رخت هر جنگ و میپوشم کوه و میذارم رو دوشم
موج و از دریـــــــا میگیرم
شیرهء سنگ و میدوشم
میارم مــــاه و تو خــــونه
می گیرم باد و نشونه
همـــه خــــاک زمیــــنو
می شمُرم دونه به دونه
اگه چشمات بگن آره
هیچ کدوم کاری نداره
دنیارو کولم میگیرم
روزی صد دفعه می میرم
می کَنم ستـــاره هــارو
جلوی چشات میگیرم
چشات حرمت زمینه
یه قشنگ نازنیــنه
تو اگه بخوای نــذارم
هیچ کسی تورو ببینه
اگه چشمات بگن آره
هیچ کدوم کاری نداره
چشم ماه و در میارم
یه نـــورده بون میــذارم
عکس چشمت و میگیرم
جای چشم اون میـــذارم
آفتـــاب و بَرِش میـــدارم
واسه چشمات در میذارم
از چشات آینه میسازم
با خودم برات میارم
هیچ کدوم کاری نداره
موضوع مطلب :
سلام به تو که دوستت دارم و افسوس نمی دانی ...
موضوع مطلب :
الان یکی از اون زمانهاییه که خیلی به وجودت نیاز دارم به اینکه کنارم باشی سرمو بذارم رو شونه ات و گریه کنم و گرمای دستات یخهای تنهاییم رو آب کنه و موهامو نوازش کنی و بهم بگی که پیشمی بگی که تنهام نذاشتی چقدر دلم می خواد الان تو آغوشت بودم بند بند وجودم تو رو می خواد فقط تو رو فقط تویی که می تونی آرومم کنی نمی دونی چقدر تنها و بی کس شدم چقدر دیگه باید گریه کنم،التماس کنم تا برگردی اونقدر گریه کردم چشام می سوزه فکر اینکه دیگه هیچ وقت نمی بینمت دیوونه ام می کنه نه این محاله.... باز تو می آیی،باز صدای قدمهات تو کوچه های دلم می پیچه صدای خنده هات،صدای نفسهات،اون چشات،اون نگاه .......... همه جاشون خالیه و این خالی،خالی... ای خدا چقدر بدم میاد،می خوام همه جا پر باشه پر از تو،خنده های تو ،عطر حضور تو،آغوش گرم تو... نمی تونم باور کنم برای همیشه رفتی....... این بغض لعنتی داره خفه ام می کنه.....
موضوع مطلب :
هر شب به تنهاییهام پناه می برم ولی اونجا می بینم که جات خالیه مثل روزها و شبهای قبل نمی خوام خالی باشه می خوام همه جا پر باشه پر از تو عطر نفسهات صدای خنده هات ........... کجا برم تا عطر نفسهات دوباره تو خونه ی دلم بپیچه؟
موضوع مطلب :
دارم دنبال تو می گردم میون خاطره ها پشت دیوار سنگی سکوتت میون دلواپسی های دیروز دلتنگی های امروز و تنهایی و بی کسی های فردا تو گریه های بی صدای شبام تو انعکاس خنده های خیلی دور تو کابوس های شبونه ی رفتنت ولی پیدات نمی کنم از تو خبری نیست نگو که تنهام گذاشتی نگو که دیگه بر نمی گردی هیچی نگو فقط برگرد بی تو دلم می میره
موضوع مطلب :
امروز را به امید فردا سپری می کنم فردایی که شاید تو هم در آن باشی فردایی که شاید باز هم صدای قدمهای تو را در کوچه های دل بشنوم فردایی که شاید ناله های شبانه ام تو را سوار بر زورق آرزوهایم و در دریای بیکران اشکهایم به سوی من برگرداند و فردایی که هزاران امید و آرزو را در کنار تو به همراه داشته باشد... ولی وقتی به فرداهای گذشته نگاه می کنم، به فرداهایی که امروز،دیروز،....شده اند نظری می اندازم می بینم که از تو خبری نیست بوی تو در خانه ی دل به مشام نمی رسد از گرمای وجودت اثری نیست بنابراین حقیقت تلخ را قبول می کنم که تو سالهاست رفته ای و دیگر بر نمی گردی ولی باز هم کودک دل با همان لجبازی و سماجت کودکانه می گوید: شاید فردا.....
موضوع مطلب :
چقدر سخته هر شب به این امید بخوابی که به خوابت سفر کنه و صبح با این امید بیدار بشی که نسیم صبحگاهی بوی اونو واست بیاره ولی....... هیچ خبری نیست اون فراموشت کرده.......... چقدر سخته باور کنی اونی که رفته دیگه هیچ وقت بر نمی گرده و تنها یادگاریش آخرین نگاهش بوده همون نگاهی که بهترین تصویر عمرت بوده و صدای آخرین خداحافظی......... چقدر سخته هی صداش کنی و جوابی نشوی، ای خدااااااااااا اون که مسافر بود واسه چی منو دلبسته ی خودش کرد؟؟؟
موضوع مطلب :
وقتی رفتی بغضم را شکستم تا آرام شوم اما در هر بلور اشکم عکس چشم های تو را دیدم دست هایم را جلوی چشمانم آوردم در دلم غوغایی به پا شد دست هایم هنوز بوی گل وجودت را می داد دیوانه وار از خانه بیرون دویدم...... کوچه تب دار آمدنت بود گوش هایم را گرفتم تا طنین صدایت درآن نپیچد که گفته بودی : خداحافظ....... اما نسیم ملایم یادت آخرین زمزمه های عاشقانه را بر دیوار دلم به تکرار می نوشت فریاد زدم.... به یاد سکوت سردت در آخرین دیدار و همان جا کنار کوچه ی انتظار نشستم با نفس های بغض آلودم...... بارها روی تن برگ های پاییزی نوشتم: تا دیر نشده برگرد نفسم........
موضوع مطلب :
سلام آرام لحظه های بیقراریم احساس می کنم خیلی وقته از آسمون دلم دور شدی و انعکاس صدات تو کوچه های دلم باعث دلتنگی و تمنای خواستنت میشه یاد و طنین صدا و حرفات تو لحظه های زندگیم جاریه و یه عطر و بوی بهشتی به زندگیم میده ای کاش میشد فاصله ها رو برداشت و تنهایی ها رو نابود کرد ولی فکر فراق و بی کسی های فردا هر روز به تنهایی هام جون تازه ای میده تو خلوت شبهام جات خیلی خالیه خودت که نیستی ، هم آغوش یاد و خاطر ه هات میشم......
موضوع مطلب :
آینه پرسید:چرا دیر کرده است؟! نکند دل دیگری او را اسیر کرده است! خندیدم و گفتم:او فقط اسیر من است.تنها دقایقی چند تاخیر کرده است. گفتم:امروز هوا سرد است.شاید موعد قرار تغییر کرده است. خندید به سادگیم آینه و گفت:احساس پاک تو را زنجیر کرده است.. گفتم:از عشق من چنین سخن مگوی! گفت:خوابی؟!سالهاست دیر کرده است... در آینه به خود نگاه می کنم.... آه!عشق تو عجب مرا پیر کرده است... راست گفت آینه که منتظر مباش.او برای همیشه دیر کرده است....
موضوع مطلب : آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها |
||||