جمعه 88 بهمن 16 :: 12:47 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ



 


 




مراجعه کننده عزیز ضمن خوش آمد گویی به اطلاع شما عزیزان میرساند برای ورود به بخش ها تخصصی سایت کافی است بر روی لینک ها آنها در قسمت صفحات اصلی سایت در قسمت پایین سمت راست صفحه کلیک کنید 




موضوع مطلب :


دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


 درمان کسانی که با سوظن زندگی افراد را از هم میپاشند!!


نوشته  : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه

همه ما در زندگی روزمره بسیار اتفاق افتاده که با افراد حسود و بخیل روبرو شده  و از گزند نگاه ها و اعمال زشت شان خسارت ندیده نباشیم اما آنچه خیلی مهم است همراهی این خصلت زشت با سوظن است که خانمانسوزترین مشکلات را برای افراد حتی گاها در حد نابودی زندگی یک نفر یا گروه کثیری از انسانها میشود .این مقاله که اقتباسی از دوستانمان در سایت عصر ایران بوده جهت درمان اینگونه افراد ارائه میشود که امیدوارم علاوه بر درمان این بیچارگان مورد استفاده خوانندگان اندیشمند نیزشود :


آنچه که زندگی انسان را از سایر حیوانات متمایز‌ ‌می‌کند و به آن رونق و حرکت و تکامل می‌بخشد، روحیه ‌همکاری گروهی است و این در صورتی‌ ‌امکان‌پذیر است که اعتماد و خوش‌بینی بر همگان حاکم باشد و افراد به دور از ‌هر گونه سوء ظن‌ ‌و بدگمانی باشند، چرا که سوءظن اساس اعتماد متقابل را درهم‌ می‌کوبد، پیوندهای تعاون را از‌ ‌میان ‌برداشته و روحیه اجتماعی بودن را تضعیف می‌کند.‌ ‌


در زندگی فردی نیز اگر‌ ‌انسان با افکار منفی یعنی احساس ناتوانی و خودکم‌بینی همراه باشد در حقیقت سیستم‌ ‌دفاعی خود را علیه خویش فعال نموده و زمینه‌ساز شکست درونی خویشتن می‌شود‌، ‌به عبارت دیگر همه ‌ما اگر به طور مداوم اندیشه‌ها و افکار منفی را در سر بپرورانیم‌ ‌و از کاه، کوهی بسازیم و تمام رفتارهای دیگران ‌را حمل بر دشمنی و تحقیر نماییم،‌ ‌به تدریج این افکار منفی بر ما مسلط می‌شود و ناخود‌آگاه بخش عظیمی از ‌توانایی‌های‌ ‌بالقوه و بالفعل خود را هدر می‌دهیم و در نتیجه بی‌حوصله، افسرده، عصبی و ناتوان‌ ‌می‌شویم، همه ‌چیز و همه‌کس در نگاه ما منفی، غم‌انگیز و ناامیدکننده خواهد بود و از‌ ‌آنچه داریم هیچ لذتی نمی بریم و احساس ‌خوبی هم نداریم.


بنابراین، بدبینی سرچشمه‌ ‌همه ناراحتی‌های روحی و روانی و موجب اضطراب و نگرانی ‌است و شخص بدبین، بیشتر از‌ ‌دیگران غمگین، خود خور و ناراحت است و به علت گمان‌های بدی که درباره‌ ‌اشخاص و‌ ‌پدیده‌ها دارد، بسیار در رنج و عذاب درونی است.‌ ‌در نتیجه از همنشینی با دوسـتـان و رفـت و آمـدهـای‌ ‌مـفید اجتناب می‌ورزد و به تنهایی و عزلت بیشتر تمایل دارد و ‌از شادی و نشاط روحی‌ ‌بی‌بهره است و شاید کار به جایی برسد که از همه‌ کس و همه‌ چیز هراس پیدا می‌کند و‌ ‌هر تحرکی را از سوی هر کس به ضرر خود می‌بیند و چنین تصورمی کند که همگان کمر به‌ ‌نابودی و حذف او ‌بـسـته‌اند.‌‌


انسان بدگمان در اثر دوری از مـعــاشــرت‌هــای ســودمـنـد و‌ ‌فـاصـلـه گـرفـتـن از دیگران، از تکامل و رشد فکری باز ‌می‌ماند و همیشه تنهاست و از‌ ‌تنهایی رنج می‌برد و از کمترین صفای روحی برخوردار نیست.‌ ‌آنکه زندگی اش همراه‌ ‌با سوء ظن است همیشه در دل به بدگویی و غیبت دیگران مشغول و از این جهت است که ‌برخی‌ ‌از علمای اخلاق از سوء ظن به عنوان غیبت قلبی و باطنی نام برده‌اند.‌


همچنین در‌‌جمعی که دیدگاه‌های منفی و گمانه‌زنی‌های بی‌دلیل در مورد دیگران امری رایج و عادی‌ ‌در اذهان ‌عموم افراد باشد، دوستی و الفت از میان آنها رخت بر می‌بندد وحجم غیبت به‌ ‌سبب بدگمانی افزایش می‌یابد.


بدگمانی و سوءظن نوعی ستمگری در حق دیگران است و‌ ‌باعث افزایش ترس میان آحاد جامعه می‌شود زیرا مردم ‌پیوسته در هراس‌ می‌باشند که مبادا بی‌ ‌دلیل در معرض اتهام قرار بگیرند و آبـروی‌شـان بـه مـخـاطـره بـیـفـتد. پس بدبینی ‌بزرگترین‌ ‌مانع همکاری‌های اجتماعی، اتحاد و پـیـوستگی دل‌هاست و سبب گوشه‌گیری، تکروی و‌ ‌خودخواهی ‌انسان‌ها می‌شود وچه بـسـا افـراد ارزنـده‌ای کـه مـی‌توانستند منشاء کـارهـای‌ ‌مـهم و ارزشمند باشند، اما براثر بدگمانی ‌خود یا بدگمانی دیگران نسبت به آنها از‌ ‌پیشرفت و ترقی بازمانده‌اند.‌ ‌


راهکارهای‌ ‌رهایی از سوء‌ظن و بدبینی


ممکن است گفته شود که گمان خوب یا بد یا‌ ‌به اصطلاح مثبت‌نگری یا منفی‌نگری امری اختیاری نیست، بنابراین ‌چگونه می‌توان از آن‌ ‌جـلــوگـیــری کــرد؟ در هـمـیـن راسـتـا تـوصـیـه‌هایی از سوی علمای اخلاق بیان گردیده که به اختصار‌ برایتان بازگو می‌کنیم:


1-منظور از نهی از سوء‌ظن، نهی از ترتیب‌ ‌اثردادن به آن است، یعنی هرگاه گمان بدی نسبت ‌به شخصی مـسـلـمان در ذهن پیدا شد در عمل‌ ‌نباید کوچکترین اعتنایی به آن کرد، یعنی نحوه تعامل خود را تغییر ‌ندهیم. بنابراین‌ ‌آنچه گناه است ترتیب اثر دادن به گمان بد می‌باشد.


2‌- پرهیز از همنشینی با‌ ‌افراد ناپاک و ناسالم و نامتعادل، زیرا انسان بر اثر همنشینی با آنها از ویژگی‌های‌ ‌اخلاقی ایشان تأثیر می پذیرد و کم‌کم به افراد خوبی که با او همرنگ و هم‌عقیده‌ ‌نیستند، بدبین می‌شود.


