سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جمعه 88 بهمن 16 :: 12:47 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


افتتاح سایت مشاوره پرستاری ژاله رحیمی


(به انضمام داستان کوتاه ،همه زنها زیباهستند)


نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
این سایت هفتادمین سایت مشاوره پزشکی - پرستاری است که به مدیریت پرستاری با اخلاق ، آرام وآگاه به اموراینترنتی وعلاقمند به مسایل رفع آلام بیماران بنام  خانم ژاله امینی درمرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه مرکز سرسبز و همیشه سرافراز آذربایجان غربی افتتاح میگردد .اینجانب نیز بعنوان طراح سایت آرزوی موفقیت روز افزون برای ایشان در تمام مراحل زندگیشان از خداوند متعال را خواستارم .وطبق سنت قبلی برای ایشان نیز نوشتار یادگاری  این بارداستان کوتاه و بسیار عرفانی ، همه زنها زیبا هستند، ارائه میدهم که امید دارم مورد توجه خوانندگان گرامی نیز واقع شود.دراین باره با هم میخوانیم:


پسرکی از مادرش پرسید:مادر چرا گریه می کنی؟
مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت:نمی دانم عزیزم.نمی دانم....
پسرک نزد پدرش رفت و گفت:بابا چرا مامان همیشه گریه می کند؟او چه می خواهد؟
پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ،این بود:همه زن ها گریه می کنن.بی هیچ دلیل!
پسرک بزرگ شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند،متعجب بود.
یک بار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند ،از خدا پرسید:خدایا،چرا زنها اینهمه گریه می کنند؟
خدا جواب داد:من زن را به شکل ویژه ای آفریدم،به شانه های او قدرتی دادم که بتواند سنگینی زمین را تحمل کند ، به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند ، به دستهایش قدرتی دادم که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند ، او به کار ادامه دهد . و به او احساسی دادم تا با تمام وجودش به فرزندانش عشق بورزد ، حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند . به او قلبی دادم تا همسرش رادوست بدارد ، از خطا های او بگذرد """"البته اون زمان هنوز طلاق کشف نشده بود"""" و همواره در کنار او باشد . و به او اشکی دادم تا هر هنگام که خواست ، فرو بریزد . این اشک را منحصرا برای او خلق کردم تا هر گاه که نیاز داشته باشد ، بتواند از آن استفاده کند.
زیبایی یک زن در لباسش ، موهایش یا اندامش نیست ، زیبایی زن را باید در چشمانش جستجو کرد زیرا تنها راه ورود به قلبش آنجاست


http://zr65.parsiblog.com/




موضوع مطلب :


دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


افتتاح سایت مشاوره تخصصی جراحی عمومی دکترنازمحمد بادپا


(به انضمام داستان  دونجات یافته اثر دکتر آنتوان چخوف)


نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
این سایت  هفتاد دومین سایت مشاوره پزشکی است که به مدیریت پزشکی خوش اخلاق ، باسواد ، بنام  دکتر نازمحمد بادپا رزیدنت جراحی عمومی در اورژانس مرکز اموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه ، مرکزسرسبز و همیشه سرافراز آذربایجان غربی افتتاح میگردد .اینجانب نیز بعنوان طراح سایت آرزوی موفقیت روز افزون برای ایشان در تمام مراحل زندگیشان از خداوند متعال را خواستارم .وطبق سنت قبلی برای ایشان نیز نوشتار یادگاری ، این بار داستانی کوتاه و زیبا به نام دونجات یافته ،ارائه میدهم که امید دارم مورد توجه خوانندگان گرامی نیز واقع شود.دراین باره با هم میخوانیم:


یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و به جزیره کوچکی شنا کنند . دو نجات یافته نمی دانستند چه کاری باید کنند اما هردو موافق بودند که چاره ای جز دعا کردن ندارند. به هر حال برای اینکه بفهمند که کدام یک از آنها نزد خدا محبوبترند و دعای کدام یک مستجاب می شود آنها تصمیم گرفتند تا آن سرزمین را به دوقسمت تقسیم کنند و هر کدام در یک بخش درست در خلاف یکدیگر زندگی کنند نخستین چیزی که آنها از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را که بر روی درختی روییده بود در آن قسمتی که او اقامت می کرد دید و مرد می تونست اونو بخوره. اما سرزمین مرد دوم زمین لم یزرع بود.
هفته بعد مرد اول تنها بود و تصمیم گرفت که از خدا طلب یک همسر کند. روز بعد کشتی دیگری شکست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یک زن بود که به بخشی که آن مرد قرار داشت شنا کرد. در سمت دیگر مرد دوم هیچ چیز نداشت . بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینکه جادو شده باشه همه چیزهایی که خواسته بود به او داده شد. اگر چه مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت . سرانجام مرد اول از خدا طلب یک کشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترک کنند. صبح روز بعد مرد یک کشتی که در سمت او در کناره جزیره لنگر انداخته بود را یافت. مرد با همسرش سوار کشتی شد و تصمیم گرفت مرد دوم را در جزیره ترک کند .
او فکر کرد که مرد دیگر شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست. از آنجاییکه هیچ کدام از درخواستهای او از پروردگار پاسخ داده نشده بود . هنگامی که کشتی آماده ترک جزیره بود مرد اول صدایی غرش وار از آسمانها شنید :" چرا همراه خود را در جزیره ترک می کنی؟"
مرد اول پاسخ داد "نعمتهای تنها برای خودم هست چون که من تنها کسی بودم که برای آنها دعا و طلب کردم دعا های او مستجاب نشد و سزاوار هیچ کدام نیست "
آن صدا مرد را سر زنش کرد :"تو اشتباه می کنی او تنها کسی بود که من دعاهایش را مستجاب کردم وگرنه تو هیچکدام از نعمتهای مرا دریافت نمی کردی"
مرد از آن صدا پرسید " به من بگو که او چه دعایی کرد که من باید بدهکارش باشم؟" " او دعا کرد که همه دعاهای تو مستجاب شود" ما هممون می دونیم که نعمتهای ما تنها میوه هایی نیست که برایش دعا می کنیم بلکه اونها دعاهایی دیگران هست برای ما.


http://np52.parsiblog.com/




موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:47 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


عشق مترسکی


نوشته : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه


ارباب من ،حال که مرا به عنوان مترسک در باغچه دلت برزمین لم یزرع کاشتی ،لباسی بر من بپوشان تا تو که  اربا ب منی ، عریان دیده نشوی!! .به صورتم لحظه ای نگاه کن ، من چونکه نمی خندم ،چهره ام را اینگونه غمگین ، آنطوری که خود ت می خواستی ساختی ؟ ولی من دلم میخواهد بخندم. کلاهی که بر سرم گذاشتی خیلی دلقکی است، پرندگان به جای ترس از من ،می‌خندند. ارباب من این کلاه به درد من نمی‌خورد. دیگر سر این مترسک ات ،کلاه خنده‌دار مگذار.


ارباب من، درسته که چوبی هستم ولی دوست دارم لباس خوبی داشته‌باشم. می‌خواهم وقار و متانت در نحوة پوشش‌ام نمایان باشد، هر چند چوبی هستم مدتی است دختر بچه‌ای چند گُل را به شکل قلبی در آورده و روی سینه‌ام چسبانیده به امید آنکه من هم احساسی داشته باشم. گُل‌ها کاری نکردند ولی احساس دخترک چوبهای روی سینه‌ام را به طپش درآورده و لرزه بر اندام چوبی‌ام انداخته است چند روزی است از دخترک خبری نیست. پرندگان می‌گویند او بیمار است . ارباب من منّتی بر مترسک چوبی خود بگذار و مرا به خانه‌ی دخترک ببر تا با کلاه دلقکی خود او را شاد کنم.


پرندگان عزیز، ارباب مرا نمی‌برد. شما از احوال دخترک خبری به من دهید. وای بر من، دخترک مرده است؟ آخر چرا؟ او مرده است!‌مرده!


پرنده‌ای خوش سخن زبان گشود و گفت دخترک قلب خود را داد تاتو روح بگیری، چرا که دخترک عاشق مترسک بود. دخترک مُرد تا مترسک زنده شود، ولی قلب دخترک در مترسک می‌زند. مترسک دیگر چوبی نیست و زنده است و دیگر کلاهی به سر او نمی‌رود. ارباب، دیگر سرِ من کلاه نگذار.



http://www.rs272.com/


http://rs1362.blogdoon.com/


http://rs272.persianblog.ir/


http://www.sahand272.blogfa.com/


http://www.rs272.parsiblog.com/


WEST AZERBAIJAN  URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI 





موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:47 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم


شخصی را به جهنم می بردند .


