دوشنبه 94 آذر 30 :: 12:0 صبح :: نویسنده : seyed
مرد گفت: «سفر سختى بود. یک ماه طول کشید». امام رضا (ع) فرمودند: «خوش آمدى!» ـ « ببخشید که دیر وقت رسیدم. بى پناه بودن مرا مجبور کرد که در این وقت شب، مزاحم شما شوم». امام لبخند زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانوادهاى میهمان دوست هسیتم». در این هنگام روغن چراغ گرد سوز فرو نشست و شعلهاش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: «شرمندهام! کاش این قدر شما را به زحمت نمىانداختم». امام در حالى که با تکه پارچهاى، روغن را از دستش پاک مىکرد، فرمودند: ما خانوادهاى نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم». موضوع مطلب : امام رضا(ع), دوستی, مهمان, لبخند, مهمان نوازی, حسن خلق جمعه 94 آذر 20 :: 12:0 صبح :: نویسنده : seyed
حضرت موسی در کوه طور در مناجات خود عرض کرد: یا اله العالمین (ای خدای جهانیان) جواب آمد لبیک! سپس عرض کرد: یا اله المطیعین (ای خدا اطاعت کنندگان) جواب شنید لبیک! سپس عرض کرد: یا اله العاصین (ای خدای گنهکاران)، این دفعه سه بار شنید: لبیک ! لبیک ! لبیک ! موسی عرض کرد : حکمتش چیست که این دفعه سه بار شنیدم که فرمودی لبیک ؟ به او خطاب شد : عارفان به معرفت خود، و نیکوکاران به کار نیک خود، و مطیعان به اطاعت خود، اعتماد دارند، ولی گنهکاران، جز به فضل من، پناهی ندارند، اگر از درگاه من ناامید گردند، به درگاه چه کسی پناه ببرند ... موضوع مطلب : خدا, حضرت موسی(ع), حکایت, عبرت, اطاعت, نیکوکاری, اعتماد, گنهکار سه شنبه 94 آذر 10 :: 12:0 صبح :: نویسنده : seyed
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت : پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد . پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد. پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : موضوع مطلب : جوان, مسجد, پیرمرد, مسلمان, اعتماد, قضاوت, نماز آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها |
||||