3- کنترل مجاری ادراکات، چرا که قرآن کریم در آیه 36 سوره اسراء تمام مجاری‌ ‌فهم انسان را مسئول دانسته است.پس قطعا‌ً چشم و گوش ودل ‌همگی مسئول‌ می‌باشند.‌ ‌اگر کنکاشی در علل پیدایش سوءظن داشته باشیم می‌بینیم که ادراکــات حـسـی و بـالاخـص‌ ‌دیـدنـی‌هـا و ‌شنیدنی‌های ما در شکل دادن افکار و تخیلات ما سهم به سزایی دارند، در نتیجه‌ ‌یکی از بهترین راههای تدبیر ‌خواست ‌ها و تسلط بیشتر بر خود و پیروزی بر خواهش نفسانی‌ ‌و وساوس شیطانی در مورد متهم کردن دیگران، ‌مهار ادراکات و بیش از همه مهار چشم و‌ ‌گوش است .


4- توجه به آثار بد منفی نگری و سوء ظن و دقت در آیات و روایاتی که‌ ‌سوء ظن را تقبیح کرده و به حـسـن ظن ‌تشویق نموده‌اند.‌ شایان ذکر است،هیچ‌کس‌ ‌نباید کاری کند که مردم به اوســوء ظــن پـیـدا کنند و سخن پایانی اینکه از بــارزتــریــن‌ ‌نـشـانـه‌های نابسامانی روحی و روانی، سوء ظن و بـدگـمـانـی اسـت. همچنانکه ‌پیامبر(ص) در این مورد فرمودند: از ظن و گمان پرهیز کـنـیـد زیـرا کـه ظـن و ‌گمان، دروغ ترین سخنان است.‌




موضوع مطلب :


دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


افتتاح سایت مشاوره تخصصی نوروفیزیولوژی دکتر ناصرخلجی


(به انضمام  داستان کوتاه زنجیرعشق )


نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
این سایت شصت و ششمین سایت پزشکی است که به مدیریت  استادی با اخلاق ، آرام وباسواد، علاقمند به  آموزش جوانان ایرانی وبسیارپرشوربنام دکترناصرخلجی دارای دکترای نورفیزیولوژی در مرکزآموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه مرکزسرسبز و همیشه سرافراز آذربایجان غربی افتتاح میگردد .اینجانب نیز بعنوان طراح سایت آرزوی موفقیت روز افزون برای ایشان در تمام مراحل زندگیشان از خداوند متعال را خواستارم .وطبق سنت قبلی برای ایشان نیز نوشتار یادگاری  این بارداستان کوتاه زنجیرعشق  برگرفته از سایت معبرعشق را ،ارائه میدهم که امید دارم مورد توجه خوانندگان گرامی نیز واقع شود.دراین باره با هم میخوانیم:


در نور کم غروب جیم، زن سالخورده ای را دید که در کنار جاده درمانده؛ منتظر بود. در آن نور کم متوجه شد که او نیاز به کمک دارد جلوی مرسدس زن ایستاد و از اتومبیلش پیاده شد. در این یک ساعت گذشته هیچ کس نایستاده بود تا به زن کمک کند. زن به خود گفت مبادا این مرد بخواهد به من صدمه ای بزند؟ ظاهرش که بی خطر نبود فقیر و گرسنه هم به نظر می رسید. جیم زن را که در بیرون از ماشینش در سرما ایستاده بود دید و متوجه آثار ترس در او شد. گفت: خانم من آماده ام به شما کمک کنم. بهتر است شما بروید داخل اتومبیل که گرمتر است، ضمنا" اسم من جیم آندرسون است.
فقط لاستیک اتومبیلش پنچر شده بود، اما همین هم برای یک زن سالخورده مصیبت محسوب می شد. جیم در مدت کوتاهی لاستیک را عوض کرد زن گفت اهل سنت لوئیس است و عبوری از آنجا می گذشته. تشکر زبانی برای کمک جیم کافی نبود، از او پرسید که چه مبلغ بپردازد. هر مبلغی می گفت می پرداخت، چون اگر او کمکش نمی کرد هر اتفاقی ممکن بود بیفتد.. جیم معمولا برای دستمزدش تامل نمی کرد اما این بار برای مزد کار نکرده بود، برای کمک به یک نیازمند کار کرده بود، و البته در گذشته افراد زیادی هم به او کمک کرده بودند
..
او به خانم گفت که اگر واقعا می خواهد مزد او را بدهد دفع? بعد که نیازمندی را دید به او کمک کند و افزود:" و آن وقت از من هم یادی کنید". خانم سوار اتومبیلش شد و رفت چند کیلومتر جلوتر کافه ای را دید. به آن کافه رفت تا چیزی بخورد. پیشخدمت زن پیش آمد و حوله تمیزی آورد تا خانم موهایش را خشک کند. پیشخدمت لبخند شیرینی داشت، لبخندی که صبح تا شب سرپا بودن هم نتوانسته بود محوش کند. آن خانم دید که پیشخدمت باردار است، با این حال نگذاشته بود که فشار ناشی ار کار روزانه تغییری در رفتارش بدهد. آن گاه به یاد جیم افتاد، وقتی آن خانم غذایش را تمام کرد، صورتحساب را با یک اسکناس صد دلاری پرداخت
.
پیشخدمت رفت تا بقیه پول را بیاورد وقتی برگشت، آن خانم رفته بود پیشخدمت نفهمید آن خانم کجا رفت. بعد متوجه شد چیزی روی دستمال سفره نوشته شده است با خواندن آن اشک به چشمش آمد." چیزی لازم نیست به من برگردانی من هم در چنین وضعی قرار داشتم شخصی به من کمک کرد همان طور که من به تو کمک کردم اگر واقعا می خواهی دین خود را ادا کنی این کار را بکن نگذار این زنجیر? عشق همین جا به تو ختم شود
".
زیر دستمال چهارصد دلار دیگر هم بود. آن شب پیشخدمت به آن نوشته و پول فکر می کرد، آن زن از کجا میدانست او و شوهرش جیم آندرسون به این پول سخت نیاز داشتند؟


http://kn1.parsiblog.com/




موضوع مطلب :


دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


افتتاح سایت مشاوره فوق تخصصی بیماریهای ریوی دکتر محمد حسین رحیمی راد


(به انضمام داستان بوقلمون صفت اثر دکتر آنتوان چخوف)


نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
این سایت هفتادویکمین سایت مشاوره پزشکی است که به مدیریت پزشکی  با سابقه ، خوش اخلاق ، با حوصله ،ازاساتید بنام رشته داخلی دانشگاه ، بنام  دکتر محمدحسین رحیمی راد فوق تخصص بیماریهای ریوی در مرکز اموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه ، مرکزسرسبز و همیشه سرافراز آذربایجان غربی افتتاح میگردد .اینجانب نیز بعنوان طراح سایت آرزوی موفقیت روز افزون برای ایشان در تمام مراحل زندگیشان از خداوند متعال را خواستارم .وطبق سنت قبلی برای ایشان نیز نوشتار یادگاری ، این بار داستانی باز از پزشک مشهور روسی بنام بوقلمون صفت از دکتر آنتوان چخوف را ،ارائه میدهم که امید دارم مورد توجه خوانندگان گرامی نیز واقع شود.دراین باره با هم میخوانیم:


