20 دی وبلاگ خاطرات زندگی 3 ساله شد. هدف من از راه اندازی این وبلاگ در سال 1385 این بود که بتوانم در یک محیط سالم نظرات شخصی خود را مطرح کنم و همچنین بتوانیم با هموطنان عزیز بحث کنیم و دوستان جدیدی پیدا کنم. من تمام سعی خود را کردم که نوشته های من بی طرف باشد، از تمام دوستانی که لطف کردند از این وبلاگ بازدید کردند و از همه عزیزانی که لطف کرده و نظر دادند و همچنین از تمام کسانی که ترجیح دادند فحاشی کنند متشکرم و از همه تقاضا دارم در ادامه کار وبلاگ ما را تنها نگذارند. در آخر نیز از مدیران صبور پارسی بلاگ که امکان آزادی بیان را برای تمامی اقشار جامعه با هر تفکری در محیطی رایگان فراهم آوردند سپاسگذارم . موضوع مطلب : این روزها هر آن خبری جدید و جالب از ایران به گوش می رسد، آخرین خبر جالب خلع مرجعیت آیت الله صانعی بوده است که آن را حوزه مدرسین حوزه علمیه در جواب استعلام طرفداران دولت اعلام کرده است و البته در اظهار نظری جالب آیت الله یزدی گفته است منظور ما خلع مرجعیت نبوده بلکه منظور ما فاقد شرایط مرجعیت بوده که البته من هر چه فکر کردم فرق آن ها را ندانستم و به شما هم پیشنهاد می کنم زیاد به حرف های آقای یزدی فکر نکنید چون احتمالاً چیزی دستگیرتان نمی شود و اما شرایط لازم برای مرجعیت: 1- پیروی کامل از دکتر احمدی نژاد 2- قبل از دادن فتوا باید با نیروهای محترم بسیج و حامیان دولت در مجلس مشورت کند. 3- آقای روح الله حسینیان باید مرجعیت ایشان را تایید کند. خوشبختانه این مشکل رفع شد اما این روزها حسابی سر ماموران عزیز انتظامی گرم است چون به طور شبانه روزی مشغول بازداشت افراد مختلف هستند که فکر می کنم وزارت بسیار محترم اطلاعات این لیست را تهیه کرده اند که پیش بینی می شود در پایان عملیات حدوداً 13 میلیون نفری که به گفته وزارت کشور به آقای موسوی رای داده اند بازداشت شوند و البته جا دارد ضمن عرض خسته نباشید به این عزیزان از خداوند متعال برای این بزرگواران علو درجات را خواستار شویم. و اما تشکر بعدی ما از نیروهای زحمتکش بسیج است که شب عاشورا به حسینیه جماران در تهران و مسجد قبا در شیراز حمله کردند و نگذاشتند که در این دو مکان برای سالار شهیدان عزاداری صورت گیرد و بدین شکل حرمت این شب را حفظ کردند اما گله از کسانی که فردای آن روز از صبح تا شب حرمت شکنی کردند. و آخرین تشکر ما از آقای علم الهدی که به خس و خاشاک یک درجه افتخاری دادند و آن ها را تبدیل به حیوانات اهلی کردند. موضوع مطلب : حق است کلام مولای متقیان علی (ع) در خطبه 127 نهج البلاغه که فرمود : و به زودی دو دسته به خاطر من تباه شود: دوستی که کار را به افراط کشاند، و محبّت او را به راه غیر حق براند، و آن که در بغض اندازه نگاه ندارد، و بغضش او را به راهی که راست نیست در آرد. حال آن دسته در باره من نیکوست، که راه میانه را پوید و از افراط و تفریط دوری جوید. همراه آنان روید، و با اکثریت همداستان شوید، که دست خدا همراه جماعت است، و از تفرقه بپرهیزید که موجب آفت است. آن که از جمع مسلمانان به یک سو شود، بهره شیطان است، چنانکه گوسفند چون از گلّه دور ماند نصیب گرگ بیابان است. درست می گفت شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی (قدس الله نفسه ) وقتی در خطبه های پیش از نماز جمعه مورخ 4 / 8 / 58 می گفت : آراء و نظرات ، نباید به عقده بدل شود و سر آخر حق داشت آنکه می گفت : سکوت سرشار از ناگفته هاست آنچه گفتنی بود گفته ام تا شاید وقتی دیگر ...
