سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 90 مرداد 16 :: 1:50 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

اگه قرار باشه ظرف 24 ساعت دنیا به پایان برسه

تموم خطوط تلفن،تالارهای گفتگو و ایمیلها اشغال می شه....

همه جا پر میشه از این که:

رنجوندمت،پشیمونم،منو ببخش

تو را عاشقانه می پرستم

مراقب خودت باش.

اما بین این همه پیام یکی تکون دهنده تره:

همیشه عاشقت بودم ولی هیچ وقت بهت نگفتم!

پس عشق و محبت را تقدیم آنکس که دوستش داریم کنیم

شاید که دیگر فردایی نباشد.







موضوع مطلب :


سلام خدمت دوستان خوبم.امروز می خوام برای آغاز کار این وبلاگ آهنگ جدید و زیبای اگه دنیا دست من بود از کامران و هومن رو واستون برای دانلود بذارم.

دانلود در ادامه مطلب





موضوع مطلب :


یکشنبه 90 مرداد 16 :: 1:49 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
سلام من اومدم قسمت سوم زندگی سختمو بنویسم

تا اونجاشد که مادر بچه اولش را به دنیا اورد با بدبختی . زندگی براش کلی داستان غم انگیز داشت کلی سوژه که پدر به خاطرش بهانه بگیره بچه هم یک از بزرگترین اونها بود .انقدر برای چیزهای ریز درشت گیر می داد که مادرم  همیشه ترجیح می داد بیرون باشه تا خونه .خلاصه جونم برات بگه تا اینکه شد پدر به عضویت سپاه درامد رفت کردستان یعنی قبلش من به دنیا امدم هنگام تولد تنها پسر خونه نبود البته فقط سر تولد من بود سر اولین بچه هم نبود . من به دنیا امدم خودش اینجا کلی خواهر و مادر داشت اما  رفت سراغ مادر بزرگم که کرج بود چون کس نبود که مارو نگه داره. هنوز هم می خواد از زحمت های که برامون کشیده بگه میگه من ماشین رو پارک کردم رفتم دنبال مادر بزرگ  یکی نمی پرسه اینهمه مادرو خواهر داشتی کجا بودن ... مرسی که      می خونیش کوتاه مینویسم تاکه حوصله کنی و بخونیش تازه شاید هم کسی نخونه 000

ادامه دارد




موضوع مطلب :


یکشنبه 90 مرداد 16 :: 1:49 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
قسمت اول

کودکی سخت من

سلام از امروز شروع کردم که داستان زندگی خودم رو براتون بنویسم . من یه کودکی سخت داشتم چون یه پدر خودخواه داشتم ویه مادر بیش از حد صبور که چاره ای جز صبر نداشت .مادرم اهل تهران بود واصالتآ ترک بودن و پدرم هم مازندرانی بود آشنای اونها و ازدواجشون به به خاطر عمه نمک نشناسم بود چون مستجر پدر بزرگ خدا بیامرزم بود خلاصه بعد از همه مخالفت ها  مادرم با پدرم ازدواج میکنه میاد به یکی از روستا های استان مارندران . یه نکتهای رو بگم چون نمگذاشتن مادرم دوران نامزدی با پدرم بیاد مازندران مادرم تا روز عروسی که اولین بار اومد ده بابام و تعجب زده و ناراحت شدبا اینکه اون نیمدونست چه روزگار سختی در پیش هست شاید دلش تو همون جا همون لحظه اول همه چیز رو بهش الهام کرده بود بگذریم خلاصه مادرم امد

