او رفت و از رفتن او درد مانده است آواری از آنچه به دل کرد مانده استدر قلب من شکست غرور بهار را از او فقط خاطره ای سرد مانده استمن ماندم و حرف و حدیث نگاهها دردست من شاخه گلی زردمانده استباران شدم روی تمام گذشته ام اما هنوز روی خودم گرد مانده استباور نمیکنم" شده تسکین آخرم یک باور غلط که در این مرد مانده است