جمعه 88 بهمن 16 :: 11:54 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

آقای سیاه خان که گاه سیاه خان بوشهری نامیده می‌شود، از انسان‌های عجیب در دنیا است که تا به حال در جهان همانند و مشابهی با شرایط جسمی او پیدا نشده است.


به گزارش «پارسینه»، 50کیلومتری جنوب شیراز به نام زرقان در روستایی به نام لپوئی خانواده‌ای کشاورز زندگی می‌کرد.


فرزند سوم آنها 1291شمسی( 1912میلادی) با زایمان طبیعی به دنیا آمد. دو فرزند قبلی خانواده مشکلی نداشتند و رشد طفل سوم نیز تا 6سالگی به نظر خانواده طبیعی بود. اما این بچه از 6سالگی به بعد به طور ناگهانی و سریع دچار رشد بدنی شد به طوری که در 9سالگی 20ساله به نظر می‌رسید.


در این زمان خانواده کودک عجیب به دلیل فقر شدید خانوادگی و غیر عادی بودن وضع طفل و مشکل بودن نگهداری و تغذیه او به ناچار از روستای لپوئی به شیراز تغییر مکان دادند. آنها در شیراز چند سال در محلی در نزدیکی دروازه اصفهان به طرف فلکه ولیعصر کنونی در محله‌ای به نام درشکه خانه که روزها و شبها محل توقف درشکه‌ها بود، زندگی می‌کردند.


روزها در کنار خیابان و پیاده رو، کنار جوی آب و زیر سایه درختان و ساختمان‌ها او را روی تکه پارچه‌ای می‌نشاندند و مردم و رهگذران به صورت سیرک یا نمایش به دیدن هیکل و قیافه وحشتناک او می‌آمدند و گاه بعضی تماشاچیان به او کمک‌های مادی مختصری به صورت صدقه می‌کردند. بعضی از بچه‌ها به او سنگ می‌زدند و فریاد او بلند می‌شد ولی امکان و توان برخاستن و دفاع یا تلافی نداشت. گاه بچه‌های کوچک و زن‌ها از مشاهده چهره و هیکل عجیب و ترسناک او از وحشت جیغ زده و گریه می‌کردند. شهرت این غول عجیب الخلقه و کریه به تدریج به شهرستان‌های دیگر فارس رسید و از نقاط دوردست به دیدن این به قول بعضی در آن زمان «انسان جن زده» می‌آمدند. خانواده وی برای درمان او از داروهای گیاهی مختلف، بخورها، ادعیه، جادو، اوراد رفع جن و شربت‌های طلسم شکن استفاده می‌کردند.


به تدریج عده‌ای افراد زرنگ و فرصت طلب با موافقت خانواده وی به صورت اکیپ دور او را گرفته و ابتدا از هر تماشاچی پول می‌گرفتند و بعد اجازه نزدیک شدن و مشاهده این فرد غول مانند را می‌دادند و بدینوسیله ممر معاشی برای خانواده و دیگران بود. در سال 1301شمسی آقای دکتر قربان، بنیانگذار و اولین رئیس دانشکده پزشکی شیراز سیاه خان را می‌بیند و از آن پس مرتب به دیدن او می‌رود و علاوه بر کمکهای مالی مکرر برایش دارو و غذا می‌برد. گاه با درشکه و با زحمت او را به دانشگاه پزشکی می‌آوردند و دکتر قربان به علت مشکلات پیاده و سوار کردن سیاه خان، خود در داخل درشکه او را معاینه و درمان‌های لازم را تجویز می‌کرد. به دستور دکتر قربان به علت مشکل بودن زندگی در کوچه و منزل وی را در بیمارستان سعدی شیراز متعلق به دانشکده پزشکی بستری می‌کنند.