موضوع مطلب : امروز به هنگام عروج تو ملائک گفتند به من قصه ی پر زدنت را گفتند که چون لاله پرپر شده دیدم ، در گل رنگ حسینی ، حسنت را !جسم تو همه جان شد و پیوست به جانان ، دیگر ز چه گیرم سراغ بدنت را ! موضوع مطلب : می دویدیم و تکبیر گویان افراد دشمن را درو می کردیم . یکی صدایم کرد که ترابی، آهای ترابی ،مرا هم ببر! موضوع مطلب : چیزی که بیش از همه نظرت را جلب می کند نخل بی سر است و نیزارها . نیزارها که وقتی باد در لابه لایشان می وزد بوی کمیل و عاشورا می دهند ، بوی شبهای مناجات و روزهای استقامت .
موضوع مطلب : در طلائیه به چشم ظاهر هیچ نمی بینی ، تنها دشتی است وسیع و سکوتی سنگین و دیگر هیچ ، حیران و سرگردان در وادی تحیرخود می توانی تنها در بیایان گام زنی یا بر تلی از خاک بنشینی و در حیرت خود فرو روی . اینجاست که به عجز می رسی ، می فهمی که نمی توان تنها با نگاه به سراپرده ستر ملکوت دست یافت ، می فهمی که تنها چشم ابزاری تو قدرت شکافتن روموز را ندارد . پس به ناچار چشم بینای دیگری باید تا آنچه را که هست به روشنی دید . و گرنه هیچ نمی یابی و هیچ نمی بینی و فقط از سنگینی طلائیه آزرده می شوی و شاید هم سنگینی عقده ای وا نشده را تا ابد با خود به همراه خواهی داشت. موضوع مطلب : دوکوهه تو می دانی آیا کجاست ؟
موضوع مطلب : ![]() وقتی روزهای ماه صفر با گذارشان ما را به اربعین سید و مولایمان حضرت امام حسین (ع) نزدیک می کنند ، دوباره زخم دیر پا ولی تازه ی نبودنت در دلم به خون می نشیند و آتش حرمان از سایه بلند و پر مهرت جانم را به آتش می کشد . یادم نمی رود ظهر قبل از اربعینی را که صدای سفیر گلوله با فریادهای عزادارانی که برای اقامه عزای خاندان عصمت(ع) در منزلمان اجتماع کرده بودند در هم آمیخت . فراموش نمی کنم دستهای سرخ مردمی را که با خون تو رنگ گرفته بود . از خاطرم نمی رود که مادرم در وسط حیات خانه مان که آنروز با پارچه های سیاه و پرچم های سرخ و سبز ، حسینیه شده بود ، از پا درآمده و نا باورانه صحنه دیدار پیکر در خون نشسته ات را مرور می کرد . یادم نمی رود که حسرت آخرین دیدارت را مردم بر دلم نشاندند وقتی نگذاشتند از خانه بیرون بیایم و جسم به خون تپیده ات را ببینم . می خواهم برای آنان که نمی شناسندت ، تو را خیلی کوتاه معرفی کنم . متولد 1305 بودی ، وقتی به حوزه آمدی نوجوانی نو بالغ بودی که تشنه دانستن و آموختن بود . در حلقه درس آیت الله بروجردی سطوح عالی حوزه را می آموختی که شوق خدمت به محرومان و تبلیغ دین خدا ، تو را به تهران کشاند. محروم ترین مناطق تهرانِ آنروز محل خدمت تو شد . سه مسجد با تلاش تو قد کشید و بالید و صدها نمازگزار در هر مسجدی نمازشان را به تو اقتدا کردند . مراکز توانبخشی و خدمات عمومی متعددی به دست تو ساخته شد که برخی از آنها هنوز هم نام تو را بر خود دارند . وقت مبارزه با طاغوت