من یک مادربزرگ که خدا بیامرزدش که 2سالی میشه از دست دادیمش بداخلاق ونا مهربانی داشتم و 4عمه که یکیشون مجرد بود 5عمو که 3تاشون مجرد بودن و یکی از اونا سال 61به شهادت رسیدن . اگر پدرم 1روز سر کار نمی رفت مادر بزرگم به مادرم ناهار نمی داد . مادر و پدرم خونه مادر بزرگم 50روز زندگی کردن و یه روز اونارو بدونه اطلاعشون از خونه مادر بزرگم بلندشون کردن پدرم که خونه نداشت و همه پولهاشو صرف درست کردن خونه مادرش کرده بود به خاطر میخواست مادرم رو بیاره وعروسی بگیره و انها مجبور شدند برن خونه عموم حالا اونجا هم داستان های داره که شاید در حوصله شما نگنجه چون تا غریبی رو تجربه نکنین نمی دونین آدما تو غربت باهاتون چه می کنن .تا اینکه شدو مادرم همون ماه اول بعدازعروسی باردار شد 000ادامه دارد




موضوع مطلب :


یکشنبه 90 مرداد 16 :: 1:49 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

سلام ادامه ماجرای ما

به اونجا رسدم که مادر بچه اولش که خواهر بزرگم بود باردار شد ویه بچه بور چشم سبز زیبا به دنیا آورد.تو کرج تو یه بیمارستان خصوصی خرجش هم پدر بزرگم داد . از اونجا که پدر یه کمی که چه عرض کنم تنبل تشریف داشتن و یه کله هم  که بوی قرمه سبزی میداد و حرف هیچکس هم گوش نمی داد و سر کار هم نمی رفت . به هر صورت مادرم از عهده پدر بر نمی امد .من یه دایی دارم که اون زمان برای ایشون کار گرفته بود تو شرکت ایران خودرو ولی پدر از ترس زخم زبونای مادر بزرگم که معروف به ننه جان بود قبول نکرد و نرفت و بدبختی مالی همچنان گریبان گیرشبود و هست چون مغز اقتصادی تعریفی هم نداره.  سال 53 که پدر بزرگ خدا بیامرزم رو که ماشین زد و کشت یه ارث خوب بهش رسید  ولی  می دونین که به باد فنا رفت و ماشااله عمو ها وهمه افراد فامیل از لحاظ مالی عالی هستن وپول از پاروشون بالا میره . از قضا من وخواهرم هم هردو شوهر کردیم ولی وضع مالی همه افراد فامیل خوبه به غیر از پدر شوهرای ما یه ضرب مثل هست که میگه هردرختی که مادر بالا رفت دخترش شاخه به شاخه میره .خلاصه جونم براتون بگه بعد از خواهرم من وبعد از من برادرم به دنیا اومد وهمه ما از سال 60 تا 63  به دنیا امدیم . روزگار برای مادرم آنقدر سخت بود که گفتنی نیست من نمخواهم همش از بدی های پدرم بگم اون یه خوبی های داره ولی روزگار سخت ما همش به خاطر تصمیمات اشتباه اون بود اگر یه کم فکر مکرد اگر کمی مشورت میکرد هیچ وقت ما به اینجا نمی رسیدیم . وقتی حرف میزد یا دعوا میکرد هیچ کسی نباید جیک میزد حتی مادرم چون منجر به یه دعوا و کتک کاری بزرگ می شد هنوز هم که ما همه ازدواج کردیم همین وضع هست . به خاطر همین مطلب مادرم همیشه سکوت میکرد وهمین سکوت همیشگی باعث شد تا وقتی دعوا میشد بهش یه شوک عصبی دست میده نفسش نمیاد وخلاصه یه حالت عجیب با این حال پدرم از حرف خودش پائین نمیاد خدا کنه هیچوقت به روز تون نیاد نمدونید چه حالی مشدیم تا اوضا یکم آروم بشه همه داغون عصبی بودن .  مادرم حتی یه سنگ صبور نداشت چون از خانواده دور بود تلفن هم که نبود خانواده شوهر هم که درست حسابی نبودن ما هم که خیلی بچه بودیم ولی با همون بچگی خرد داغون می شدیم یادم نمیره تا وقتی که بمیرم. هممون تنها بودیم و غریب و بی کس یه وقت پیش خودتون فکر نکنین دارم پیاز داغ زیاد میکنم من اگه به اندازه تمام نوشته های دنیا بنویسم یک لحطه از دردی که میکشیدم رو نمی تونم بگم ...