سیاه خان تا پایان زندگی اش در بیمارستان به سر می‌برد. این هیولای خوفناک با قدی به طول 259سانتی متر و هیکلی با وزن250کیلوگرم به زندگی پررنج خود ادامه داد. دکتر قربان به علت نادر بودن این فرد در جهان و شرایط بسیار عجیب او خیلی به او علاقه مند شده بود و در آن زمان به پزشکان و دانشجویان می‌گفت «سیاه خان در عالم پزشکی گوهر شب چراغی است» وزن جمجمه او  5/7 کیلوگرم بود، تحمل این سر بزرگ و ترسناک را روی گردن سیاه خان مشکل می‌کرد. به علت وزن فوق سنگین بدن و طول زیاد قد و ناهنجاری شدید مهره‌ها و گردن و کمر قادر به سرپا ایستادن نبود و برای این کار احتیاج به کمک حداقل 3-4نفر قوی هیکل داشت.


همه مهره‌ها به همدیگر جوش خورده و یک ستون یک پارچه شده بودند لذا ستون مهره‌ها قادر به حرکت و چرخش به اطراف و یا خم شدن به هیچ سویی نبود. رشد عضلانی و اندام نرم به نسبت اسکلت استخوانی عجیب الخلقه ضعیف تر بود، لذا کلاً به نسبت لاغر به نظر می‌رسید و اگر وزن اندام نرم او به تناسب قد او بود، مسلماً وزن کلی بدنش به مراتب زیادتر از 250کیلوگرم می‌بود. چهره او با برجستگی‌های عجیب استخوانی و فیگور خارق العاده خود حتی برای افراد بزرگسال نیز ترسناک و دلهره آور بود.


پیشانی او با رشد شدید و ضخیم استخوانی به طرف جلو به صورت دیواره متراکم افقی پیش آمده و سپس رشد خود را با همان ضخامت به طرف پایین و جلو ادامه داده و یک دیواره سخت ستبر استخوانی جلو چشمهای او را از جلو و اطراف تا روی لب بالا پوشانده بود. طوری که از طرف جلو قادر به دیدن فضا و منظره جلو خود نبود و فقط قادر به دیدن جلو انگشتان پای خود روی زمین بود. میدان دید او به علت وجود این دیواره کلفت استخوانی در جلو و پایین و دو طرف پیشانی در دو طرف چپ و راست نیز از بین رفته و قادر به دیدن محیط اطراف و پهلوهای چپ و راست نبود.


فک پایین به صورت تیغه کلفت استخوانی به طرف پایین و جلو پیشرفت کرده و چندین سانتی متر رو به جلو آمده است. استخوان پشت سر او نیز به طرف عقب و اطراف رشد و پیشروی کرده و با جوش خوردن به مهره‌های بالای گردن دیواره سخت سایه بان مانند استخوانی به روی گردن و کمی در اطراف روی شانه‌ها به وجود آورده بود. کتف‌ها و شانه‌ها مشابه دو تا باله پهن استخوانی ضخیم ماهی از چپ و راست و کمی هم به جلو پیشرفتگی پیدا کرده بود.


کف پاها کاملاً صاف و به علت کف بسیار پهن و دراز پاها موقع راه رفتن تلپ تلپ کف پا به زمین کوفته می‌شد. حالات و اخلاق و روحیات او شبیه بچه‌ها بود. فردی عقب مانده و کم هوش بود. گاه حالات شدید امیال جنسی بدون کنترل و خجالت داشت. اشتهای او به غذا در حد ?-? نفر انسان سالم پراشتها بود. قواره هیکل او خیلی عجیب و وحشتناک بود.


به علت عمل استخوان سازی شدید در ستون مهره‌ها کلیه مهره‌ها از بالا تا پایین به صورت یک چوب خشک و یک تکه استخوان سخت در آمده بود و به هیچ وجه امکان حرکت ستون مهره‌ها به اطراف و چرخش یا خمیده شدن مهره به جهت‌های مختلف وجود نداشت این ستون یک پارچه مهره‌ها از بالا به طور کامل به گردن و جمجمه به طور فیکس جوش خورده بود و موجب شده بود گردن و سر و چهره هیچگونه حرکت و تکان و خمیدگی و چرخش را به هیچ طرفی نداشته باشد و در واقع تمام بدن به جز دستها و پاها به صورت یک قطعه استخوانی یک پارچه جوش خورده درآید درست شبیه رباط آهنی.