اچوملف ، افسر کلانتری ، شنل نو بر تن و بقچه ی کوچکی در دست ، در حال عبور از میدان بازار است و پاسبانی موحنایی با غربالی پر از انگور فرنگی مصادره شده ، از پی او روان. سکوت بر همه جا و همه چیز حکمفرماست … میدان ، کاملاً خلوت است ، کسی در آن دیده نمیشود … درهای باز دکانها و میخانه ها ، مثل دهانهای گرسنه ، با نگاهی آکنده از غم و ملال ، به روز خدا خیره شده اند ؛ کنار این درها ، حتی یک گدا به چشم نمیخورد. ناگهان صدایی به گوش میرسد که فریاد میکشد:
ــ لعنتی ، حالا دیگر گازم میگیری؟! بچه ها ولش نکنید! گذشت آن روزها ، حالا دیگر گاز گرفتن ممنوع است! بچه ها بگیریدش! آهای … بگیریدش!
و همان دم ، زوزه ی سگی هم به گوش میرسد. اچوملف به آن سو می نگرد و سگی را می بیند که سراسیمه و مضطرب ، روی سه پای خود ورجه ورجه کنان از توی انبار هیزم پیچوگین تاجر بیرون می جهد و پا به فرار میگذارد. مردی هم با پیراهن چیت آهار خورده و جلیتقه ی دگمه باز ، از پی سگ میدود. مرد ، همچنانکه میدود اندام خود را به طرف جلو خم میکند ، خویشتن را بر زمین می اندازد و به دو پای سگ ، چنگ می افکند. زوزه ی سگ و بانگ مرد ــ « ولش نکنید! » ــ بار دیگر شنیده میشود. از درون دکانها ، چهره هایی خواب آلود ، سرک میکشند و لحظه ای بعد ،‌ عده ای ــ انگار که از دل زمین روییده باشند ــ کنار انبار هیزم ازدحام میکنند.
پاسبان ، رو میکند به افسر و می گوید:
ــ قربان ، انگار اغتشاش و بی نظمی راه افتاده! …
اچوملف نیم چرخی به سمت چپ می زند و به طرف جمعیت می رود. دم در انبار ، مردی که وصفش رفت با جلیتقه ی دگمه باز خود دیده میشود ــ دست راستش را بلند کرده است و انگشت آغشته به خونش را به جمعیت ، نشان میدهد. قیافه ی نیمه مستش انگار که داد میزند: « حقت را میگذارم کف دستت لعنتی! » انگشت آغشته به خون او ، به درفش پیروزی میماند. افسر کلانتری ،‌ نگاهش میکند و استاد خریوکین ــ زرگر معروف ــ را بجا می آورد. بانی جنجال نیز ــ یک توله ی تازی سفید رنگ با پوزه ی باریک و لکه ی زردی بر پشت ــ با دستهای از هم گشوده و اندام لرزان ، در حلقه ی محاصره ی جمعیت ، همانجا روی زمین نشسته است. چشمهای نمورش ، از اندوه و از وحشت بیکرانش حکایت میکند. اچوملف ، صف جمعیت را میشکافد و می پرسد:
ــ چه خبر شده؟ به چه مناسبت؟ اینجا چرا؟ … تو دیگر انگشتت را چرا؟ … کی بود داد می زد؟
خریوکین توی مشت خود سرفه ای میکند و می گوید:
ــ قربان ، داشتم برای خودم می رفتم ، کاری هم به کار کسی نداشتم … با میتری میتریچ درباره ی مظنه ی هیزم حرف می زدیم … یکهو این حیوان لعنتی پرید و بیخود و بی جهت ، انگشتم را گاز گرفت … ببخشید قربان ، من آدم زحمتکشی هستم … کارهای ظریف میکنم … من باید خسارت بگیرم ، آخر ممکن است انگشتم را نتوانم یک هفته تکان بدهم … آخر کدام قانون به حیوان اجازه میدهد؟ … اگر بنا باشد هر کسی آدم را گاز بگیرد ، بهتره سرمان را بگذاریم و بمیریم …
اچوملف سرفه ای میکند ، ابروانش را بالا می اندازد و با لحن جدی می گوید:
ــ هوم! … بسیار خوب … سگ مال کیست؟ من اجازه نمیدهم! یعنی چه؟ سگهایشان را توی کوچه و خیابان ، ول میکنند به امان خدا! تا کی باید به آقایانی که خوش ندارند قوانین را مراعات کنند روی خوش نشان داد؟ صاحب سگ را ، هر پست فطرتی که میخواهد باشد ، چنان جریمه کنم که ول دادن سگ و انواع چارپا ، یادش برود! مادرش را به عزایش مینشانم! …
آنگاه رو میکند به پاسبان و می گوید:
ــ یلدیرین! ببین سگ مال کیست و موضوع را صورتمجلس کن! خود سگ را هم باید نفله کرد. فوری! احتمال میرود هار باشد … می پرسم: این سگ مال کیست؟
مردی از میان جمعیت می گوید:
ــ غلط نکنم باید مال ژنرال ژیگانف باشد.
ــ ژنرال ژیگانف؟ هوم! … یلدیرین بیا کمکم کن پالتویم را در آرم … چه گرمایی! انگار میخواهد باران ببارد …
بعد ، رو میکند به خریوکین و ادامه میدهد:
ــ من فقط از یک چیز سر در نمی آورم: آخر چطور ممکن است سگ به این کوچکی گازت گرفته باشد؟ او که قدش به انگشت تو نمیرسد! سگ به این کوچکی … و تو ماشاالله با آن قد دیلاقت! … لابد انگشتت را با میخی سیخی زخم کردی و حالا به کله ات زده که دروغ سر هم کنی و بهتان بزنی. امثال تو ارقه ها را خوب میشناسم!
یک نفر از میان جمعیت می گوید:
ــ قربان ، خریوکین محض خنده و تفریح می خواست پوزه ی سگ را با آتش سیگار بسوزاند ، سگه هم ــ بالاخره خل که نیست ــ پرید و انگشت او را گاز گرفت … خودتان که میشناسید این آدم چرند را!
خریوکین داد می زند:
ــ آدم بی قواره ، چرا دروغ می گویی؟ تو که آنجا نبودی! چرا دروغ سر هم می کنی؟ جناب سروان ، خودشان آدم فهمیده ای هستند ، حالیشان میشود کی دروغ میگوید و کی پیش خدا روسفید است … اگر دروغ گفته باشم حاضرم محاکمه ام کنند … قاضی قانونها را خوب بلد است … گذشت آن زمان … حالا دیگر ، قانون همه را به یک چشم نگاه میکند … تازه ، داداش خودم هم در اداره ی ژاندارمری خدمت میکند …
ــ جر و بحث موقوف!
در این لحظه پاسبان با لحنی جدی و با حالتی آمیخته به ژرف اندیشی می گوید:
ــ نه ، نباید مال ژنرال باشد … ژنرال و این جور سگ؟ … سگ های ایشان از نژاد اصیل اند …
ــ مطمئنی ؟
ــ بله قربان ، مطمئنم …
ــ خود من هم می دانستم. سگهای ژنرال ، گران قیمت و اصیل اند ، حال آنکه این سگه به لعنت خدا نمی ارزد! نه پشم و پیله ی حسابی دارد ، نه ریخت و قیافه و هیکل حسابی … نژادش ، حتماً پست است … مگر ممکن است ژنرال ، این جور سگها را در خانه اش نگه دارد؟! … عقل و شعورتان کجا رفته؟ این سگ اگر گذرش به مسکو یا پتربورگ می افتاد میدانید باهاش چکار میکردند؟ قانون ، بی قانون فوری خفه اش میکردند! گوش کن خریوکین ، حالا که به تو خسارت وارد آمده نباید از شکایتت بگذری … حق این نوع آدمها را باید کف دستشان گذاشت! وقت آن است که …
پاسبان ، زیر لب می گوید:
ــ اما شاید هم مال ژنرال باشد … روی پوزه اش که نوشته نشده … چند روز پیش ، حیوانی شبیه این را در خانه ی ژنرال دیده بودم.
صدایی از میان جمعیت می گوید:
ــ من می شناسمش. مال ژنرال است!
ــ هوم! … یلدیرین ، برادر سردم شد ، پالتویم را بنداز روی شانه هام … چه سوزی! … لرزم گرفت … اصلاً سگ را ببر خدمت ژنرال و خودت از ایشان پرس و جو کن … به ایشان بگو که سگ را من پیدا کردم و فرستادم خدمتشان … در ضمن به ایشان یادآوری کن که سگ را در کوچه و خیابان ، رها نکنند … شاید این حیوان ، سگ گران قیمتی باشد و اگر هر رهگذری بخواهد آتش سیگارش را به پوزه ی سگ بیچاره بچسباند ، چه بسا از این زبان بسته چیزی باقی نماند. حیوانیست ظریف … و اما تو ، کله پوک بیشعور . دستت را بگیر پایین! لازم نیست آن انگشت احمقانه ات را به معرض نمایش بگذاری! اصلاً همه اش تقصیر خودت است! …
ــ اونهاش ، آشپز ژنرال دارد می آید این طرف ، خوب است ازش بپرسید … هی ، پروخور! بیا اینجا جانم! نگاهی به این سگ بنداز … مال شماست؟
ــ چه حرفها! ما هیچ وقت از این سگها نداشتیم!
اچوملف می گوید:
ــ این که پرسیدن نداشت! معلوم است که ولگرده! احتیاج به این همه جر و بحث هم ندارد! … وقتی من می گویم ولگرده ، حتماً ولگرده … باید کارش را ساخت.
پروخور همچنان ادامه میدهد:
ــ گفتم مال ما نیست ، مال اخوی ژنرال است ؛ همانی که از چند روز به این طرف مهمان ماست. ژنرال خودمان علاقه ی چندانی به سگ شکاری ندارد ، ولی اخوی شان طرفدار این جور سگهاست …
اچوملف با لحنی آمیخته به محبت می پرسد:
ــ مگر اخوی ایشان تشریف آورده اند اینجا؟ ولادیمیر ایوانیچ را می گویم ، خدای من! اصلاً خبر نداشتم! لابد مهمان برادرشان هستند …
ــ بله مهمان هستند …
ــ خدای من … لابد دلشان برای برادرشان تنگ شده بود … و مرا ببین که اصلاً خبر نداشتم! پس سگ مال ایشان است؟ واقعاً خوشحالم … بیا با خودت ببرش خانه … سگ بدی نیست … حیوان زبر و زرنگی است … پرید و انگشت آن یارو را گاز گرفت! ها ــ ها ــ ها … حیوانکی دارد میلرزد … ناکس کوچولو هنوز هم دارد می غرد … چه با نمک! …
پروخور توله را صدا می زند و همراه سگ از در انبار دور میشود … جمعیت به ریش خریوکین می خندد. اچوملف با لحنی آمیخته به تهدید ، بانگ میزند:
ــ صبر کن ، به حسابت می رسم!
آنگاه شنل را به دور تن خود می پیچد و میدان بازار را ترک می کند.