 داستان زجر ما همچنان ادامه دارد...




موضوع مطلب :


یکشنبه 90 مرداد 9 :: 8:43 عصر ::  نویسنده : نویسنده 1

یه خسیس تو خواب میبینه به فقیر 1000 تومان داده وقتی بلند میشه میگه :: اجب کاووسی بود.

یارو رو داشتن به جرم قتل زنش محاکمه می کردن . دادستان می گه : سنگدل ?! تو وقتی داشتی زنت رو می کشتی، ندای وجدانت رو نشنیدی ؟! طرف می گه : نه والله ! بس که این زنیکه جیغ و داد میکرد مگه می ذاشت ما چیزی بشنویم ؟!!

ازدواج تنها جبهه ای است که شبها را میتوان با دشمن در یک سنگر خوابید

دعای خانومها با خدا
خدایا ! به من عشق بده تا شوهرم را درک کنم
صبر بده تا او را بپذیرم
ولی قدرت نده که میزنم لهش میکنما

یه نفر بچش میگه برو دو تا نون از خونه همسایه بگیر . بچه میره و برمیگرده میگه نون ندادند.باباهه میگه : همسایه چه خسیسه؟! برو از تو یخچال خودمون بیار !

به یک نفر میگن چرا مشکی پوشیدی ؟ میگه بابام مرده میگن حالا چرا پاره پوره ؟؟؟ میگه خدا بیامرز نمیزاشت خاکش کنیم !!!

یک نفر تو کیوسک تلفن بوده، بیرون که میاد ازش می‌پرسند سالمه؟ میگه: سالمه فقط آفتابه نداره




موضوع مطلب : آفتابه, ازدواج, تلفن, جرم, جیغ, خدا, خدایا, خسیس, خواب, داد, داد


یکشنبه 90 مرداد 9 :: 8:41 عصر ::  نویسنده : نویسنده 1

دلیلی که خدا زن را آفرید
10 – خدا نگران بود که آدم در باغ عدن گم بشه چون اهل پرسیدن آدرس نبود.
9 – خدا میدونست یه روزی آدم نیاز داره یک کسی‌ کنترل تلویزیون رو بهش بده.
8 – خدا میدونست که آدم هیچ وقت خودش وقت دکتر نمیگیره!
7 – خدا میدونست اگه برگ انجیر آدم تموم بشه، هیچ وقت خودش برای خودش یکی‌ دیگه نمیخره. …
6 – خدا میدونست که آدم یادش میره آشغالا رو بیرون ببره
zohreh .:
5 – خدا می خواست آدم بارور و تکثیر شود ، اما خدا میدونست که آدم تحمل درد زایمان رو نداره
4 – خدا میدونست که مانند یک باغبون ، آدم برای پیدا کردن ابزارهاش نیاز به کمک داره
3 – خدا میدونست که آدم به کسی برای مقصر دونستش برای موضوع سیب یا هر چیز دیگری نیاز داره
2 – همونطور که در انجیل آمد ه است : برای یک مرد خوب نیست تنها بماند
و سرانجام دلیل شماره یک
1 – خدا به آدم نگاه کرد و گفت : من بهتر از این هم می تونم خلق کنم ….