پهلوی در کنار فدائیان اسلام و شهید اندرزگو ، مرد میدان بودی . آنقدر بی ادعا و گمنام که حتی ما هم سابقه بودنت را بعد از شهادتت از زبان یارانت شنیدیم . بارها دستگیر شدی و به فضل خدا نجات یافتی . هر کجا که بودی کسی جز صداقت ، سلامت و خدمت از تو ندید . چه در مکه مکرمه ، چه کربلا و نجف و چه در جای جای ایران . وقتی انقلاب پیروز شد تو فقط یک سِمَت داشتی ، امام جماعت مسجد فاطمیه (س) . مسجدی که در فلکه سوم خزانه بخارایی امروز (فرح آباد آن روزها) هنوز هم با نام تو به خویش می بالد . یکی از همان سه مسجدی که به همت تو بنا شده بود و بدل به بزرگترین مرکز حمایت از محرومین در منطقه و هسته اصلی فعالیتهای فرهنگی و انقلابی شده بود . با پیروزی انقلاب ، آنان که تو را می شناختند به سراغت آمدند که امروز وظیفه داری وارد میدان مسئولیت شوی . ساده و بی تکلّف پذیرفتی و شدی مسئول ستاد 2 منطقه 13 کمیته های انقلاب اسلامی در همان منطقه خزانه . سوار بر همان پیکان جوانان مدل 52 که سالهای قبل انقلاب با قسط و قرض خریده بودی . در برابر فشار مسئولین برای داشتن خودروی ضد گلوله و محافظ ، مقاومت می کردی که نمی خواهم بچه های مردم را هم با خودم به کشتن بدهم . برادر بزرگم سید مهدی به اصرار خودش و موافقت نهایی تو و مسئولین کمیته ، شد راننده و محافظت تا اگر کسی قرار است با تو کشته شود فرزند خودت باشد . بعد از شهادتت وقتی حکم مأموریت منافقان را که برای ترور تو صادر شده بود خواندیم فهمیدیم که تو مسئول کمیته امور صنفی ، مسئول جهاد سازندگی همان منطقه و مسئول جامعه روحانیت شرق تهران هم بودی اما باز هم ساده و بی ادعا . منافقین تو را بهتر از ما شناخته بودند . علاوه بر همه شایعاتی که درباره ات رواج داده بودند که چگونه بیت المال را برای خودت درو می کنی و چند تا خانه آنچنانی داری و ... تا شخصیتت را ترور کنند ، چندین بار توسط آنها تهدید شدی ، کتک خوردی ، و تا مرز شهادت مورد تعقیب قرار گرفتی . یادت هست آن دفعه ای که من هم همراه تو بودم و آن مرد مسلح را روبروی ماشین دیدم و تو مرا در دستهایت مخفی کردی که اگر تیری می آید به من آسیب نزند ؟ یادم هست که برادرم سید مهدی یک دستش به فرمان بود و دست دیگرش به اسلحه اش و می کوشید تا ما را از آن مهلکه نجات دهد و این فقط یک بار از آن چند بار بود . اما آخرین بار که تو را دیدم صبح قبل از اربعین حسینی در مرداد ماه سال 60 بود . همان وقت که 30 سال بود خانه مان را از روزهای قبلش تا روز رحلت پیامبر و شهادت امام مجتبی (ع) حسینیه می کردی ، سینی چای به دست داشتی و لبخند بر لب و از میهمانان سوگوار مجلس خاندان پیامبر (ع) پذیرایی می کردی . ساعت تقریباً 11 صبح بود که مادر ، مرا برای آوردن ذغال منقل چای به انباری طبقه بالای خانه فرستاد و صدای سفیر گلوله و فریاد زن و مرد عزادار مرا به پائین کشید .
