سال پیش بود که «اندرو سانتون» و «جان لاستر» و «پیت داکتر» و «جو رانفت» مرحوم پیشگامان کمپانی «پیکسار» برای یک ضیافت ناهار دورهم جمع شدند. فیلم انیمیشن «داستان اسباببازی» که در واقع اولین فیلم سینمایی شرکت نوپای پیکسار بود مراحل پایانی ساخت خود را پشتسر میگذاشت؛ در آن هنگام یک فکر ناگهان به ذهن آنها رسید: باید به فکر ساخت یک فیلم دیگر باشیم! حاصل این فکر ساخت 3 فیلم موفق بود: «زندگی یک حشره»، «کارخانه هیولاسازی» و «در جستجوی نیمو». گفتگوی کار گردان این انیمیشن را به بهانه پخش آن از رسانه ملی بخوانید.
به نظر میرسد چند مضمون «انجیل» در این فیلم وجود داشته باشد. وال - ئی یک جورهایی یادآور «آدم» است؛ تنها موجود انسان روی کره زمین که تنهاست و به دنبال یک همراه میگردد….
بله؛ و دقیقا به همین دلیل اسم مناسب EVE را برای ربات مونث انتخاب کردم. ولی کلمه «آدم» برای شخصیت اصلی فیلم آن بار معنایی مظلوم واقع شدن را نداشت. اسم «وال ئی» کمی غمانگیزتر بود؛ من البته یک سر واژه هم برای این اسم ساختم تا همه چیز منطقی و قابل قبول باشد. ولی قطعا مضمون اولین مرد و اولین زن روی کرهزمین در این فیلم وجود دارد، ولی من تلاش خاصی برای این که مرد را در یک داستان بزرگتر قرار بدهم، از خودم نشان ندادم. من فقط از این «شاعرانگی» خوشم میآمد که این دو دستگاه آهنی خیلی بشتر از انسانها برای زندگی و عشق ارزش قائل هستند.
یعنی از پیش تعیین شده نبود؟
نه، ولی به هر حال در حین کار یک سری ایدهها به ذهن آدم میرسد. ناگهان میگویی، ببینیم فلان کار را بکنیم چگونه از آب درمیآید. پس دست به کار میشوی. به نظر من انجیل یک جورهایی در خون ما جریان دارد.
فیلم وال - ئی مثل بقیه محصولات شرکت پیکسار با تمام گروههای سنی ارتباط برقرار میکند؛ آیا این عمدی بوده؟
یکی از نعمات کار کردن در شرکت پیکسار این بوده که ما از همان اول زمان ساخت فیلم «داستان اسباببازی» همیشه فیلمهایی را ساختهایم که باب دلمان بوده. وقتی داشتیم داستان اسباببازی را میساختیم اولش سعی کردیم نظر مثبت تمام مدیران و مسوولان شرکت دیزنی را به کارمان جلب کنیم، ولی فایدهای نداشت. ما هم که دیدیم این طور است از ترس این که مبادا جلوی ساخته شدن این فیلم را بگیرند خودمان را توی اتاق کارمان حبس کردیم و چیزی را ساختیم که خودمان میخواستیم ببینیم و نتیجه شد همان داستان اسباببازی که معروف حضور همه هست. من یک مرد خانواده دوستم، بچه دارم و به سینما میروم. بنابراین دوست دارم فیلمی بسازم که خودم دوست داشته باشم آن را ببینم.
ظاهرا ایده ساخت فیلم وال - ئی اولینبار در سال 1994 شکل گرفت؟
آن موقع همه چیز فقط در حد یک ایده بود و داستانی در کار نبود. یعنی در واقع اساس یک شخصیت داستانی عالی گذاشته شده بود و این شخصیت با این جمله به وجود آمد: «چه اتفاقی میافتد اگر نسل بشر کره زمین را ترک کند و یک نفر آخرین ربات را روشن گذاشته باشد و این ربات هم کار عبث و بیهودهای را تا ابد انجام دهد؟» من در آن لحظه با خودم گفتم این شخصیت اگر خلق شود، غمانگیزترین و تنهاترین شخصیتی خواهد بود که من در تمام عمرم دیدهام. من و پیت داکتر [همکار فیلمنامهنویس] عاشق این ایده شدیم و گفتیم که خیلی دوست داریم چنین فیلمی را ببینیم. ولی ما آن موقع چون هنوز ساخت «داستان اسباببازی» را به پایان نبرده بودیم، جمله بعدیمان این بود: «هیچ کس به ما اجازه ساخت چنین فیلمی را نمی دهد.» پس ایده این فیلم را گذاشتیم روی طاقچه و رفتیم سراغ ساخت بقیه فیلمها. ولی این ایده در تمام این سالها در ذهنم بود، و وقتی داشتم فیلمنامه نیمو را مینوشتم دوباره به وال ئی فکر کردم؛ یعنی اصلا دست خودم نبود. در این موقع بود که متوجه شدم، به تنهایی محض این شخصیت علاقه پیدا کردهام و نقطه مقابل تنهایی هم عشق است؛ پس داستان این فیلم باید یک داستان عاشقانه باشد.
