سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

به نظرشما مفیدترین نوشیدنی جهان چیست؟ چای، چای سبز، آب معدنی، قهوه نسکافه، کاپوچینو، کافه میکس یا...



هیچ‌کدام از نوشیدنی ها جواب صحیح نیست؛ اگر کنجکاو شده‌اید و می خواهید بدانید جواب این معما چیست، پس متن زیر رابه دقت بخوانید:

طی تحقیقات پروفسور بردیشیف روسی راز طول عمر رهبران اتحاد جماهیر شوروی سابق، هند و کره شمالی نوشیدن، این آب است. این پروفسور روسی که 82 سال سن دارد، درباره چگونگی تهیه این آب دستور زیر را ارائه داده است:

آب معمولی شیر را منجمد و سپس آن را از یخچال خارج کرده و اجازه دهید تا دوباره ذوب شود به اندازه ای که درون ظرف فقط قطعه یخی به حجم یک تخم مرغ باقی بماند. این قطعه یخ تمام ناخالصی های آب را از جمله موادی که سلول‌های بدن را از بین می‌برد، به خود جذب می‌کند. با خارج کردن این قطعه یخ یک لیوان آب سبک به دست می‌آید که مفیدترین نوشیدنی دنیاست و همچنین در طولانی کردن عمر انسان نیز موثراست.




موضوع مطلب :


شنبه 89 بهمن 2 :: 12:24 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
محرم آنه... :))  




موضوع مطلب :


شنبه 89 بهمن 2 :: 12:24 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

زندگی همان اندازه که از اتفاقات بزرگ تشکیل شده ، نکته های کوچک هم دارد. نکته هایی که شاید همه ما آنها را بدانیم اما خوب، گاهی فراموش میکنیم. سرشاری زندگی از همین نکات کوچک است که گاهی پیش درآمد اتفاقات بزرگ و سرنوشت ساز می شوند.آنها را جدی بگیرید، هر ماه ،هرهفته یکی از این نکات را روی آینه بنویسید تا هر روز ببینید و فراموش نکنید. برای یکدیگر تعریف کنید تا برای دوستانتان هم یادآوری شود.


 


وقتی به شدت عصبانی شدی دستهایت را در جیبهایت بگذار.


یادت باشد بهترین رابطه میان تو و همسرت زمانی است که میزان عشق و علاقه تان به هم بیش از میزان نیازتان به یکدیگر باشد.


مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.


اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.


هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو ” می دانم چه حالی داری ” چون در واقع نمی دانی .


یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.


هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند


 


از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.


در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.


وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو: “برای چه می خواهید بدانید؟”


هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.


هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.


با زنی که با بی میلی غذا می خورد ازدواج نکن.


وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.


هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.


راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.


هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.


شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.


سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : ” آماده، هدف، آتش ”


هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.


چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.


وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.


هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.


وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.


در حمام آواز بخوان.


در روز تولدت درختی بکار.


طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.


بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.


فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.


ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.


هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.


شیر کم چرب بنوش.


هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.


فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.


از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.


فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند


.




موضوع مطلب :


شنبه 89 بهمن 2 :: 12:24 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

به نظرتون چرا چند روزه چیزی ننوشتم؟




موضوع مطلب :


شنبه 89 بهمن 2 :: 12:24 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

سلام!


ببخشید که جواب کامنت ها رو ندادم این چند روز!


اتفاقا بیشتر از زمانهای دیگه تو نت بودم! اما اصلا وقت نداشتم!


این چند روزه خیییییییییییییلی کار ریخته بود سرمون، هم من و هم یاس! ترجمه، کنفرانس، مقاله و....Reading a Book


تازه بعد از 3 هفته بیماری و کلی دارو و 9 تا آمپول!


خیلی خسته بودیم این چند روز...


خودم که شبا فقط دو سه ساعت میتونستم بخوابم... یاس هم کم و بیش همینطور بود...


تمام طول روز رو بدون استراحت درست و حسابی کار میکردم...


از شدت خستگی موقع نوشتن دستام میلرزید!


چشمهامم در اثر شب بیداریها و حجم کاری از دیشب همه چیو سه بعدی میبینه!!!


اعصابم هم بابت قضایایی خرد بود و هنوزم هست...


با یاس قرارهامون رو کنسل میکردیم...


موهامو نمیرسیدم شونه کنم!!!


وقت نمیکردم حتی درست و حسابی غذا بخورم!


قضاوت با خودتون!


