سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوشنبه 89 اردیبهشت 27 :: 10:42 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
امروز یکی از دوستانم به من پیشنها داد که با هم به سینما برویم، این سینما رفتن هم معمولا برای خودش لااقل سه چهار ساعت وقت ادم را می گیرد.
توی دلم بهش گفتم:" آخه بابا الان وسط امتحانات چه وقته سینما رفتنه! "

در ذهنم دنبال راه چاره ای می گشتم تا از همراهیش شانه خالی کنم، ولی خب چه کنیم که آب نطلبیده مراد است!

قرار فردا را با او گذاشتم، موقع ورود به سالن سینما، صدای فششی شنیدم، توی دلم به خودم گفتم: " بابا عجب مردم باحالی داریم ما، هنوز فیلم شروع نشده چیپس و پفک هاشون رو باز کردن میخوان بخورن!"
یک قدم دیگر که برداشتم دیدم صدا با شدت بیشتری اوج گرفت، کمی که دقت کردم دیدم ای وااااای...
گوشه ی چادرم نمیدانم به کجا صندلی گیر کرده بود که تقریبا دو وجب چادرم را همراه خودش برد.

با کنفی روی صندلی نشستم، این همراه و دوست گرام هم که عین خیالش نبود!
فیلم کوفتمان شد! تا اخر فیلم داشتم به این فکر می کردم که با این چادر اب کشیده ام چطور تا خانه بر گردم!
آخر سر مجبور شدم سوزن ته گیردی را که به روسری ام زده بودم بردارم و طوری سوراخ ! ایجاد شده را محو کنم تا رسیدن به خانه دوام بیاورد.

نکته: همیشه آب نطلبیده مراد نیست...



موضوع مطلب :



آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ
درباره وبلاگ

نویسندگان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



فروش بک لینک