جمعه 88 بهمن 16 :: 12:47 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم


شخصی را به جهنم می بردند .


در راه بر می گشت و به عقب خیره می شد .


ناگهان خدا فرمود : او را به بهشت ببرید .


فرشتگان پرسیدند چرا ؟


پروردگار فرمود : او چند بار به عقب نگاه کرد ... او امید به بخشش داشت




موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:46 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ


یک پیرمرد آمریکایی مسلمان با نوه اش در یک مزرعه زندگی می کردن هر روز صبح پدر بزرگ


به خواندن قران مشغول می شد و نوه اش هر بار مانند او سعی می کرد از او تقلید کند


روزی پسرک پرسید پدر بزرگ من سعی می کنم مانند شما قران بخوانم اما آن را نمی فهمم؟


خواندن قران چه فایده ای دارد ؟


پدربزرگ پاسخ داد


این سبد زغال را بگیر و برو از رودخانه برای من یک سبد آب بیاور


پسرک گفت اما قبل از اینکه من به خانه برگردم تمام آب از سبد بیرون می ریزد


پدر بزرگ خندید و گفت


آن وقت تو مجبور خواهی بود دفعه بعد کمی سریع ترحرکت کنی


او را با سبد به رودخانه فرستاد پسرسبد را به آب کرد و سریع دوید اما قبل از اینکه


به خانه برسد سبد خالی شده بود به پدربزرگش گفت


حمل آب در سبد امکان ندارد


و خواست که یک سطل بیاورد ولی پدر بزرگ به او گفت


من فقط یک سبد آب می خواهم تو به اندازه کافی سعی نکردی


دوباره پسرک را به رودخانه فرستاد این بار پسرک خواست به پدربزرگ نشان بدهد


اکر او هم بتواند سریع تر بدود باز قبل از اینکه به خانه برگردد آبی در سبد وجود نخواهد داشت


پسردوباره سبد را در رود خانه زد و دویداما این بار هم سبد زود خالی از آب شد


پسرک به پدر بزرگ گفت ببین پدربزرگ بی فایده است


پدربزرگ گفت باز هم فکر می کنی بی فایده است


به سبد نگاه کن پسر به سبد نگاه کرد و برای اولین بار فهمید که سبد تغیر کرده است


سبد کهنه و کثیف حالا بهیک سبد تمییز تبدیل شده بود


پدربزرگ گفت


پسرم وقتی تو قران می خوانی ممکن است چیزی نفهمی


اما وقتی آن را می خوانی به مرور باطن و ظاهرت تغییر خواهد کرد


و این کار خداست


ره آورد شب قدرم چرا قدرم نمی دانی ؟                       پیام رحمت آوردم چرا آخر نمی خوانی ؟




موضوع مطلب :


        


            ساقی بده پیمانه ای ،زان می که بی خویشم کند


                                   برحسن شورانگیز تو ،عا شق تراز پیشم کند


           زان می که در شبهای غم ،بارد فروغ صبحدم


                                      غافل کند از بیش و کم ،فارغ ز تشویشم کند


            نور سحر گاهی دهد ، فیضی که می خواهی دهد


                                    بامسکنت، شاهی دهد،سلطان درویشم کند


             سوزد مرا،سازد مرا ،در آتش اندازد مرا


                                        وز من رها سازد مرا ،بیگانه از خویشم کند


           بستاند آن سرو سهی ،سودای هستی از «رهی»


                                         یغما کند اندیشه را ،دور از بد اندیشم کند


                                                                          رهی معیری


                                                                                          




موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:46 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

آنهانه دلها که گلهای بی نجابت اند که تو را انتظار نمی کشند


و آنها نه سرها که سنگهای بی صلابت اند اگر از شمیم فرج چون گل نشکفند


مادران ما را به روزگار غیبت بر زمین نهادند و در کام ما حلاوت ظهور ریختند .


پدران هر صبح آدینه دستان دعای ما را میان انگشتان اجابت خود می گرفتند و در کوچه باغهای نیایش به ندبه می بردند


آموزگاران نخست حرفی که در گوش ما خواندند دلوازه های مهر با خورشید سپهر بود


از یاد نمی برم آن روز را که به پدر گفتم :


کدامین کوه میان ما و او غروب افکند


گفت :فرزندم دانستم که بالغ شده ای .که نابالغان از او هیچ نپرسند و به او هرگز نیندیشند .


گفتم : در کنار کدامین برکه بنشینم تا مگرعکس ماه رخسارش را در دام خیال خود اندازیم


گفت :فرزندم دانستم که از من میراث داری که پدران تو همه برکه نشین بودند


گفتم :چرا عصر آدینه ها پروای ما نداری


گفت :فرزندم پروانه ها همه چنین اند .


