الان یکی از اون زمانهاییه که خیلی به وجودت نیاز دارم به اینکه کنارم باشی سرمو بذارم رو شونه ات و گریه کنم و گرمای دستات یخهای تنهاییم رو آب کنه و موهامو نوازش کنی و بهم بگی که پیشمی بگی که تنهام نذاشتی چقدر دلم می خواد الان تو آغوشت بودم بند بند وجودم تو رو می خواد فقط تو رو فقط تویی که می تونی آرومم کنی نمی دونی چقدر تنها و بی کس شدم چقدر دیگه باید گریه کنم،التماس کنم تا برگردی اونقدر گریه کردم چشام می سوزه فکر اینکه دیگه هیچ وقت نمی بینمت دیوونه ام می کنه نه این محاله.... باز تو می آیی،باز صدای قدمهات تو کوچه های دلم می پیچه صدای خنده هات،صدای نفسهات،اون چشات،اون نگاه .......... همه جاشون خالیه و این خالی،خالی... ای خدا چقدر بدم میاد،می خوام همه جا پر باشه پر از تو،خنده های تو ،عطر حضور تو،آغوش گرم تو... نمی تونم باور کنم برای همیشه رفتی....... این بغض لعنتی داره خفه ام می کنه.....
موضوع مطلب : آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها |
||||