سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سه شنبه 88 بهمن 20 :: 5:30 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ


خدا یک شب، کمی پرواز از روی درخت آسمانش چید، دستم داد
سپس او مشتی از احساس، قرصی نان و غم در بقچه ای پیچید، دستم داد


من آن شب سرخوش از آن هدیه های آسمانی گریه می کردم، نمی دانم
چرا یک عابر شبگرد آمد با سخاوت، سکه تردید دستم داد


زبان اشتهای شعرهایم زود تاول زد، حرام از سفره می خوردم
خدا آن لقمه های نانجیب واژه را با سفره اش برچید، دستم داد


دلم در کوچه های غربتی وامانده از چشمان این مردم رها می شد
سکوتی مرگ زا، حالات سردرگم، به زیر شاخه یک بید دستم داد


کسی از دور می آمد، شبیه سایه ای مبهم، نگاهش گرم و آبی بود
و بوی مهربانی داشت دستانش، و او یک گل - گل امید - دستم داد


تغافل بر شکاف زخم های باورم، گویا نمک می زد، ولی آخر
پشیمانی برای درس عبرت، کوخی از ویرانه جمشید، دستم داد


هزار آئینه در دستم به استقبال یک احساس بالا دست می رفتم
خدا آن جا دوباره مشتی از احساس های تا ابد جاوید دستم داد




موضوع مطلب :



آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ
درباره وبلاگ

نویسندگان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



فروش بک لینک