موضوع مطلب : آدم, آشغالا, انجیل, بارور, باغ عدن, برگ انجیر, تکثیر, خدا, خلق,


یکشنبه 90 مرداد 9 :: 8:41 عصر ::  نویسنده : نویسنده 1

دلیلی که خدا زن را آفرید
10 – خدا نگران بود که آدم در باغ عدن گم بشه چون اهل پرسیدن آدرس نبود.
9 – خدا میدونست یه روزی آدم نیاز داره یک کسی‌ کنترل تلویزیون رو بهش بده.
8 – خدا میدونست که آدم هیچ وقت خودش وقت دکتر نمیگیره!
7 – خدا میدونست اگه برگ انجیر آدم تموم بشه، هیچ وقت خودش برای خودش یکی‌ دیگه نمیخره. …
6 – خدا میدونست که آدم یادش میره آشغالا رو بیرون ببره
zohreh .:
5 – خدا می خواست آدم بارور و تکثیر شود ، اما خدا میدونست که آدم تحمل درد زایمان رو نداره
4 – خدا میدونست که مانند یک باغبون ، آدم برای پیدا کردن ابزارهاش نیاز به کمک داره
3 – خدا میدونست که آدم به کسی برای مقصر دونستش برای موضوع سیب یا هر چیز دیگری نیاز داره
2 – همونطور که در انجیل آمد ه است : برای یک مرد خوب نیست تنها بماند
و سرانجام دلیل شماره یک
1 – خدا به آدم نگاه کرد و گفت : من بهتر از این هم می تونم خلق کنم ….




موضوع مطلب : آدم, آشغالا, انجیل, بارور, باغ عدن, برگ انجیر, تکثیر, خدا, خلق,


یکشنبه 90 مرداد 9 :: 8:40 عصر ::  نویسنده : نویسنده 1

غضنفر میخواسته بیاد تهران، میره ترمینال از یه راننده میپرسه آقا بلیط تهران چند؟
رانندهه میگه : اگه جلو بشینی 1000 تومن وسط 800 تومن رو بوفه 500 تومن
بعد میخواد یه کم یارو رو سر کار بذاره، میگه : اگه دنبال اتوبوس هم بدویی 300 تومن!
غضنفر یک نگاهی به کیف پولش میکنه، میگه: خوبه دنبالش میدوم!
خلاصه 300 تومن میده و بسم الله شروع میکنه دنبال اتوبوس دویدن.
نزدیکای غروب اتوبوس داشته از نزدیکای کرج رد میشده، رانندهه میبینه غضنفر هی داره از عقب اشاره میکنه
شاگردش میگه: بابا داغون شد! نگه دار سوار شه. هوا داره تاریک میشه سختشه، بیچاره 300 تومن هم که داده.
راننده هم نگه میداره.
غضنفر نفس نفس زنان و شاکی میاد جلو میگه: اینجا کرج بود؟
راننده میگه: آره.
غضنفر میگه: خوب مرتیکه خر چرا هر چی علامت میدم نگه نمیداری؟! من میخواستم کرج پیاده شم.




موضوع مطلب : خوب,مردیکه,


یکشنبه 90 مرداد 9 :: 8:40 عصر ::  نویسنده : نویسنده 1

مصاحبه شغلی :
در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شرکتی، مدیر منابع انسانی شرکت از مهندس جوان صفر کیلومتر ام آی تی پرسید: « برای شروع کار، حقوق مورد انتظار شما چیست؟»
مهندس گفت: «حدود 75000 دلار در سال، بسته به اینکه چه مزایایی داده شود.»
مدیر منابع انسانی گفت: «خب، نظر شما درباره 5 هفته تعطیلی، 14 روز تعطیلی با حقوق، بیمه کامل درمانی و حقوق بازنشستگی ویژه و خودروی شیک و مدل بالا چیست؟»
مهندس جوان از جا پرید و با تعجب پرسید: «شوخی می‌کنید؟ »
مدیر منابع انسانی گفت: «بله، اما یادت باشه اول تو شروع کردی»




موضوع مطلب : ام آی تی, انتظار, بیمه کامل, حاضر جوابی, حقوق, حقوق بازنشستگی, خ


1   2   3   4   5   >>   >   
آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ
درباره وبلاگ

نویسندگان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



فروش بک لینک