در راه بر می گشت و به عقب خیره می شد .


ناگهان خدا فرمود : او را به بهشت ببرید .


فرشتگان پرسیدند چرا ؟


پروردگار فرمود : او چند بار به عقب نگاه کرد ... او امید به بخشش داشت




موضوع مطلب :


بسم الله الرحمن الرحیم


غیبت چیست ؟


آیا براستی او از ما دور گردیده است . آیا براستی او از دیده ها نهان گشته است ؟


آیا واقعا اوست که ما را از ظهور و فیض حضور جسمانی و جمال نورانی خود بی بهره ساخته است ؟


نه ... حقیقت چیز دیگری است ...


مفهوم غیبت گم شده است ...


اگر بخواهیم همچنان فکر کنیم که او به حکم حکیم از دیده نهان گشته است تا زمانی که او بخواهد همچنان باید در انتظار نیامدنش باشیم .


اما حقیقت این است که غیبت چیز دیگری است ..


 


یوسف از جرم زلیخا مدتی زندان برفت


مهدی از اعمال ما حبس ابد گردیده است


 


این ما هستیم که در پس پرده ی غیبت هستیم نه او ... زمانی او را خواهیم دید که حجاب غیبت خود را از مقابل وجود دنیاییمان کنار بزنیم ...  آنگاه دیگر نخواهیم گفت "او خواهد آمد" چرا که او همین جاست . در آن هنگام خواهیم گفت : "ما آمدیم " و در آن هنگام او را خواهیم دید – ان شاء الله .




موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:47 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم


کسی که می خواهد اهل معرفت شود باید معاشرتش را مخصوصا با اهل غفلت کم کند و فرش هر مجلسی نباشد و از معاشرت های بی فایده و بی مغز تا می تواند اجتناب نماید و طوری نشود که با همه و در هر مجلسی حاضر شود . همچنین برای کسی که می خواهد اهل معرفت شود لازم است که در خوردن حتی حلال ، میانه رو باشد ؛ بلکه تا گرسنه نشده سر سفره حاضر نشود و تا اشتها دارد دست از غذا بردارد ؛ و از لحاظ خواب و سخن گفتن نیز باید حد اعتدال را مراعات نماید...


 وقت خواب ، چهار پنج دقیقه ای در کارهایی که روز انجام داده اید فکر کرده یکی یکی از نظر بگذرانید ؛ هر کدام مطابق رضای خدا انجام یافته ، شکر بکنید و هر کدام تخلف شده استغفار بکنید و این رویه را هر روز ادامه دهید . این روش اگر چه در ابتدای کار سخت و در ذائقه ی نفس تلخ می باشد ، ولی کلید نجات و رستگاری است.....عارف بالله مرحوم علامه طباطبایی قدس الله سره




موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:47 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم


شما جوان ها از حالا باید شروع کنید به جهاد اکبر . نگذارید که قوای جوانی از دستتان برود . هر چه قوای جوانی از دست برود ریشه های اخلاق فاسد در انسان زیادتر می شود . جوان زودتر می تواند در این جهاد پیروز شود . پیر به این زودی ها نمی تواند . نگذارید اصلاح حال خودتان از زمان جوانی به پیری بیفتد . یکی از حیله های شیطان و نفس انسان اینست که بگذار برای آخر عمر خودت را اصلاح کن . حالا از جوانی استفاده کن و بعد آخر عمر توبه کن...
خدا نکند انسان به امراض بی درد مبتلا شود . مرض هایی که درد دارد انسان را وادار می کند که در مقام علاج برآید ، لیکن مرضی که بی درد است و احساس نمی شود بسیار خطرناک است و وقتی انسان خبر دار می شود که کار از کار گذشته است . مرض غرور و خودخواهی بی درد است . معاصی دیگر بدون ایجاد درد ، قلب و روح را فاسد می سازد ؛ این مرض ها نه تنها درد ندارد بلکه ظاهر لذت بخشی هم دارد .طبیعتا انسان اگر از مرضی لذت بُرد و درد هم نداشت دنبال معالجه نخواهد رفت و هر چه به او اعلام خطر کنند که این مرض کشنده است باور نخواهد کرد.