حق داشتم چیزی ننویسم؟


 



پ.ن: تازه فهمیدم کارگرهای جهان سوم چی میکشن!  تازه کلی هم یاد کارگرهای چینی افتادم!


پ.ن 2: راستی حدس میزنم مترجم های چینی اگه وارد بازار بشن کار و کاسبی ما هم کساد شه!!


پ.ن3: خستگیهای جسمی، بی خوابی ها و کار زیاد، کمبودها، بی پولی و گرسنگی و حتی بیماریها، اگر آدم دلش شاد باشه و در کنار عزیزانش باشه، اگه آدم مطمئن باشه که... اگه آدم امیدوار باشه، اگر و اگر .... تحملشون خیلی آسون میشه....مشکلات همیشه وجود دارن، ریز و درشت! کمبودهای مادی همیشه هستند، کم یا زیاد، خستگی و بیماری هم همین طور و... ولی ای کاش همه ی آدمها در کنار مشکلات و دغدغه های کاری و مالی و خستگیهاشون، دلشون شاد بود و امیدهاشون زنده... ای کاش مامان خاله و خیلی های دیگه طعم مادر و پدر شدن رو میچشیدن و فرزندشون امید میداد به زندگیشون، ای کاش خیلی از اونهایی که ازدواج نکردن، با پیدا کردن شریک زندگیشون دلشون شاد میشد و امید می بستن به آینده شون،ای کاش و ای کاش.... اون وقت تحمل همه ی سختی های زندگی براشون آسون میشد... تحمل خیلی از خستگی ها، به خاطر و به امید همسر و فرزند و خانواده خیلی شیرینه....


پ.ن4: من تو این چند روز و در این روزها، خیلی از این خستگیها رو داشتم اما...، ای کاش دلم شاد بود تا تحملشون آسون میشد...ای کاش... از شدت دلتنگی و خستگیهای روحی،گریه میکردم و کار میکردم گاهی...


پ.ن5: التماس دعا برای همه ی آدم های دنیا... اللهم عجل لولیک الفرج... که فرج واقعی زندگی همه ی آدم ها در فرج ایشونه...




موضوع مطلب :


شنبه 89 بهمن 2 :: 12:24 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

خدایا! شکرت......


ممنونم ازت همسرم......



 


پ.ن: چیزی بین من، همسرم و........ لطفی که خدا بهم داشته......... انگار تازه فهمیدم... !


پ.ن2: شاید دیگه از زندگیم ننویسم، شاید کم بنویسم، نمیدونم هنوز... چند ماه پیش اجازه ی نوشتن صادر شد، شروع کردم به نوشتن، همراهی هاتون بهم دلگرمی داد تا دوران سختی که پیش رو داشتم رو اندکی راحتتر سپری کنم... دعاهاتون کمکم کرد... با دوستی باهاتون شکر خدا توفیقات معنوی هم نسیبم شد، حالا اون اجازه لغو شده... شاید باز هم بنویسم اما اینبار نه به سبک گذشته! از اعتقادات و عقاید و از مسائل اجتماعی که باهاشون مواجه میشم، از ایده ها و از روابط دوستانه مون، بستگی داره، شایدم یه فصل جدید از... باید روش فکر کنم و باید مشورت کنم، شما هم نظرتون رو بگید خوشحال میشم...




موضوع مطلب :


شنبه 89 بهمن 2 :: 12:24 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

حالم خییییییییییییییلی بده! :(( از این آنفولانزاهای بدجور گرفتم که تو عمرم نگرفته بودم. دو سه شبه خواب و خوراک ندارم. همه ی بدنم داره تو تب میسوزه. چشمام از حرارت میسوزه :(( تو این ماه تا حالا 13 تا آمپول زدم! بی سابقه ست! اونم آنتی بیوتیک ها و داروهای قوی ای که تا حالا اسمشونم به گوشم نخورده بود! بدتر از همه اینکه امتحان دارم فردا :(((((((((((((((( چه کار کنم با این حال و روزم؟؟؟؟؟ :((((((((((((((((((((




موضوع مطلب :


شنبه 89 بهمن 2 :: 12:24 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

به خبری که هم اکنون به دستم رسید توجه بفرمائید:


خانومی (کتیبه ی عشق) مامان شدن (دارن میشن)!!!!!!!!!!!!!!!!!


دوستان تهرانی تو یکی از قرارهای وبلاگی خانومی رو دیدن، ایشون از تبریز تشریف آورده بودن، با یه جعبه گز سوغاتی! اون روز (روز قبل از بله برون ما).


