جمعه 88 بهمن 16 :: 1:25 عصر :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
کودکی که آماده تولد بود ...
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از پرسید می گویند که فردا مرا به زمین می فرستی امامن به این کوچکی و ناتوانی چگونه می توانم برای زندگی آنجا بروم؟خداوند پاسخ داد از میان فرشتگان بیشمارم یکی را برای تو در نظر گرفته اما و در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد بود.کودک همچنان مردد بود و ادامه داد : اما من اینجا در بهشت جز خندیدن و آواز و شادی کاری ندارم.خداوند لبخند زد:فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.کودک ادامه داد:من چطور می توانم بفهمم که مردم چه می گویند در حالی که زبان آنها را نمی دانم؟ خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته تو زیباترین وشیرین ترین واژه هایی راکه ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد وبا دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی. کودک با ناراحتی گفت: اما اگر بخواهم با تو صحبت کنم چه کنم؟و خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دستهای تو را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو می آموزد که چگونه دعا کنی .کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام در زمین انسانهای بد هم زندگی می کنند؛ چه کسی از من محافظت خواهد کرد.خدا گفت فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش هم تمام شود.کودک ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که نمی توانم تو را ببینم غمگین خواهم بود. خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد، اگر چه من همشه در کنار تو هستم.در آن هنگام، بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین به گوش می رسید. کودک می دانست که بزودی باید سفر خود را آغاز کند. پس سوال آخر را به آرامی از خداوند پرسید: خدایا، اگر باید هم اکنون به دنیا بروم لااقل نام فرشته ام را به من بگو. خداوند او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهمیئت ندارد ولی می توانی او را مادر صدا کنی ...
موضوع مطلب : جمعه 88 بهمن 16 :: 1:25 عصر :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
پسرک نابینا عاشق دخترکی شده بود که او را ندیده بود.
و دخترک همیشه با یک لبخند پاسخ او را می داد.لبخندی که او هرگز نمی دید.
تا اینکه شخصی پیدا شد و دو تا چشم هایش را به پسرک داد و پسرک بینایی اش را به دست اورد.
پسرک که حالا بینایی اش را به دست اورده بود با دخترکی که عاشقش بود قرار ملاقات گذاشت.
او از اینکه می خواست معشوقش را ببیند خیلی خوشحال بود و برای دیدن او لحظه شماری می کرد.
ولی وقتی که دخترک را دید خون در بدنش منجمد شد
زیرا دخترک نابینا بود...
پسرک عاشق با بیرحمی و بی معرفتی به دخترک گفت تو نابینایی و من نمی توانم عاشق کسی باشم که نابیناست!؟
دخترک هیچ نگفت و باز هم با یک لبخند پاسخ او را داد ولی این بار با لبخندی که پسرک می دید!!!
دخترک مسیرش را کج کرد و راه خانه را در پیش گرفت...
هنوز چند متری از پسرک دور نشده بود که برگشت و
گفت:
حالا واقعا عاشق دخترک بود یا پسرک؟؟؟ موضوع مطلب : جمعه 88 بهمن 16 :: 1:25 عصر :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
موضوع مطلب : جمعه 88 بهمن 16 :: 1:25 عصر :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
زخمهای عشق مادر
با قدرت میکشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت آن پسر در کام تمساح رها شود .کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید ، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی مناسب بیابد. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخم ها را دوست دارم، اینها خراش های عشق مادرم هستند ...
تقدیم به تمام مادران خوب دنیا موضوع مطلب : جمعه 88 بهمن 16 :: 1:25 عصر :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
موضوع مطلب : جمعه 88 بهمن 16 :: 1:25 عصر :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
زیبا ترین احساس عشق است خو ب ترین اتفاق دوستی است.
موضوع مطلب : جمعه 88 بهمن 16 :: 1:25 عصر :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
موضوع مطلب : جمعه 88 بهمن 16 :: 1:25 عصر :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
من ماندم تنهای تنها...حبیبم
من ماندم تنها...میان سیل غم ها...حبیبم.. سیل غم ها.... موضوع مطلب : جمعه 88 بهمن 16 :: 1:25 عصر :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
در تمام لحظه هایم هیچ کسی غربت تنهاییم را حس نکرد آسمان غم گرفته هیچ گاه برکه طوفانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر وسامانیم را حس نکرد موضوع مطلب : جمعه 88 بهمن 16 :: 1:25 عصر :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
موضوع مطلب : آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها |
||||