عارف بالله مرحوم روح الله خمینی رضوان الله علیه




موضوع مطلب :


شهیده جمیله رمضان شیخ سرمست ودکتر رحمت سخنی (پسرشان )


درددل با مادر شهیدم خانم جمیله رمضان شیخ سرمست


نوشته :دکتر رحمت سخنی از ارومیه


مادرجان نمیدانم از کجا شروع کنم ؟ولی میتوانم تصویر آخرین نگاهت را قبل رفتن به قربانگاه عشق تجسم کنم . چه روزهای سختی که بدون تو و پدر(شهید محمد سخنی ) بعد شهادتت متحمل نشدیم .آن روز نفرین شده کاملا یادمه، تو سی و هفت ساله بودی و برای خریدن نان خانه را ترک  و مادوبرادر و یک خواهربه مدرسه رفته بودیم .یادته دبیرستان من چند قدمی کوچه یمان قرار داشت .ساعت ده صبح یازدهم سال 1365بناگاه دبیر انگلیسی مان وارد اتاق شده و به آرامی گفت بچه ها همه برید بیرون !!!ماهم ناخواسته و سراسیمه خود را به طبقه پائین مدرسه رساندیم. ولی فرصت خروج از در مدرسه را پیدانکردیم ،زمین و زمان لرزیدولی شبیه زلزله یا بلای آسمانی نبود ، بلکه آنروزها به اون میگفنتند بمباران شهرها!!.وقتی از دبیرستان بیرون اومدم مردمی را دیدم که هرکدام به نقطه نامعلومی میدویدند .همه جای شهر را آتش ودود فراگرفته بود.صدای انفجارهای متعدد همراه با تکانهای شدید زمین تا دهها دقیقه طول کشید .بخانه که دویدم، خواهر کوچکم درمنزل همسایه بود و گریه میکرد اما از تو خبری نبود .زن همسایه گفت : مادرت به نانوایی رفته ،سریع با دوچرخه به طرف نانوایی رفتم ،اکثر کوچه های محله یمان بعلت بمباران در حال سوختن بوده و همه جا آثار بمبهای ضد نفر جنگنده های رژیم ملعون صدام دیده میشد .در هرطرف، دست وپاهای بدون بدن و سوخته یا تکه تکه شده یافت میشد .چند اتوبوس و ماشین  با آدمهایشدر حال سوختن بودند.سمت نانوایی، مردم زیادی جمع بوده و چند شی همچون چوب خشک از داخل نانوایی در آوردند،  بناگاه فردی مثل دیوانه ها ، یعد دیدن اونها فریاد کنان فرار نموده و موقع فرار مرتب میگفت : خدایا اون شاطره،خدایا اون شاطره که سوخته !!.اونجا من تورا نیافته و همه جا را به دنبالت گشتم .ولی نه همسایه نه فامیل نه دوست هیچکدام از تو خبری نداشتند .ظهر شد و برادر کوچک و خواهرم از مدرسه آمدند.تشویش و نگرانی این کودکان ،نگرانی منو بیشتر کرد. اگه یادت باشه من اون وقت نوزده سالم بود .ظهر به عصر و عصر به شب تبدیل شده، ولی باز از تو خبری نبود.کم کم اکثر فامیل درخانه ما جمع شدند و نگرانی ما را دوچندان کردند، فردای آنروز نیز پیدایت نشد .صبح روز بعد بیمارستانها ،پزشکی قانونی و...همه بدنبالت گشته بودند تا اینکه خواهر زاده ات علی که سروان شهربانی بود و ترا خیلی دوست داشت ،منگ و مبهوت اومد و گفت : رحمت ،با هم باید به جایی بریم!!!.جایی که قرار بود بریم بسیار دور بود .میدانی مادرجان عجیبترین چیز چی بود؟ اینکه پسرخاله و بقیه ما را به کنار دریاچه ارومیه و بداخل پادگان المهدی بردند.خدای من چه میدیدم اونجا محشر کربلا بود، صدها بدن بدون سر،دست و پاهای بدون بدن و اکثر سوخته داخل تابوت یا روی نایلون گذاشته شده بودند.پسرخاله علی کمی با مکث و با ناراحتی گفت : برو و بگرد و ببین آیا میتوانی مادرت را پیدا کنی ؟اما اشک مجال ادامه سخن گفتن را به او نداد .یکدفعه مثل اینکه مرابرق گرفته باشد ،تازه فهمیدم که دچار چه مصبیتی شدیم. تازه از داغ شهادت پدرمان نگذاشته بود ،که نبود تو نیز به آن اضافه شد .همه تابوتهارا دیدم تا اینکه دیدم پسرخاله کنارتنه سوخته فردی به آرامی میگرید .تنه هیچ شباهتی به انسان نداشت بشدت سوخته و بدون صورت ، پا و دست بود تا اینکه با دیدن چند علامت ، نوع گره روسری ات که هیچگاه باز نبوده و گردنت را نشان نمیداد ،از تکه کاپشن خارجی من که تازه خریده بودم و از شانس اون روز تو پوشیده بودی (جالبه اینکه خیلی کم سوخته بود!!!) ، .قسمتی از شلواردوخته شده توسط دختر خواهرت افسانه (که تورا بسیار دوست داشت و هر موقع از اصفهان میامد فقط به فقط پیش تو میماند ) ترا شناختم .