خلاصه که خییییییییییییییییییلی خوشحالم براشون...


ان شا الله که یه نی نی سالم و صالح خدا بهشون بده...


خانومی وبلاگهاش رو حذف کرده، گفت که ان شا الله یه وبلاگ تازه میزنه و خبر میده (احتمالا اینبار یه وبلاگ مادرانه!!)


براشون دعا کنید...


 


 


پ.ن: همین 2-3 ماه پیش بود که پدر خانومی به رحمت خدا رفت... مادر شدنش بعد از این مصیبت نشونه ی خوبی از ادامه ی زندگیه... ان شا الله که شادی و برکت زندگیشون چند برابر بشه.


پ.ن2: دوست جونای متاهل زود باشن دیگه!! من میخوام چند طرفه خاله شم!! رهگذر جون که سر صفه! باران(تا تحویل پایان نامه ت بهت وقت میدم!!)، عفیفه خانم! مامان گیسو! مهاجر خانم بی معرفت! و.....


پ.ن3: بنده به عنوان یک نیمچه! مشاور ژنتیک خدمتتون عرض میکنم که سن باروری مناسب برای خانم ها از 20-28 و برای آقایون تا 38 ساله، خودتون قضاوت و برنامه ریزی بفرمائید... این نکته خیلی مهمه و شوخی بردار نیست... طبیعت راه خودش رو میره و منتظر هیچ چیز نمیمونه! پس با بهانه های الکی شانس داشتن فرزندان سالم و ان شا الله صالح رو از دست ندید.


پ.ن4: این لینک رو حتما مطالعه بفرمائید... بیشتر مناسب حال متاهلینیه که قصد پدر و مادر شدن دارن، اما مجردها هم بد نیست در جریان باشن و به وقتش از این اطلاعات استفاده کنند.


پ.ن5: حسم میگه نی نی شون دخمله!!




موضوع مطلب :


بیایید در رسمی شدن دین اسلام در آلمان سهیم باشیم

به دلیل عدم توجه مسلمانان به این رفراندم، تا به این لحظه تعداد مخالفان


رسمی شدن دین مبین اسلام و آنهایی که به گزینه “خیر” رأی داده اند،


بیشتر از موافقان و آنانی است که به گزینه “بله” رأی داده اند.


به گزارش شیعه آنلاین، دین مبین اسلام هنوز در کشور آلمان به رسمیت


شناخته نشده است. اخیرا یک مؤسسه دینی برای رسمی شدن دین


اسلام در آلمان رفراندمی برگزار کرده و از کاربران اینترنتی خواسته که نظر


خود را در این مورد بیان کنند.


متأسفانه به دلیل عدم توجه مسلمانان به این رفراندم، تا به این لحظه تعداد


مخالفان رسمی شدن دین مبین اسلام و آنهایی که به گزینه “خیر” رأی


داده اند، بیشتر از موافقان و آنانی است که به گزینه “بله” رأی داده اند.


از همین رو از تمام مسلمانان درخواست می کنیم با وارد شدن به لینک این


سایت که در ذیل این خبر قرار دارد، در این رفراندوم شرکت کنند و برای


رسمی شدن دین مبین اسلام در آلمان رأی بدهند.


گفتنی است گزینه


“JA”
به معنی “بله” است. پس از انتخاب این گزینه، کلید


“Zur Auswertung”


را فشار دهید تا نظر شما تأیید شود.


لینک رای دادن:


www.tagesschau.de/inland/wulffrede112.htm





موضوع مطلب :


شنبه 89 بهمن 2 :: 12:24 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

نمیدونم چرا، ولی با خوندن پست آخر رهگذر جون که در مورد وقایع یک سال اخیر وبلاگ نویسیش نوشته بود، دلم گرفت... و با خوندن پست آخر گیسو خانم، دلم نیومد چیزی ننویسم...


همه چیز در مورد دوستیهای سالم و دوستان ناب اینترنتی ام از ورود فردی به نام م.باران به وبلاگ قبلیم شروع شد...


