یا ابا صالح المهدی ادرکنی (عج)
کدام آئینه را در جستجوی تو جستجو نکرده ام کدام هق هق شبانه ام بوی تو را نمی دهد ؛ کی از نای شکسته ام نام تو بر نمی خیزد ؛ کدام قصهام جمله جمله واژه واژه با تو آغاز به تو ختم نمی شود ؟! هر روز که می گذرد یک روز به آمدنت نزدیکتر می شوم و هر جمعه امید طلوعی است که انتظار می کشم می بینی با من چه کرده ای ؟! تقویم انتظار شده است لحظه های زیستنم . بی پرده بگویم ! تمام شکوفه ها هم که پرپر شوند ؛ و تمام دلباختگان رخت از گرو می هم که بگیرند من نمی روم می مانم ! نگو چرا این همه گریه می کنی چقد بی تابی نیمه های شب در جستجوی چه بیقراری می کنی ؟! من رد پای ترا در آئینه دیده ام دیدم آئینه را که خورشید می شود وقتی به نماز می ایستد . و من بی تاب می شوم وقتی تو می تابی . نه گریه می کنم ! بخار لحظه های انتظار است که سرد می شود . و تو می آیی به دلم افتاده که می آیی با تمام بغض های شکسته در چشم و تمام ناله های شبانه در آستین و تبسم هایت می گوید : من همه را دیده ام همه را می دانم . آه ! چه می گویم ... چرا باز از دیروز این پرنده اینقدر بی قراری می کند ؟! باز پنجره باز مانده و خورشید به اتاق تابیده است . یا شاید هم از قفس آسمان را نظاره می کند ! موضوع مطلب : آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها |
||||