بعد آن دیگرحتی نفهمیدم چطور به خانه مرا آوردند!!. روزهای متمادی بمباران ارومیه ادامه پیدا کرد ولی هیچکدام ار فامیلها خانه یمان را ترک نکردند. و زیر شدیدترین بمباران تا مدتی پیش ما ماندند.روز اول بمباران ارومیه آمارشهدا 550 شهید و هزاران مجروح اعلام شد ،که تو نیز یکی از آنها بودی .مادرن جان حتی روز به خاکسپاریت باز هواپیماهای عراقی باز به شهر حمله کردند، طوری که مردم موقع دفن اجساد ،شهدا را زمین گذاشته و فرار کردند ولی ما چون جز تو ،عزیز دیگری نداشتیم،ترا روی شانه هایمان تورا با احترام وعزت کامل تا آخرین لحظات کول کرده و به خاک سپردیم .ماهها طول کشید تا بوی آخرین عطری که زده بودی از اتاقها محوشود .از آن موقع تا به امروز کمتر کسی در خانه یمان را میزند انگار که ما نیستیم . جالبه بدونی بنیاد شهید فقط ده هزارتومان به ما داد و تا به امروز حتی یک بار نیز به خانه ما نیامدند.!!!!. اون روزها مد شده بود که زنها جز شهدا حساب نمیشوند ؟!!!! و برای همین دلیل تا سالها به ما چیزی خاص از بیناد شهید تعلق نگرفت .تا اینکه مسولین وقتها تمام عقلشان روی هم ریختن و تازه فهمیدن زنان نیز انسان هستند!!! و بخشنامه صادر کردند که قسمتی از مزایای شهدای مرد را به خانواده های آنها بدهند !!. یادت باشه پرونده پدر نیزدر بنیاد شهید تا مدتها دچار مشکل بود ، پس ما ماندیم چهار تا یتیم تنهای تنها با آن همه مشکلات ،که اگر نبودند مردان خوش قلب و مسلمانی که در خفا در بنیاد شهید و شهربانی به ما کمک میکردند ،مطمئن ما از بین میرفتیم !!!. همه دوستانمان با حسرت میگفتند: خوش بحالتان که  بنیاد شهید حتی برف بام خانه یتان را پارو میکند !!!! ولی غافل از آنکه ما اصلا بامی نداشتیم که برفی هم داشته باشیم .و نمیدانستند که هرروز با وجود مشکلات شدید مالی با یک کیف بزرگ و پر از کپی مدارک و...پیش استاندار،فرماندار،امام جمعه ،نماینده مجلس در ارومیه و تهران ،بیناد استان و تهران ،مجلس شورای اسلامی در بهارستان و دهها وزیر و معاون دهها سازمان مدعی نمیرفتم که اثبات کنم زنها نیز شهید بوده هرچند در اثر بمباران شهید شده باشند.جالب بدونی همزمان با تو یکی مردهای فامیل نیزدر اثر بمباران شهید شد به خانواده آنها همه چیز تعلق گرفت ولی به ما نگرفت و گفتند کشته شدن زنان و کودکان بعنوان عارضه جنگه ولی کشته شدن مردان بعنوان یک شهادت حساب میشود !!!!!و از همه جالبتر قبولی پزشکی من با وجود رتبه بسیار خوب درسال 1366 لغوشدولی دختر همون فامیل شهیده شده در بمباران به دانشگاه تهران رفته و آلان متخصص زنان و زایمان هست !!!. ظاهرا اون روزها مسایل چون قبلا مشابه ای نداشت، برای همین دلیل راه حلی نیز برای آنهاپیدا نمیکردند واین عین عدالت بود !!! . هر ماچند یتیم تا به امروز نیز به خاطر حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی و عزت شهدا مخصوصا شما دونفر لحظه ای دم نزده و به شرایط موجوداعتراض نکردیم ولی انصاف هم نبوده و نیست که خانواده ای شهدا توسط دولت فراموش میشدند و میشوند.اون روزها بین ارتش و بنیاد شهید در رابطه با درجه بندی شهدا اختلاف شدیدی بودو دود این اختلافات نهایتا به چشم تعدادزیادی از خانواده های شهدا رفته و ازبسیاری از مزایا محروم ماندندکه یکی نیز خانواده ما بود ما دوشهید داده بودیم ولی عملا از مزایای خاصی استفاده نمیکردیم .هرچند امروزه این مشکلات تا حدودی حل شده ولی زخمهای آنروزها چنان زیاد هستند که گاه یکی سر باز زده و تا مدتها مشکل ایجاد میکنند وهر گونه اقدام بنیاد و دولت نوشدار بعد مرگ سهراب هست .بهرتقدیر مادرجان خانم جمیله رمضان شیخ سرمست بیست و چهارمین سالگرد شهادتت و بیست و هفتمین زمستان شهادت پدرم آقای محمد سخنی از به امام عصر (عج) تبریک و تسلیت گفته و امیدوارم شفیع، ما  ، تمام فامیل ودوستان و تمام آنهایی که دوستشان داریم در روز قیامت باشید .خداحافظ شما تا نوشتاری دیگر




موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:47 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


زاپاتای دل مکزیکی تو


نوشته : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه


در کویر سوزان بی‌وفایی، من امیلیانو زاپاتای دل مکزیکی تو هستم، تو هم مثل من دلی داری شورشی که شورش آن را یک سواره نظام جوابگو نیست. احساس تو را روی چشمانم کول می‌کنم و با قالیچه سلیمان تا سرزمین بلقیس رفته و برایت سرود عشق می‌سرایم.


روز وداع تو، چشمان همیشه ابری من نقاشی شام آخر لئوناردودواینچی را روی دیوار دلت خواهد کشید تا تو نیز لبخند ژوکوند من باشی.


زاپاتای تو در مجسمه‌های میکل آنژ هیچگاه تجلّی نخواهد یافت. او در خانة دلت اجاره‌نشین نیست بلکه با روح تو عجین، و آبشار کوه‌سار توست.


شورشی من، تصوّر پَرکشیدنت روحم را تگرگی می‌کند. نمی‌خواهم دلم دچار تسونامی شود. تارهای عنکبوتی قلم یارای زلزلة نبودنت را ندارد.


می‌خواهم در طلوع و غروب خورشید پروانه‌ات باشم. قصه، قصة ریخته شدن چندین رنگ مختلف روی زمین است که با هم مخلوط شده‌اند ولی می‌خواهند از هم جدا کنند. ما دیگر رنگ جدا نیستیم، ما سیمرغ هم هستیم. زاپاتا از آنِ مکزیک و مکزیک از آنِ زاپاتاست. بله، من امیلیانوزاپاتای دل مکزیکی و شورشی تو هستم.



http://www.rs272.com/


http://rs1362.blogdoon.com/


http://rs272.persianblog.ir/


http://www.sahand272.blogfa.com/


http://www.rs272.parsiblog.com/


WEST AZERBAIJAN  URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI 





موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:47 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ



 


 




مراجعه کننده عزیز ضمن خوش آمد گویی به اطلاع شما عزیزان میرساند برای ورود به بخش ها تخصصی سایت کافی است بر روی لینک ها آنها در قسمت صفحات اصلی سایت در قسمت پایین سمت راست صفحه کلیک کنید 




موضوع مطلب :


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >   
آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ
درباره وبلاگ

نویسندگان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



فروش بک لینک