این فیلم یک داستان عاشقانه عالی دارد. ولی در عین حال به نظر می رسد که این فیلم نسبت به بقیه محصولات پیکسار بار اجتماعی بیشتری دارد. به نظر میرسد که داستان این فیلم درباره آمریکاییهای مصرف گرای چاق و تنبلی است که اصلا به فکر محیط زیست خود نیستند…
این تفسیر شماست. مضمونی که من به دنبالش بودم این بود که عشق نامعقول و غیرمنطقی تمام برنامهریزیهای زندگی را بر هم میریزد. خب شما میتوانید بگویید که در این فیلم به مساله مصرفگرایی مردم آمریکا پرداخته شده، ولی یکمیلیون مساله دیگر هست که ما انجام میدهیم که باعث میشوند حواسمان پرت شود و نتوانیم با آدم بغل دستمان ارتباط برقرار کنیم یا ارتباطمان را بیشتر کنیم، که حقیقتا مساله زندگی همین است. این ایده به ذهن من خطور، در حالی که وال ئی دارد زبالهها را جمع میکند از لابهلای آن زباله نشانههایی از این که انسانها چگونه موجوداتی هستند، بیابد. من این ایده را که وال ئی یک چیز واقعی پیدا کند، خیلی دوست داشتم. او مجذوب ایده زندگی شده بود. نکته زندگی چیست؟ یک چیز واقعی. وال - ئی یک شیء انسان ساخته است که یک چیز واقعی در درون خود دارد. او وقتی خودش را در احاطه اشیاء انسان ساخته دید به وجود یک چیز واقعی در درون خود پی برد. این جنبه قضیه برای من خیلی شاعرانه بود.
خیلی خب، اینهایی که گفتید قبول؛ ولی چرا تمام آدمهایی که در ایستگاه فضایی هستند چاقاند و سوار صندلیهای متحرکشان اینور و آنور میروند؟
من قصدم این نبود که انسانها را به شکل مصرفکنندگانی چاق و تنبل نشان بدهم، بلکه میخواستم کاری کنم که به نظر برسد انسانها کلا اسیر عوامل حواس پرتی هستند؛ تا آن حد که ارتباطشان با هم قطع شده، حتی اگر کنار هم باشند. دلیل این که من آن آدمها را به شکل نوزادانی با جثه بزرگ نشان دادم این بود که یکی از کارمندان «ناسا» به من گفته بود که هنوز نتوانستهاند برای اقامت طولانیمدت در فضا جاذبه زمین را شبیهسازی کنند و اگر نتوانند، جاذبه زمین را ایجاد کنند پوست بدن دچار پلاسیدگی می شود و ماهیچههای بدن حالت خود را از دست میدهند و شما به یک قطره ماده لزج تبدیل میشوید. برای مدتی این کاری بود که من با آدمهای توی فیلم انجام میدادم. آنها مثل تکههای بزرگی از ژله بودند. ولی نتیجه کار خلق موجودات عجیب و غریبی بود، به همین دلیل دست از خلق آن موجودات برداشتیم. در نتیجه گفتم بیایید این موجودات را به شکل نوزادانی با جثههای بزرگ نشان بدهیم. چگونگی خلق این آدمهای چاق به این شکل بود.
دوست دارید مردم وقتی از سالن بیرون میروند، بیشتر از همه چه چیزهایی از فیلم را در ذهن خود داشته باشند؟
خب، مهمترین چیز برای من این است از تماشای فیلم حسابی لذت برده باشند و این که با دیدن این فیلم چیزی را در وجود خود احساس کنند. چون از نظر من این فیلم به هر حال با یکجور حقیقت سر و کار دارد. حقیقت همیشه زیبا نیست، حقیقت همیشه منصفانه نیست، حقیقت همیشه جذاب نیست ولی وقتی به حقیقت پرداختید دیگر نمی توانید آن را انکار کنید و نادیده بگیرید و این مساله شما را تا عمق وجودتان تحتتاثیر قرار می دهد. من هر وقت که دارم به یک داستان عالی گوش میدهم یا یک فیلم عالی میبینم کشته و مرده همین چیزها هستم و هر وقت که خودم دارم روی چنین فیلمهایی کار میکنم، واقعا سعی میکنم به این نکات توجه کنم.
مترجم: فرشید عطایی
منبع: کریسچینیتی تودی
هفته نامه نسل3
موضوع مطلب : ربات,عاشق پیشه,فیلم,کار,