http://mr42.parsiblog.com/




موضوع مطلب :


دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


                                        حسادت ویرانگرترین حس زندگی انسانها

مترجم:  الهه عیوض زاده


انتخاب : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه

حسادت هنگامی اتفاق می افتد که شما نسبت به آنچه که دیگری دارد و شما ندارید واکنش منفی نشان می دهید. این رفتار یک عادت ناسالم است که هر رابطه ای را بر هم می زند. اگر شما حسود هستید احتمالاصدمات ناشی از آن را در زندگی خود تجربه کرده اید، اما در درون حسادت، ترس ها و انتظاراتی نهفته است که از بین بردن آنها سخت است، مگر این که شما برای غلبه بر آنها تلاش ثمربخشی انجام دهید.
    ــ اولین گام در این راه آن است که ببینید چه چیزی باعث حسادت شما می شود. برخی موقعیت های خاص، تصاویر یا احتمالاتی را در ذهن شما ایجاد می کند که خیلی شما را می ترساند. باید ببینید این تصاویر یا احتمالاتی که در حین حسادت در ذهن شما ایجاد می شود، چیست؟
    مثلاوقتی همسر شما با همکارش یا یک دوست ارتباط برقرار می کند شاید شما از این که او با کسی که بهتر از شماست صحبت می کند احساس ترس کنید.
    اگر دوست شما وقتش را با دیگران بگذراند شاید شما از این که دوستتان دیگری را به شما ترجیح دهد و دیگر نخواهد وقتش را با شما بگذراند بترسید.
    ــ وقتی شما احساس می کنید که حسادت کنترل شما را به دست گرفته به روشی منفی عکس العمل نشان ندهید. طرف مقابل را متهم نکنید و سکوت نیز اختیار نکنید. در این حالت آنچه را که یک فرد کاملاقابل اطمینان، اگر به جای شما بود انجام می داد را انجام دهید، حتی اگر این کار در شما احساس عصبانیت کند. حسادت، هر نوع رابطه ای را خراب می کند، پس حسادت را در همان ابتدا بشکنید و از بین ببرید. در حالی که حس حسادتتان کاملااز بین رفته زمانی را صرف بحث کردن راجع به احساستان کنید و با ارتباطی عاری از خشم، آنچه را که بعدا باعث احساس حسادتتان می شود بیان کنید.


دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani 
    بدانید که حسادت یک پیشگویی شخصی است. وقتی شما حسادت می ورزید، به رفتار دیگری پاسخ نمی دهید، بلکه به آنچه که تصور می کنید رفتار دیگری به آن اشاره داشته پاسخ می دهید. به عبارت دیگر، شما به سناریویی در ذهنتان که شما را می ترساند، اما هنوز اتفاق نیفتاده و شاید هرگز هم روی ندهد عکس العمل نشان می دهید.
    فرزند شما با بازی کردن با فردی دیگر ذاتا کار اشتباهی انجام نمی دهد، اما عکس العمل منفی شما نسبت به سناریویی که در ذهنتان خلق کرده اید (که مثلادیگری بهتر یا مهم تر از شماست) باعث می شود که شخص حالت دفاعی به خود بگیرد، زیرا شما او را متهم به انجام کار بدی کرده اید. هرچه طرف شما تدافعی تر عمل کند شما بیشتر مشکوک شده و بیشتر حسادت می ورزید. این چرخه ای است که از بین بردن آن خیلی سخت است.
    ــ اعتماد به نفس خود را تقویت کنید. حسادت معمولامحصول احساس عدم امنیت و اعتماد به نفس پایین است. بعضی از مواقع ترس، ریشه در حس ترک شدن توسط کسی دارد که دوستش دارید یا ناشی از ترس از محرومیت از عشق یا توجه دیگران است. پس شما نیاز به یادگیری این مطلب دارید که در همه موارد رفتار دیگران و زندگی آنها عکس العملی در برابر شما نیست.
    افراد دارای اعتماد به نفس بالامی دانند که حتی وقتی مورد تمسخر قرار می گیرند یا پذیرفته نمی شوند این همیشه به خاطر این نیست که آنها طرد شده اند، بعضی اوقات اطرافیان کوته بین هستند. آنها می دانند که حتی اگر کار خلافی انجام دهند، این مساله از ارزششان نخواهد کاست. این فقط به آن معناست که آنها نیاز به یادگیری چیز جدیدی دارند.
    ــ از مقایسه خود با دیگران پرهیز کنید. با خود روراست باشید. آیا کسی در دنیا وجود دارد که در زندگی فارغ از هرگونه مشکلی باشد؟ شاید برخی از افراد زندگی راحت تری داشته باشند مثل ثروتمندان، اما زندگی آنها همواره کامل و بدون نقص نیست. حتی مشاهیر موفق نیز دارای شکست هایی در زندگی خود هستند، برخی از آنها با اعتیاد دست و پنجه نرم کرده اند، زندانی شده اند، شانس های مهمی را در زندگی از دست داده اند یا دچار مشکلات عدیده دیگری شده اند. با کسانی که تصور می کنید همه چیز دارند دوست شوید. خواهید دید که آنها هم مشکلات زیادی در زندگی شان دارند. اما آنها زندگی خود را با نگرانی از این که کسی از راه خواهد رسید و خوشبختی و شادی آنها را خواهد گرفت سپری نکرده اند. زندگی آنها دور از حسادت بوده است. از آنها یاد بگیرید.
    ــ اگر هنگامی که می بینید کسی که دوستش دارید زمانی را با دیگران سپری می کند با خود فکرکنید که چقدر زمان برای بودن با او لازم دارید. اگر مقدار زمانی که لازم دارید با فرزند، والدین، همسر یا دوستان خود بگذرانید را تخمین زده و بعد ببینید که آنها هیچ زمانی را با شما نمی گذرانند حق دارید که حسادت کنید اما اگر آنها زمان مناسبی را صرف بودن با شما می کنند ولی شما باز هم احساس می کنید که کافی نیست، این احساس سالمی نیست. سعی کنید با فعالیت های دیگر سر خود را گرم کرده و وقت خود را سپری کنید.
    ــ اعتماد کنید. اگر به سادگی دچار حسادت می شوید، احتمالاحس اعتماد شما به طرف مقابل از بین رفته است. بیشتر اوقات، اطمینان شما در گذشته خدشه دار شده و ترس از این که دوباره این اتفاق بیفتد باعث ترس شما شده است. در این زمان از خود بپرسید که شخص مورد نظر شما آیا قبلاحس اعتماد شما را از بین برده؟ اگر جواب منفی است پس نباید با او مثل مجرم رفتار کنید، اما اگر جواب مثبت است، اکنون زمان بخشش است، در غیر این صورت حسادت روابط شما را نابود می کند. پس زمان بدهید تا مشکلات حل شود.
    ــ مثبت باشید. حسادت رفتاری مبتنی بر ترس است. شما زمان زیادی را صرف نگرانی در مورد اتفاقات بدی می کنید که هنوز رخ نداده اند یا حتی هرگز اتفاق نخواهند افتاد. در این حالت شما احتمال روی دادن اتفاقات بد را افزایش می دهید. سعی کنید روی جنبه مثبت هر چیز تمرکز کنید. به خاطر آنچه دارید سپاسگزار باشید و به خاطر داشته باشید که اگر کسی کاری را برای صدمه زدن به شما انجام می دهد، کاری از شما برنمی آید. نق زدن، متهم کردن، تجسس و هر کاری از این دست، شما را از صدمه دیدن حفظ نخواهد کرد. اگر شما کسی را باور دارید به او کاملااعتماد کنید اما اگر به کسی اعتماد ندارید رابطه تان را با او قطع کنید، چرا که شما شایسته ارتباط بهتری هستید. در بیشتر موارد افراد حسود، خودشان هم کاملابه حسادت خود واقفند و اولین سوالی که برایشان مطرح می شود این است که چگونه جلوی حسادت خود را بگیرند. جواب این است که اعتماد و اطمینان چیزی است که می تواند جلوی حسادت را بگیرد.


دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
    آنچه که دانستن اش مهم است این است که هر کسی می تواند جلوی حسادت خود را بگیرد. اگر افراد تنها یک چیز را یاد بگیرند می توانند با حسادت خود مبارزه کنند. این نکته ساده ای است اما چیزی است که تقریبا هیچ کس تمایلی به انجام آن برای مبارزه با حسادت و ساختن یک زندگی خوب و روابط عالی ندارد.
    آن نکته این است، مسوولیت حسود بودن را به عنوان یک عمل بپذیرید و خود را متعهد به برطرف شدن آن کنید. خیلی از افراد می گویند که تمایل به درمان حسادت دارند اما این فقط در حد حرف است و در عمل کاری برای حل آن نمی کنند.
    بدون پذیرفتن مسوولیت این رفتار (یعنی حسادت) و سعی در درمان آن نمی توان از شر حسادت خلاص شد. این کار مثل نمک ریختن روی یک زخم است که تا وقتی تصمیمی جدی نگیرید و کاری برای آن نکنید هرگز درمان نمی شود. شاید دلیل این که افراد سعی در درمان حسادت خود نمی کنند این باشد که قضیه هنوز برایشان به قدر کافی بد نشده؛ برای بسیاری از مردم حسادت به قدر کافی به زندگی شان لطمه نزده که سعی در برطرف کردن آن داشته باشند.
    یک باور رایج دیگر بین مردم این است که انسان نمی تواند با حسادت خود مقابله کند. آنها تصور می کنند که حسادت جزیی از شخصیت آنهاست که راه حلی برای آن متصور نیست. البته دلایل متنوع دیگری هم برای عدم درمان حسادت وجود دارد مثل ترس از تغییر، تجربیات گذشته و غیره حال اگر فرد پذیرفت که حسود است و قلبا تمایل به درمان آن داشت باید یک سری کارها را انجام دهد. فرد نیاز به ابزار و مهارت های خاصی برای غلبه بر حسادت دارد. یکی از این ابزارها یادگیری تشخیص این مطلب است که چه زمانی حسادت به سراغ شما می آید و چه کاری برای مهار آن باید انجام داد. افکار حسودانه، همان داستان های منفی است که در ذهن خود می سازیم. هرگاه این داستان ها به ذهن ما رسیدند باید سریعا از خود بپرسیم که این داستان حقیقی است یا تنها ساخته ذهن ماست. پاسخ به این پرسش به شما کمک می کند تا فرق بین واقعیت و خیال را تشخیص بدهید. در این حالت شما قادر به مبارزه با حسادت خواهید بود.


دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
    اما اگر حسادت غیرمنتظرانه و به یکباره به سراغ شما بیاید چه باید کرد؟ در این حالت یک نفس عمیق بکشید و به احساس خود اجازه دهید که بدون هیچ عکس العملی همان جا بماند. در این حالت شما می توانید بهتر فکر کرده و فرق بین افکار خیالپردازانه و واقعیت را تشخیص دهید. به هر حال بدانید حسادت یک حس ویرانگر است که زندگی شما را خراب می کند و روابطتان را به نابودی می کشاند. پس هر چه زودتر برای رفع آن اقدام کنید.


روزنامه جام جم
شماره پیاپی 2476
پنجشنبه بیست و ششم دی ماه



http://www.rs272.com/


http://rs1362.blogdoon.com/


http://rs272.persianblog.ir/


http://www.sahand272.blogfa.com/


http://www.rs272.parsiblog.com/


WEST AZERBAIJAN  URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI 





موضوع مطلب :



 افتتاح سایت رایگان مشاوره پرستاری جلیل باقری و فریبا صبحدل


 (به انضمام تمام آدرسهای سایتهای پزشکی و پرستاری آذربایجان غربی)


نوشته : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه


این سایت  هفتاد سومین سایت مشاوره پرستاری وپزشکی است که به مدیریت پرستاران خوش اخلاق ، باسواد ،و دلسوز بنام جلیل باقری و خانم فریبا صبحدل دراورژانس مرکز اموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه ، مرکزسرسبز و همیشه سرافراز آذربایجان غربی افتتاح میگردد .اینجانب نیز بعنوان طراح سایت آرزوی موفقیت روز افزون برای ایشان در تمام مراحل زندگیشان از خداوند متعال را خواستارم .وطبق سنت قبلی برای ایشان نیز نوشتار یادگاری ، ولی این بار آدرس کامل تمام سایتهای مشاوره پزشکی و پرستاری مرکزاستان غیوروغیرتمند آذربایجان غربی  ،ارائه میدهم که امید دارم مورد توجه خوانندگان گرامی نیز واقع شود:


سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی و پانل ورودی 27 سایت پزشکی Dr.Rahmat Sokhani


http://rs272.com/


سایت مشاوره فوق تخصصی بیماریهای ریوی دکتر محمد حسین رحیمی راد


http://mr42.parsiblog.com/


افتتاح سایت مشاوره فوق تخصصی گوارش دکترمسعود صدرالدینی


http://ms47.parsiblog.com/


سایت مشاوره تخصصی جراحی مغز واعصاب دکتر حمید جنگی اقدم


http://j109.parsiblog.com/


سایت مشاوره جراحی عمومی دکترمجید بانه ای


http://www.my537.parsiblog.com/


سایت تخصصی اورتوپدی دکتر میکائیل تفکیکی


http://mt89.parsiblog.com/


سایت مشاوره تخصصی جراحی عمومی دکتر نازمحمد بادپا


http://np52.parsiblog.com/


سایت مشاوره تخصصی بیماریهای داخلی دکتر علیرضا سیاح


http://as3465.parsiblog.com/


سایت مشاوره تخصصی بیماریهای داخلی دکتر بایرام سلطانی


http://bs166.parsiblog.com/


سایت مشاوره تخصصی جراحی عمومی دکترسید محمد رضا سید کباری


http://mk694.parsiblog.com/


سایت تخصصی اورولوژی دکتر مهدی فلاحتی


http://mf510.parsiblog.com/


سایت تخصصی بیماریهای داخلی دکتر کمال مهربان


http://km183.parsiblog.com/


سایت تخصصی اورولوژی دکترافشین بدل زاد


http://ab2419.parsiblog.com/


سایت پزشکی تخصصی جراحی دکتررضا تقی زاده


http://www.rt2105.parsiblog.com/


سایت تخصصی نوروفیزیولوژی دکترناصر خلجی


http://kn1.parsiblog.com/


سایت پزشکی دکترجعفرسیاه چشمDr.jafarsiahcheshm


http://www.jafarsiahcheshm.parsiblog.com/


سایت اطلاعات پزشکی دکتر شاهین اردوبادی


http://www.drshahin.blogsky.com/


سایت اختصاصی دکتر اعلم رضائیه


http://dr-saied-aalamrezaiy.blogfa.com/


سایت مشاوره پزشکی دکتر محمد امین اقدم


http://ma1359.parsiblog.com/


سایت مشاوره پزشکی دکتر سید سجاد سید سحاب


http://sa279.parsiblog.com/


سایت پزشکی دکتر علی نوروزی


http://www.alin1341.parsiblog.com/


سایت مشاوره پزشکی دکتر رجب هماسان


http://www.rahe.parsiblog.com/


سایت مشاوره پزشکی دکتر اسعد عثمانی


http://www.asos.parsiblog.com/


سایت مشاوره پزشکی دکتر علی روحانی نیا


http://alro.parsiblog.com/


سایت مشاوره پزشکی دکتر فریده نظری


http://www.fn30.parsiblog.com/


سایت مشاوره پزشکی دکتر عطا علیالی


http://aa2527.parsiblog.com/


سایت مشاوره پزشکی دکتر محمد علی اسلامی


http://mas2811.parsiblog.com/


سایت مشاوره پزشکی دکتر صادق بسائی


http://sb44.parsiblog.com/


سایت پزشکی و مشاوره دکتر مهدی جباری


http://www.mg1348.parsiblog.com/


سایت پزشکی دکترکورش هدا یت رسا


http://www.khr1053.parsiblog.com/


سایت اطلاع رسانی پزشکی دکتر علیرضا بزرگ نژادیان


http://www.ab486.parsiblog.com/


سایت مشاوره پزشکی دکتر سپیده رضا زاده


http://sera.parsiblog.com/


سایت پزشکی دکترتوحید اشرفی


http://www.toash210.parsiblog.com/


سایت پزشکی دکتر محمد رحیم کاکایی


http://www.k17459.parsiblog.com/


سایت پزشکی دکتر وحید احمدی


http://va1358.parsiblog.com/


سایت پزشکی دکتر غلامحسین شم آبادی


http://gs1035.parsiblog.com/


سایت پزشکی دکتر سعید دژپسند


http://sadz.parsiblog.com/


سایت مشاوره پزشکی دکتر لیلانجم افشار


http://ln123.parsiblog.com/


سایت مشاوره پزشکی دکتر آرش اشرفی


http://aa4846.parsiblog.com/


سایت مشاوره پزشکی دکتر مهدی امیری کار


http://ma4.parsiblog.com/


سایت رایگان مشاوره پرستاری جلیل باقری وفریباصبحدل


http://jb93.parsiblog.com/


سایت مشاوره پرستاری نسرین ون آبادی


http://nv59.parsiblog.com/


سایت مشاوره پرستاری ژاله رحیمی


http://zr65.parsiblog.com/


سایت مشاوره پرستاری الهام امان پور


http://ea64.parsiblog.com/




موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:47 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


عشق مترسکی


نوشته : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه


ارباب من ،حال که مرا به عنوان مترسک در باغچه دلت برزمین لم یزرع کاشتی ،لباسی بر من بپوشان تا تو که  اربا ب منی ، عریان دیده نشوی!! .به صورتم لحظه ای نگاه کن ، من چونکه نمی خندم ،چهره ام را اینگونه غمگین ، آنطوری که خود ت می خواستی ساختی ؟ ولی من دلم میخواهد بخندم. کلاهی که بر سرم گذاشتی خیلی دلقکی است، پرندگان به جای ترس از من ،می‌خندند. ارباب من این کلاه به درد من نمی‌خورد. دیگر سر این مترسک ات ،کلاه خنده‌دار مگذار.


ارباب من، درسته که چوبی هستم ولی دوست دارم لباس خوبی داشته‌باشم. می‌خواهم وقار و متانت در نحوة پوشش‌ام نمایان باشد، هر چند چوبی هستم مدتی است دختر بچه‌ای چند گُل را به شکل قلبی در آورده و روی سینه‌ام چسبانیده به امید آنکه من هم احساسی داشته باشم. گُل‌ها کاری نکردند ولی احساس دخترک چوبهای روی سینه‌ام را به طپش درآورده و لرزه بر اندام چوبی‌ام انداخته است چند روزی است از دخترک خبری نیست. پرندگان می‌گویند او بیمار است . ارباب من منّتی بر مترسک چوبی خود بگذار و مرا به خانه‌ی دخترک ببر تا با کلاه دلقکی خود او را شاد کنم.


پرندگان عزیز، ارباب مرا نمی‌برد. شما از احوال دخترک خبری به من دهید. وای بر من، دخترک مرده است؟ آخر چرا؟ او مرده است!‌مرده!


پرنده‌ای خوش سخن زبان گشود و گفت دخترک قلب خود را داد تاتو روح بگیری، چرا که دخترک عاشق مترسک بود. دخترک مُرد تا مترسک زنده شود، ولی قلب دخترک در مترسک می‌زند. مترسک دیگر چوبی نیست و زنده است و دیگر کلاهی به سر او نمی‌رود. ارباب، دیگر سرِ من کلاه نگذار.



http://www.rs272.com/


http://rs1362.blogdoon.com/


http://rs272.persianblog.ir/


http://www.sahand272.blogfa.com/


http://www.rs272.parsiblog.com/


WEST AZERBAIJAN  URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI 





موضوع مطلب :


شهیده جمیله رمضان شیخ سرمست ودکتر رحمت سخنی (پسرشان )


