جمعه 88 بهمن 16 :: 12:45 عصر :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
"یا خیر الذاکرین"
می دونی (نه نخواهی دانست)، بعضی آدم ها هستند که در نبودنشان، در فقدان شان هم حضور دارند، هم جاری هم سبز و شاید نزدیک تر از هر وقتی به تو. بگذار یک مثالی بزنم. مهر امسال که برای بار دوم تونستم برم زیارت امام علی بن موسی الرضا، یک چیزش با قبل خیلی توفیر داشت. می دونی، من می دیدمش. من می دیدمش آنجا که نشسته بودم و پرده اشک نمی گذاشت چیزی رو ببینم. اون لحظه هایی که آیینه کاری ها، منبت کاری ها و کاشی های حرم نگاهم رو به همدیگه پاس می دادند و من نمی دونستم این چیه که از ذهنم می گذرد و نمی گذرد، او با آن لبخند آنجا بود و ذهنم رو می خواند، هم می خواند و هم نقاشی اش می کرد. در دلم که حرف می زدم، می دیدم که سر تکان می داد و لبخند می زد. نه! من آدم مقدسی نشده بودم! ولی فهمیدم به دیدن کسی اومدم که واقعا نمرده است. چیزی که قبل از این، این طور نزدیک و شفاف درک نکرده بودم. او زنده تر از همیشه بود و حسابی هم حواسش به همه بود. اون وقت بود که دلم قرص شد که برای بودن برای حضور داشتن، لازم نیست تا حتی این تکه تپنده به کار خود ادامه دهد. * * * نگاه کن! می بینمت، در دیداری که در رویا اتفاق می افتد. نگاهت با من است و دستانت که گرمی دستهای سرد من است..... این روزها که می گذرد هر روز ....... تلفن را بر می دارم، تا شماره ی تو پایین می یام و ثابت می شم روی اسمت.....چند دقیقه بعد که سرم رو از خیالات و خاطرات کشیدم بیرون، دکمه بک همه چیز رو بر می گردونه سر جای قبلی اش. شاید ندونی (و نمی دانی) که این روزها چقدر دوست دارم صداتو بشنوم. بنشینم (مثل اون روزها) رو به روت و (باز هم مثل اون روزها) حرف بزنیم اونقدر که وقتی متوجه خودمون شدیم، ببینیم ساعت ها گذشته و ما هنوز حرف داریم که با هم بزنیم ولی.....
بی رنگ رخ ات زمانه زندان من است بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی آنچه از غم هجران تو بر جان من است.... موضوع مطلب : آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها |
||||