یک روز در قمار غزل باختی مرا
من کاخ آرزوی تو بودم که سالها
با دست های عاشق خود ساختی مرا
دنبال اسب وحشی چشم تو روز و شب
می آمدم و از نفس انداختی مرا
من قطعه شعر چشم تو بودم که با قلم
در انزوای تلخ زمین ساختی مرا
اما خراب کرد دلت خانه ای که ساخت
گفتم که آه کاش نمی ساختی مرا
هرچند می شناسمت اما غریبه ای
گفتی که می شناسی و نشناختی مرا

موضوع مطلب :