گفتم :مادر مرا چه روزی زاد


گفت:جمعه


گفتم :وشما


گفت:جمعه


گفتم :برادران و خواهرانم


گفت:جمعه


گفتم :چگونه است که ما همه جمعگانیم


گفت:در روز گار نا مرادی هر روز جمعه است و جمعه ها صبح و شام ندارند همه عصراند


با گوشه جامه ی سبز دعا اشک از چشمهای خود دزدید و


گفت :فرزندم امروز چه روزی است ؟


گفتم :جمعه


گفت:تا جمعه موعود جند آدینه راه است ؟


گفتم :یک یا حسین دیگر


گفت:حسین را تو می شناسی ؟


گفتم :همان نیست که صبحهای جمعه پرده خوان ندبه ی خون است ؟


گفت :و عصرهای جمعه کبوتران فرج را یک یک بر بام انتقام می نشاند


مادرم به ما پیوست دلگیر بود .اما مهربان .


چادر بی رنگ و روی شب فامش را هنوز بر سر داشت که از بیت الاحزان پرسید


نگاه پدر به سوی من لغزید و چشمهای من در افق خیره ماند


پدر یا مادر نمی دانم یکی گفت :شاید امروز .شاید فردا .شاید....همین جمعه.


نمی دانم اولین اشکی که بر زمین افتاد از گونه من غلتید یاپدر یا مادر اما آخرین جمله را پدر گفت :


در شگفتم از کعبه چه صبری دارد


من یک پرتو خورشید جمعه را به هزار ماه آسمان نشین نمی دهم من یک لحظه این روز خوب را با


همه ی روزهای خوش عمر سپید بختان مبادله نمی کنم


من جمعه رابیش از آن دوست دارم که عاشق موعد دیدار را مجنون وعده گاه لیلی را و آسمان هنگام سحر را


من با جمعه عشقها می ورزم و تا جمعه هست زندگی را دوست دارم


او مرا نوید می دهد و من او را دلداری می دهم


او مرا می نوازد و من شکوه ثانیه هایش را به رخ آسمان می کشم


من او را دوست می دارم و او کعبه را و ما هرسه تو را




موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:46 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

 


به نام خدا


یاد دارم یک غروب سرد سرد


می گذشت از کوچه ما یک رهگذر


دوره گردم کهنه قالی می خرم


دست دوم جنس عالی می خرم


کاسه و ظرف سفالی می خرم


گر نداری کوزه خالی می خرم


اشک در چشمان بابا حلقه بست


عاقبت اهی کشید بغضش شکست


اول سال است و نان در سفره نیست


ای خدا شکرت !ولی این زندگیست ؟


بوی نان تازه هوش ما را برده است


اتفاقا مادرم هم روزه بود


خواهرم بی روسری بیرون دوید


گفت :اقا سفره خالی می خرید ؟




موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:46 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

یک حرکت زیبا


چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: « کدام لاستیک پنچر شده بود؟»....!!!





موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:46 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ


                                              تا خانه ی خدا



مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد )بخواند لباس پوشید و راهی خانه خدا شد در راه مسجد مرد زمین خورد و لباس هایش کثیف شد او بلند شد خودش را پاک کرد و به خانه برگشت مرد لباس هایش را عوض کرد دوباره راهی خانه خدا شد در راه مسجد و در همان نقطه مجددا زمین خورد او دوباره بلند شد خودش را پاک کرد و به خانه برگشت یک بار دیگر لباسهایش راعوض کرد و راهی خانه خدا شد و در راه مسجد با مردی که چراغ در دست داشت بر خورد کرد و نامش را پرسید مرد پاسخ داد:"من دیدم شما در راه مسجد دو بار به زمین افتادید "از این رو چراغ اوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم .


مرد اول از او به طور فراوان تشکر کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند .همین که به مسجد رسیدند مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند .مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند مرد اول در خواستش را دوبا ر دیگر تکرار میکند و مجددا همان جواب را می شنود .مرد اول سوال میکند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند مرد دوم پاسخ داد:"من شیطان هستم "


مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد شیطان در ادامه توضیح می دهد :"من شما را در راه مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم "


وقتی شما به خانه رفتید خودتان را تمیز کردید و به راه مسجد بر گشتید به خاطر آن خدا همه گناهانت را بخشید و با به زمین خوردن بار دوم خدا به خاطر ان همه گناهان گناهان افراد خانواده ات را بخشید من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم انگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید


بنابراین من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد)فراهم ساختم .




موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:45 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

" یا رفیق "      


              


تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خود


               دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست


               


               من در پی خویشم، به تو بر می خورم اما


               من گم شده ام در تو، به من دسترسی نیست...           




موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:45 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

"یا رفیق"


در باغ دیوانه خانه ای، جوانی رنگ پریده و جذاب و شگفت انگیز را دیدم. بر نیمکتی کنار او نشستم و گفتم: چرا این جایی؟ مرد با تعجب به من نگاه کرد و گفت: چه سوال عجیبی! ولی جوابت را می دهم. پدرم می خواست من مثل خودش باشم. مادرم می خواست من تصویری از شوهر دریانوردش باشم و از او پیروی کنم. برادرم فکر می کند باید مثل او ورزشکاری ماهر باشم.


استاد فلسفه، استاد موسیقی و استاد منطقم هم می خواستند مثل آنها باشم، مصمم بودند که من بازتاب چهره خودشان در آینه باشم.


پس به این جا آمدم. این جا را سالم تر می دانم! دست کم می توانم خودم باشم.


سپس ناگهان به طرف من برگشت و گفت: ببینم راه تو هم بخاطر تحصیلات و مشاوره خوب به این جا ختم شده؟! پاسخ دادم: نه، من بازدید کننده ام.


او گفت: آه، پس تو یکی از آن هایی هستی که در دیوانه خانه ی آن سوی این دیوار زندگی می کند!


"همه بابت این که خودشان باشند بهای سنگینی می پردازند. با این حال دوست دارم و شاید جز این نمی توانم که خودم باشم، و کاش تو هم جزو "دیوانه های آن سوی دیوار" نشوی!" یادت می یاد که کی این رو برام نوشتی؟ کدوم روز بامناسبت و بی مناسبت؟ (که ما برای نوشتن برای هم احتیاج به مناسبت نداشتیم. ولی بهانه شاید!) به بهانه هجدهمین سالگرد تولدم به تاریخ  1382 و شب زمستانی سردی بود..... و تو هیج وقت تا آن سوی دیوار نرفتی....هیج وقت شبیه کسی نشدی....


حرف تنهایی قدیمی اما تلخ و سینه سوزه


اولین و آخرین حرف، حرف هر روز و هنوزه


تنهایی شاید یه راهه، راهیه تا بی نهایت


قصه ی همیشه تکرار، هجرت و هجرت و هجرت...






موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 12:45 عصر ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

فواید نماز و تاثیرآن درزندگی دنیا چیست؟ چه کنیم تا آثار آنرا درزندگی ببینیم؟


پاسخ:  با سلام. دوست عزیز. نماز ارتباط با خدا است و دو جهت دارد. یک. حمد و ستایش و شکر گذاری و کرنش نسبت به خداوند به خاطر نعمت هایی که تاکنون خدای متعال به انسان عطا کرده است. داشته ها. دو. طلب حاجت و درخواست کمک و هدایت در مسیر توحید و نعمت ولایت. نیازها و نداشته ها. به سوره حمد توجه کنید همین دو جهت در آن هست. با توجه و حضور قلب و از روی صدق و اخلاص نماز بخوانید، آثار معنوی و عرفانی آن را مشاهده خواهید کرد. البته نماز باعث جلب روزی هم می شود و چون خدا از بنده اش راضی شد به او نعمت می دهد و روزی اش را نیز فراوان خواهد کرد و زندگی سعادت مندانه ای خواهد داشت. موفق باشید.


 


 


برای سیروسلوک الی الله باید چگونه و از کجا آغاز کرد؟


با سلام. دوست گرامی. نقطه شروع نظری معرفت توحیدی خداوند است و نقطه شروع عملی اصلاح معیشت از طریق حلال و ترک لقمه حرام است. ابتدا سعی کنید کسب و کار خودتان را اصلاح و حلال کنید و سپس چند کار انجام دهید. مطالعه کنید و آگاهی و بصیرت خود را افزایش دهید. انجام واجبات و ترک محرمات. ترک عادت های بد. ترک رزایل خلقی و اصلاح صفات. انجام مستحبات و عبادت عاشقانه و ریاضت های شرعی. رعایت اخلاق اجتماعی و حسن خلق با مردم. رشد عواطف انسانی و معنوی. مشارکت در مبارزه با دشمنان نظام ولایی و کشور اسلامی. ایفای نقش در ساخت کشور و جامعه اسلامی. موفق باشید.




موضوع مطلب :


<   <<   41   42   43   44   45   >>   >   
آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ
درباره وبلاگ

نویسندگان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



فروش بک لینک