وبلاگ قبلیمو در حالی زدم که دلم پر بود از دردهای ناگفته ای که زیر پوسته ی زندگی خودم و خیلی های دیگه وجود داشت و اون زمان تصمیم گرفتم بنویسمشون، نه برای اینکه خودم خالی شم، بلکه برای اینکه در حد توان خودم فرهنگ های اصیل اسلامی و ایرانی مونو احیا کنم...(البته اول یاس پیشنهادشو داد که دو تایی بنویسیم و منم قبول کردم ولی در عمل و با توجه به مشغله های درسی و کاری یاس،بیشترش افتاد رو دوش خودم... )


اولش قرار بود در مورد زن و شوهر ها بنویسیم! اون زمان من و یاس به خاطر درگیریهایی که برامون پیش اومده بود کلی کتاب خونده بودیم و پیش مشاوران متعددی رفته بودیم و خلاصه شده بودیم بانک اطلاعات ازدواج و زندگی مشترک! اما در حکم همون زنبور بی عسلی که سر خودش حسابی بی کلاه مونده بود! ولی اگر همین اطلاعات هم میتونست زندگی یا زندگی هایی رو عوض کنه یا بهبود ببخشه برامون کافی بود...


دلم میخواست در کنار مطالب آموزشی که مینویسیم، خاطرات و مثالهایی هم از روابط خودمون بزنم، اما یاس ترجیح میداد بی نام و نشون و بدون دخالت مسائل شخصیمون نوشته بشن مطالب... من اون زمان مینوشتم اما با حسرت دنیایی از درد و حرف که رو دلم بود... با حسرت کلی مثال و راهکار که من و یاس تا انتهای خیلی هاشو رفته بودیم اما نمیتونستم بیانشون کنم، نمیتونستم راههای آزموده مون و آزمون و خطاهامونو بگم، نمیتونستم حتی از نکات مثبتی که بهشون رسیده بودیم مثال بزنم...


اون وبلاگ بر خلاف تصورم رشد خوبی کرد و حتی همین الان هم وجدانا اونقدر پر بار میدونمش که اگر بخوام منبعی برای مطالعه در مورد ازدواج و مسائل مرتبط اش به کسی معرفی کنم، یکیش همون وبلاگ قبلی خودمونه (گرچه هنوز به مدینه ی فاضله ش نرسیده و شاید هیچ وقت هم نرسه! دلیلشم که بیشتر بذارید به پای عملکرد اشتباه بلاگفا که خیلی از انگیزه ها رو کور و نابود و سرد کرد....)


یه روز از روزهای سال 88، باران برام پیغام گذاشت... من عادت نداشتم نظری رو بدون چک کردن وبلاگش تائید کنم که خدایی نکرده مشکل اخلاقی و... نداشته باشه... اون زمان هم به رسم عادت به وب باران سر زدم، در نگاه اول راحت از کنارش گذشتم... اما باران باز هم اومد...


کم کم من هم جواب اومدن های باران رو پس دادم و کم کم دیدم که چقدر طرز فکرهامون شبیه هم هستن! از طرفی، تو وب بارانی یه محیط روحانی و معنویت خاصی موج میزد که بهم احساس امنیت میداد...


وقتی میدیدم که بارانی با چه دقتی مینویسه و چه دوستان نابی رو دور خودش جمع کرده، خیلی به محیط وبش غبطه خوردم و برای اولین بار دلم خواست که من هم وارد چنین جمع دوستانه ای بشم...


به خاطر نظراتی که تو وب بارانی میذاشتم، چند تا از دوستان مثل رهگذر خانم و دیانا خانم سابق! هم پاشون به وبم باز شد...


کم کم کارم با باران به درد و دلی کشیده شد که سرانجام به تعریف مختصر داستان زندگیم و... اولین قرار وبلاگی من با یک دوست مجازی! دوستی که ماهها با عقاید و عواطفش زندگی کرده بودم اما ندیده بودمش! دل تو دلم نبود! میخواستم ببینم این دوست مجازیم کیه و چه شکلیه! و البته کمی هم دلهره داشتم!


اولین بار من و یاس با بارانی و همسرشون، توی گلزار شهدای بهشت زهرا قرار گذاشتیم... یادش به خیر... چه روزی بود... چه زود گذشت و چه دیر!


بعد از اون در گیر و دار هجرت از بلاگفا، وقتی عقاید و نظرات دوستان دیگه کم کم برام آشکار تر میشد، بیشتر تمایل پیدا میکردم باهاشون دوستی عمیق تری رو تجربه کنم!


رهگذر جان فکر کنم دومین کسی بود که شماره ی موبایلم رو بهش دادم! شب امتحان ترم آخرش بود که تا صبح با هم چت کردیم... اون زمان همه فکر میکردن من متاهلم و احتمالا چه زندگی خوب و خوشی هم دارم! یادش به خیر! اون شب بهم گفت چطور شوهرتو این همه ساعت تنها گذاشتی و داری با من چت میکنی! غذا پختی براش؟ صدای تایپت اذیتش نمیکنه؟


بعد از مدتی یه قرار وبلاگی دیگه رو با رهگذر و دیانا تجربه کردم، اون زمان تازه این وب رو راه انداخته بودم و مراحل اولیه ی خاطراتم با یاس رو مینوشتم.... تو اون قرار هر چقدر رهگذر و دیانا خواستن که آخر ماجرا رو از زیر زبونم بکشن نشد که نشد!!


