به دریا نگفتم به قصدِ حرف زدن با کوه راه افتادم
پیش خودم گفتم کوه چون کوهه لااقل میشه چند کلمه مردونه باهاش حرف زد تا کمی از دلتنگیامو پیشش امانت بذارم به یه کوهِ قوی هیکل رسیدم،سلام کردم جواب داد
تا حرفامو شنید نعره کنان بغضش آتشفشان شد
از همه جا بریده رو به آسمون کردم باهاش حرف بزنم
چیزی نگفته حالمو دید اخم ابراش توو هم رفت
فریاد رعد آسایی کشید،سیل،سیل گرفت
میبینی "بدون تو"
توو دنیایِ شعرامو دل نوشته هام 
همه و همه آخر الزمان شده
یادش بخیر وقتی دستِ نوازشت رو سر و تَنِ نوشته هام بود
شاخِ گوزنا شکوفه میداد
دعای ماهیا پشت سرمون بود
آواز پرنده ها لالایی شب ما میشد
حتی جیرجیرکا صدای بلبل داشتن
کلاغ تو آینه ی شعر خودشو طاووس میدید
روباه دروغ و حیله رو کنار گذاشته بود
یادش بخیر وقتی کنارم بودی...
یادش بخیر....!

پژمان بدری




موضوع مطلب : شعر, شعر نو, نوستالژی, شعر خواندنی, متن ادبی



آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ
درباره وبلاگ

نویسندگان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



فروش بک لینک