درددل با مادر شهیدم خانم جمیله رمضان شیخ سرمست


نوشته :دکتر رحمت سخنی از ارومیه


مادرجان نمیدانم از کجا شروع کنم ؟ولی میتوانم تصویر آخرین نگاهت را قبل رفتن به قربانگاه عشق تجسم کنم . چه روزهای سختی که بدون تو و پدر(شهید محمد سخنی ) بعد شهادتت متحمل نشدیم .آن روز نفرین شده کاملا یادمه، تو سی و هفت ساله بودی و برای خریدن نان خانه را ترک  و مادوبرادر و یک خواهربه مدرسه رفته بودیم .یادته دبیرستان من چند قدمی کوچه یمان قرار داشت .ساعت ده صبح یازدهم سال 1365بناگاه دبیر انگلیسی مان وارد اتاق شده و به آرامی گفت بچه ها همه برید بیرون !!!ماهم ناخواسته و سراسیمه خود را به طبقه پائین مدرسه رساندیم. ولی فرصت خروج از در مدرسه را پیدانکردیم ،زمین و زمان لرزیدولی شبیه زلزله یا بلای آسمانی نبود ، بلکه آنروزها به اون میگفنتند بمباران شهرها!!.وقتی از دبیرستان بیرون اومدم مردمی را دیدم که هرکدام به نقطه نامعلومی میدویدند .همه جای شهر را آتش ودود فراگرفته بود.صدای انفجارهای متعدد همراه با تکانهای شدید زمین تا دهها دقیقه طول کشید .بخانه که دویدم، خواهر کوچکم درمنزل همسایه بود و گریه میکرد اما از تو خبری نبود .زن همسایه گفت : مادرت به نانوایی رفته ،سریع با دوچرخه به طرف نانوایی رفتم ،اکثر کوچه های محله یمان بعلت بمباران در حال سوختن بوده و همه جا آثار بمبهای ضد نفر جنگنده های رژیم ملعون صدام دیده میشد .در هرطرف، دست وپاهای بدون بدن و سوخته یا تکه تکه شده یافت میشد .چند اتوبوس و ماشین  با آدمهایشدر حال سوختن بودند.سمت نانوایی، مردم زیادی جمع بوده و چند شی همچون چوب خشک از داخل نانوایی در آوردند،  بناگاه فردی مثل دیوانه ها ، یعد دیدن اونها فریاد کنان فرار نموده و موقع فرار مرتب میگفت : خدایا اون شاطره،خدایا اون شاطره که سوخته !!.اونجا من تورا نیافته و همه جا را به دنبالت گشتم .ولی نه همسایه نه فامیل نه دوست هیچکدام از تو خبری نداشتند .ظهر شد و برادر کوچک و خواهرم از مدرسه آمدند.تشویش و نگرانی این کودکان ،نگرانی منو بیشتر کرد. اگه یادت باشه من اون وقت نوزده سالم بود .ظهر به عصر و عصر به شب تبدیل شده، ولی باز از تو خبری نبود.کم کم اکثر فامیل درخانه ما جمع شدند و نگرانی ما را دوچندان کردند، فردای آنروز نیز پیدایت نشد .صبح روز بعد بیمارستانها ،پزشکی قانونی و...همه بدنبالت گشته بودند تا اینکه خواهر زاده ات علی که سروان شهربانی بود و ترا خیلی دوست داشت ،منگ و مبهوت اومد و گفت : رحمت ،با هم باید به جایی بریم!!!.جایی که قرار بود بریم بسیار دور بود .میدانی مادرجان عجیبترین چیز چی بود؟ اینکه پسرخاله و بقیه ما را به کنار دریاچه ارومیه و بداخل پادگان المهدی بردند.خدای من چه میدیدم اونجا محشر کربلا بود، صدها بدن بدون سر،دست و پاهای بدون بدن و اکثر سوخته داخل تابوت یا روی نایلون گذاشته شده بودند.پسرخاله علی کمی با مکث و با ناراحتی گفت : برو و بگرد و ببین آیا میتوانی مادرت را پیدا کنی ؟اما اشک مجال ادامه سخن گفتن را به او نداد .یکدفعه مثل اینکه مرابرق گرفته باشد ،تازه فهمیدم که دچار چه مصبیتی شدیم. تازه از داغ شهادت پدرمان نگذاشته بود ،که نبود تو نیز به آن اضافه شد .همه تابوتهارا دیدم تا اینکه دیدم پسرخاله کنارتنه سوخته فردی به آرامی میگرید .تنه هیچ شباهتی به انسان نداشت بشدت سوخته و بدون صورت ، پا و دست بود تا اینکه با دیدن چند علامت ، نوع گره روسری ات که هیچگاه باز نبوده و گردنت را نشان نمیداد ،از تکه کاپشن خارجی من که تازه خریده بودم و از شانس اون روز تو پوشیده بودی (جالبه اینکه خیلی کم سوخته بود!!!) ، .قسمتی از شلواردوخته شده توسط دختر خواهرت افسانه (که تورا بسیار دوست داشت و هر موقع از اصفهان میامد فقط به فقط پیش تو میماند ) ترا شناختم .بعد آن دیگرحتی نفهمیدم چطور به خانه مرا آوردند!!. روزهای متمادی بمباران ارومیه ادامه پیدا کرد ولی هیچکدام ار فامیلها خانه یمان را ترک نکردند. و زیر شدیدترین بمباران تا مدتی پیش ما ماندند.روز اول بمباران ارومیه آمارشهدا 550 شهید و هزاران مجروح اعلام شد ،که تو نیز یکی از آنها بودی .مادرن جان حتی روز به خاکسپاریت باز هواپیماهای عراقی باز به شهر حمله کردند، طوری که مردم موقع دفن اجساد ،شهدا را زمین گذاشته و فرار کردند ولی ما چون جز تو ،عزیز دیگری نداشتیم،ترا روی شانه هایمان تورا با احترام وعزت کامل تا آخرین لحظات کول کرده و به خاک سپردیم .ماهها طول کشید تا بوی آخرین عطری که زده بودی از اتاقها محوشود .از آن موقع تا به امروز کمتر کسی در خانه یمان را میزند انگار که ما نیستیم . جالبه بدونی بنیاد شهید فقط ده هزارتومان به ما داد و تا به امروز حتی یک بار نیز به خانه ما نیامدند.!!!!. اون روزها مد شده بود که زنها جز شهدا حساب نمیشوند ؟!!!! و برای همین دلیل تا سالها به ما چیزی خاص از بیناد شهید تعلق نگرفت .تا اینکه مسولین وقتها تمام عقلشان روی هم ریختن و تازه فهمیدن زنان نیز انسان هستند!!! و بخشنامه صادر کردند که قسمتی از مزایای شهدای مرد را به خانواده های آنها بدهند !!. یادت باشه پرونده پدر نیزدر بنیاد شهید تا مدتها دچار مشکل بود ، پس ما ماندیم چهار تا یتیم تنهای تنها با آن همه مشکلات ،که اگر نبودند مردان خوش قلب و مسلمانی که در خفا در بنیاد شهید و شهربانی به ما کمک میکردند ،مطمئن ما از بین میرفتیم !!!. همه دوستانمان با حسرت میگفتند: خوش بحالتان که  بنیاد شهید حتی برف بام خانه یتان را پارو میکند !!!! ولی غافل از آنکه ما اصلا بامی نداشتیم که برفی هم داشته باشیم .و نمیدانستند که هرروز با وجود مشکلات شدید مالی با یک کیف بزرگ و پر از کپی مدارک و...پیش استاندار،فرماندار،امام جمعه ،نماینده مجلس در ارومیه و تهران ،بیناد استان و تهران ،مجلس شورای اسلامی در بهارستان و دهها وزیر و معاون دهها سازمان مدعی نمیرفتم که اثبات کنم زنها نیز شهید بوده هرچند در اثر بمباران شهید شده باشند.جالب بدونی همزمان با تو یکی مردهای فامیل نیزدر اثر بمباران شهید شد به خانواده آنها همه چیز تعلق گرفت ولی به ما نگرفت و گفتند کشته شدن زنان و کودکان بعنوان عارضه جنگه ولی کشته شدن مردان بعنوان یک شهادت حساب میشود !!!!!و از همه جالبتر قبولی پزشکی من با وجود رتبه بسیار خوب درسال 1366 لغوشدولی دختر همون فامیل شهیده شده در بمباران به دانشگاه تهران رفته و آلان متخصص زنان و زایمان هست !!!. ظاهرا اون روزها مسایل چون قبلا مشابه ای نداشت، برای همین دلیل راه حلی نیز برای آنهاپیدا نمیکردند واین عین عدالت بود !!! . هر ماچند یتیم تا به امروز نیز به خاطر حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی و عزت شهدا مخصوصا شما دونفر لحظه ای دم نزده و به شرایط موجوداعتراض نکردیم ولی انصاف هم نبوده و نیست که خانواده ای شهدا توسط دولت فراموش میشدند و میشوند.اون روزها بین ارتش و بنیاد شهید در رابطه با درجه بندی شهدا اختلاف شدیدی بودو دود این اختلافات نهایتا به چشم تعدادزیادی از خانواده های شهدا رفته و ازبسیاری از مزایا محروم ماندندکه یکی نیز خانواده ما بود ما دوشهید داده بودیم ولی عملا از مزایای خاصی استفاده نمیکردیم .هرچند امروزه این مشکلات تا حدودی حل شده ولی زخمهای آنروزها چنان زیاد هستند که گاه یکی سر باز زده و تا مدتها مشکل ایجاد میکنند وهر گونه اقدام بنیاد و دولت نوشدار بعد مرگ سهراب هست .بهرتقدیر مادرجان خانم جمیله رمضان شیخ سرمست بیست و چهارمین سالگرد شهادتت و بیست و هفتمین زمستان شهادت پدرم آقای محمد سخنی از به امام عصر (عج) تبریک و تسلیت گفته و امیدوارم شفیع، ما  ، تمام فامیل ودوستان و تمام آنهایی که دوستشان داریم در روز قیامت باشید .خداحافظ شما تا نوشتاری دیگر




موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:47 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


زاپاتای دل مکزیکی تو


نوشته : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه


در کویر سوزان بی‌وفایی، من امیلیانو زاپاتای دل مکزیکی تو هستم، تو هم مثل من دلی داری شورشی که شورش آن را یک سواره نظام جوابگو نیست. احساس تو را روی چشمانم کول می‌کنم و با قالیچه سلیمان تا سرزمین بلقیس رفته و برایت سرود عشق می‌سرایم.


روز وداع تو، چشمان همیشه ابری من نقاشی شام آخر لئوناردودواینچی را روی دیوار دلت خواهد کشید تا تو نیز لبخند ژوکوند من باشی.


زاپاتای تو در مجسمه‌های میکل آنژ هیچگاه تجلّی نخواهد یافت. او در خانة دلت اجاره‌نشین نیست بلکه با روح تو عجین، و آبشار کوه‌سار توست.


شورشی من، تصوّر پَرکشیدنت روحم را تگرگی می‌کند. نمی‌خواهم دلم دچار تسونامی شود. تارهای عنکبوتی قلم یارای زلزلة نبودنت را ندارد.


می‌خواهم در طلوع و غروب خورشید پروانه‌ات باشم. قصه، قصة ریخته شدن چندین رنگ مختلف روی زمین است که با هم مخلوط شده‌اند ولی می‌خواهند از هم جدا کنند. ما دیگر رنگ جدا نیستیم، ما سیمرغ هم هستیم. زاپاتا از آنِ مکزیک و مکزیک از آنِ زاپاتاست. بله، من امیلیانوزاپاتای دل مکزیکی و شورشی تو هستم.



http://www.rs272.com/


http://rs1362.blogdoon.com/


http://rs272.persianblog.ir/


http://www.sahand272.blogfa.com/


http://www.rs272.parsiblog.com/


WEST AZERBAIJAN  URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI 





موضوع مطلب :


        


درددل با پدر شهیدم محمد سخنی


نوشته :دکتر رحمت سخنی از اورمیه


سلام پدرجان، بیست و پنجمین سالگرد شهادت تو نیز امروز فرا رسید .چقدر این زمان طولانی زود گذشت آلان نیز باورم نیست که تو رفتی تا چند سال پیش همیشه خواب آمدنت را میدیدم که به سفر رفتی و از آن سفر باز میگرددی ولی افسوس این روزها حتی آن خوابها را نیز نمی بینم .اگر بودی امسال فکر کنم 67 ساله میشدی با اینکه بسیاردوست داشتم آلان پیش ما بودی ولی از طرفی به خاطر بی عدالتیهای موجود در جامعه مان  دوست ندارم باشی!! چرا که آن جائی که زندگی میکنی صلح ، زیبائی ، عشق ،طراوت ، قرب و نزدیکی به خداست .یادمه تا دیروز افرادی مثل شما دست جوانان این مرز و بوم را میگرفت و به زور در اداره ای استخدام میکرد یادته در همسایگی ما دو پسر شرور زندگی میکردند و روزی در کودکی مرا به شدت کتک زدند و تو بدنبال انها دویدی و در پشت بام یکی از همسایه ها آنها را غافلگیر کردی ؟ و قرار شد فردا آنها را به کلانتری ببری و بازداشتشان کنی، ولی فردای آن روزبه جای بردن به کلانتری راهت را کج کردی و آنها را به لشکر 64 ارومیه بردی وبا ضمانت خودت به استخدام ارتش در آوردی!!. و با کارت نه تنها آنها را مجازات نکردی بلکه با این کارت خانواده آنها را که در فلاکت کامل بسر میبردند، نجات دادی طوریکه آلان نیز  آنها و خانواده یشان هر وقت مرا می بینند به شما رحمت میفرستند و میگویندهیچگاه مثل او مردی دیگر، در منطقه ما نخواهد آمد. او ما را  از مرگ و فقرنجات داد .ولی بشنو بعد از سالها گذشت زمان و ادعای خیلی ها در دین داری ، یک سال قبل پسر کوچکت اکبر، را ناجوانمردانه از بانک صادرات ارومیه به ناحق اخراج میکنند و اصلا از خدا نترسیدند که او فرزند دو شهید و فرزند و سوخته این انقلاب است وآه و نفرین او از آتش جهنم نیز سوزانتر است و احتمال این که گریبانگیر این دنیا و آن دنیایشان شود، بسیار است . ولی افسوس از غیرت و دین امروزه فقط قالبی رنگین مانده واثربخشی در آن نمانده است جالبه که بدانی به همه جا شکایت کردیم ولی نتیجه نگرفتیم ظاهرا در این کشور گوش شنوا و فریاد رسی وجود ندارد و همه مشغول کار خودشان هستند ؟!!.پدرجان باورت نمیشود امسال حتی یک قطره باران نباریده است و همه خیال میکنند تغییرات لایه اوزون و نمیدانم آلاینده های هوا و .. علت آن است. در حالیکه نمیدانند امکان دارد به خاطر نافرمانی از خدا ، کفر ، دوری از دستورات خدا ، عدم توجه به فقرا و مستضعفین و خانواده شهدا و جانبازان و... باشد در اصل یک بلا است نه یک اتفاق !! . امروز نیز مثل سالهای قبل در باغ رضوان مزار شهدای ارومیه مرکز آذربایجان غربی با عروس و نوه ات( سهند )که بسیار شلوغ و با هوش است ،جهت تجدید با آرمانهای شهدا و انرژی گیری از شهدا و عرض تبریک و تسلیت به خدای برزگ و پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع)به خاطر بیست پنجمین سالگرد شهادت ات ، حاضر و دسته گلی های علاوه بر مزارت به مزارمادرشهیدم خانم جمیله رمضان شیخ سرمست نثار کردیم .امیدوارم وساطت ماها را نزد پیامبر(ص) بکنید چونکه ما در این دنیا فقط آقا امام زمان (عج) را داریم ولی در آنجا تمام شهدا مخصوصا شما دو شهید مهربان و والد عزیزمان را داریم 



http://www.rs272.com


http://www.sahand272.blogfa.com/


http://www.rs272.parsiblog.com/


WEST AZERBAIJAN  URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI





موضوع مطلب :


<   <<   36   37   38   39   40   >>   >   
آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ
درباره وبلاگ

نویسندگان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



فروش بک لینک