بعد از اون روابط حسنه تر و گسترده تر شد و به قرار بعدی که ترنم خانم، ساقی جون و بقیه ی دوستان دیده شده! درش حضور داشتند و در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم منتهی شد...


اون زمان خاطرات به جاهای حساس رسیده بود اما هنوز همه فکر میکردن من متاهلم! یا حدالقل عقد کرده هستم!


رهگذر خانم فکر کنم اولین کسی بود که به متاهل بودن من شک کرد! (البته به جز بارانی که در جریان ماجرا بود از پیش)


بعد از اون قرار، خاطرات به جاهایی رسید که.....


خیلی ها شوکه شدن و خیلی ها باور نمیکردن......


ولی حقیقت داشت......


چقدر دلم گرفته بود و همدلی ها و راهنمائیهای شما، هر چند کم، و گاهی خیلی زیاد! چقدر بهم دلگرمی میداد...


شرایط خاصی که من و یاس داشتیم، باعث شد که دوستان از روی لطف و محبتشون ما رو به دعا ببندن!


امروز که تو وب رهگذر جون دیدم نوشته : "بیشترین دعای وبلاگی: برای رسیدن آفتابگردون به یاس" دلم تکون خورد.....


من و یاس 6 سال دویدیم و تلاش کردیم، اما واقعا حس میکنم دعاهای دوستانی که با این همه محبت و اخلاص برامون دعا کردن خیییییییییلی موثر بوده در پیشبرد روند داستان تا امروز..... اگر دوستان رو از نزدیک ندیده بودم و اینقدر به صفا و زیبایی عقاید و پاکی دلشون اشراف نداشتم، شاید با تردید میگفتم این حرف رو اما....


امروز که نوشته ی رهگذر رو خوندم، حس کردم باید یه بار دیگه از همه ی دوستان خوبم تشکر کنم.... دوستانی که خیلی بیشتر از دوستان کهنه کار و حقیقیم! در جریان زندگیم، دلهره هام و دغدغه هام بودن تو اون دوره ی حساس... دوستانی که اینقدر خالصانه دعام کردن... و خدا رو شکر کنم که از محیطی مثل نت که خار و گل درش بهم آمیخته ست، گل های زیبا و خوشبویی رو نثار من کرد...


امیدوارم این دوستی های ناب ادامه پیدا کنن، امیدوارم روزی برسه که همه ی دوستان خوب نادیده م رو هم از نزدیک ببینم .... همه ی دوستان خوبم که نام نمیبرمشون چون نام همه شون تو پیوندهای وبلاگم و پیش از اون در قلبم حک شده...


برای همه تون بهترین ارزو ها رو دارم، بهترین دعا ها رو میکنم براتون و از خدا میخوام که بهترین خاطرات زندگیمونو تو وبلاگهامون و برای هم دیگه بنویسیم...


و امیدوارم که ان شا الله روزی برسه به زودی که خبر فرج امام و مولا و صاحبمون رو تو وبلاگهامون بنویسیم و برای هم پیام تبریک بگذاریم....


 



پ.ن: خیلی حرف برای گفتن دارم در این مورد، ولی حالم بده :(( نمیتونم بیشتر از این بنویسم...


پ.ن2: از یاسم ممنونم که در تمام این مدت با وجود مخالفت هاش (که منطقی هم بودن) بهم اجازه داد که داستان راه مشترکمون رو بنویسم... این داستان، داستان زندگی واقعی ما بود... سالهای عمرمون که مشترک سپری شد با همه ی بالا و پائین هاش... هنوز نظرش رو در مورد ادامه دادن یا ندادن نوشتار این مسیر یا چگونه ادامه دادنش نگفته بهم...(منتظر نظرش هستم هنوز، گرچه خیلی سرش شلوغه و وقت نکرده اینجا رو بخونه!) خوبه که همین جا بگم که امیدوارم یاسم هم بابت چیزهایی که تو این مدت نوشتارم اذیتش کرده منو ببخشه...


پ.ن3: و همچنان التماس دعا.....!




موضوع مطلب :


<   1   2   3   4   5   >   
آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ
درباره وبلاگ

نویسندگان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



فروش بک لینک