آمدم تا خودم را در کوچه به تو برسانم اما نگذاشتند . خواستم تا برای بار آخر چهره مهربانت را ببینم اما مردم از سر مهربانی ، حسرتش را بر دلم گذاشتند . می گفتند که منافق ضارب را دیده اند که کنار تو آمده و به بهانه دادن نامه گروهی از مستضعفین که تو خودت را وقف آنان کرده بودی ، تو را به سمت خلوت کوچه کشیده و در یک لحظه سلاح کمری اش را به سمت مغزت نشانه رفته و تنها با یک گلوله کار را تمام کرده بود . یادم هست که در مراسمهای مختلف بعد از شهادتت آیت الله مهدوی کنی که آن روزها مسئول کل کمیته های انقلاب اسلامی بود ، مرحوم شهید آیت الله حکیم و حجت الاسلام ناطق نوری و بسیاری از افراد بزرگ کشور حضور پیدا کرده بودند . امسال 28 سال از آن روزها می گذرد اما هنوز زخم هجرانت بر جگر ما تازه مانده است . پدر جان با تو حرفها و درد دلها دارم که در فرصتی دیگر واگویه خواهم کرد. روحت شاد و دعای مستجابت با همه ملت ایران همراه باد . پدر عزیزم شادم که نام زیبای تو مصداق کامل (ختامه مسک ) این دفتر بود . از این پس منم و امت مظلوم . موضوع مطلب : شلمچه خلاصه عشق است و قطعهای از بهشت, شلمچه آینهایست که تمام جبهه با خاکهای سرخش در آن میدرخشد و دریچهی آسمانی است که از آن بوی رشادت و عطر دلنواز شهادت میوزد. شلمچه تندیس زیبای عشق است که در میدان ایثار قد کشیده است. شلمچه شهر شهود و شهادت است. شلمچه مثنوی بلند ایثار است و فرودگاه عشق و عروجگاه دل. صحرای خشکی که دریای مواج خون و اشکهای عاشقانه در تربت پاکش دارد با قلب خونینی که هنوز زیبا و دلنواز میتپد و خون غیرت و مردانگی را در رگهای این دیار میدواند و حدیث بلند حیات با عزت را زمزمه میکند. زمین خاکی شلمچه, زیباتر از آبی آسمان است چرا که شلمچه قتلگاه مرغان عاشقی است که برای وصال بیقرار بودند و از کوچه پس کوچههای منیت و مادیت رهیده و به شهر دلگشای معنویت و شهادت دل بستند. آری! شلمچه شاهنامه بلند شهادت است, دیوان عاشقی است, شعرهای سرخ, با واژههای خون, به وزن عشق و قافیههایی از جنس قلب پاره پاره عاشقی و در قالب غزل عشق و مثنوی بلند شهادت , دیوانی که شکسته دلان عارف با قلم استخوان و مرکب خون و با خط شکسته عروج نوشتند و این صفحه طلایی تاریخ ایران اسلامی را با خون دل تهذیب شدهشان تذهیب کردند. آری! شلمچه کتاب است, خواندنیترین کتاب حماسه. شلمچه آسمان است سرشار از ستارههای سرخ. شلمچه بهار است لبریز از گلهای محمدی, شلمچه دریاست, مواج از موجهای عاشقی. شلمچه بازار است, بازار عشقبازی و جانبازی, شلمچه تابلو است تابلوی حماسه و عرفان که بر تارک تاریخ ایران اسلامی میدرخشد. جایگاه اهل زیارت است نه اهل زر, زیارتگاه دلدادگانی که خود زائرانی بودند که در نیمه راه سفر عاشقی پرپر شدند و به مولای عشق پیوستند و زیباترین حدیث بندگی را با بندبند وجودشان و با قطره قطره خونشان نوشتند. یعقوبهای بیقراری که برای رسیدن به یوسف زیبای شهادت بیقراری میکردند و زلیخای دنیای نتوانست آنها را مفتون خویش کند. آنان که هنوز از دشمن نفس خویش رها نشدهاند و دلشان در تصرف شیطان است چگونه میتوانند قدر مجاهدانی را بدانند که در کولهپشتی دلشان جز عشق و ایثار نبود. آنان باید بدانند که شلمچه و شهیدانش و شاهدان و شائقان و مشتاقانش خورشید بیغروبند, چرا که عاشورا و عاشورائیان آفتاب آسمان عشقند که هیچ ابر آلوده و تاریک یزیدی نمیتواند جلوی تابش آنها را بگیرد.
موضوع مطلب : آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها |
||||