دیواره جمجمه از تمام اطراف رو به داخل محفظه جمجمه و نیز رو به فضای بیرون شدیداً رشد کرده و ضخیم شده بود و به علت این رشد جمجمه به طرف محفظه داخلی خود و کم شدن پیشرونده فضای داخلی جمجمه نتیجتاً مغز و محتویات داخل جمجمه از همه طرف تحت فشار شدید و دائمی دیواره فولادین قرار گرفته و موجب بروز مشکلاتی مثل عقب ماندگی، بیماری‌های روانی و عصبی، تحریکات شدید طغیان دار جنسی، بی حوصلگی، عصبانیت، گریه و اشتهای سیری ناپذیر به غذا شده بود. سیاه خان سالها از بیماری مقاربتی و جلدی و ریوی رنج می‌برد. در موارد عصبانیت مثل بچه‌های کوچک گریه می‌کرد، فریاد می‌کشید، ناسزا می‌گفت و گاه صدای گریه او نازک و بچه گانه می‌شد.


حجم جمجمه وی 1470سانتی متر مکعب بود. طول دست او117 سانتی متر و طول پای او 125سانتی متر بود. به علت حجیم و سنگین بودن جمجمه و گردن و سنگین بودن هیکل او و فشار دائم این وزن زیاد روی ستون فقرات ستون مهره‌ها در ناحیه سینه و پشت به طرف عقب و کمی به سمت راست قوز برداشته بود. اگر این قوز وجود نداشت، قد کامل او بیش از 259سانتی متر فعلی می‌بود.


این غول عجیب‌الخلقه و هیولای روی زمین، به علت ذات الریه و سپسیس فوت می‌کند. دکتر قربان نه تنها به این غول که در دنیا مشابه نداشت در دوره حیاتش علاقه شدیدی داشت، بلکه بعد از مرگ او نیز او را دوست داشت و تأکید می‌کرد اسکلت کامل استخوانی او را به صورت سالم و یکپارچه برای مشاهده، مطالعه و پژوهش پزشکان و دانشجویان در محلی در اختیار آنان قرار دهد ولی جو فرهنگ مردم در آن زمان به ویژه جامعه روستایی و اعتقادات و باورهای آنان، مانعی بزرگ برای دخالت و تغییرات و یا تصاحب جسد سیاه خان می‌شد.


لذا دکتر قربان با ترفند مدبرانه و تحت عنوان تقبل مراسم دفن او و تعهد کلیه هزینه و تشریفات حمل و نقل و غسل و کفن او از طرف دانشکده پزشکی و حتی برای آرامش فامیل او تا حدی بزرگداشت و احترام مرحوم، جسد او را برای چندسال در محلی مخفی و ناشناخته که حتی خیلی از پرسنل در دانشکده و اطرافیان دکتر قربان و هیچ یک از خانواده مرحوم سیاه خان اطلاع نداشتند، نگهداری کرده و بعد از عودت فامیل او به روستای خود و پس از اینکه آبها از آسیاب ریخته شد و تا حدودی خاطره او به فراموشی سپرده شد، و دیگر پیگیری و ادعایی وجود نداشت، بعداز چندسال جسد او را بیرون آورده و به بخش آناتومی دانشکده پزشکی (در محلی محفوظ و محرمانه) برد و طی عملیات پزشکی و بهداشتی و ضدعفونی کلیه نسوج نرم بیرون و اندرون بدن را حذف و پاک و خارج کرده و اسکلت استخوانی یک پارچه و سالم و کامل او را پس از پروسس‌های علمی آماده کرده و در یک اتاقک شیشه‌ای محفوظ و محکم و بدون دسترس لمس به آن در معرض مشاهده همگانی در سالن ورودی دانشکده پزشکی شیراز در بالای پله‌های ورودی قرار داد. هم اکنون هیولای غول آسای وحشتناک در این محل در جلو چشم همه بازدیدکنندگان و پژوهشگران با احترام سرپا ایستاده است و همه افراد می‌توانند با او ملاقات کنند و از عجایب خلقت خدا بازدید کنند. او دیگر درد و رنجی ندارد و راحت و محکم با چهره کریه و ترسناک خود با قامت راست ایستاده است.


منبع:


http://tabnak.ir/fa/pages/?cid=82291

سیاه خان


موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 11:54 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

به گزارش آینده روشن، به نقل از مرکز خبر حوزه، حجت‌الاسلام قیصر تمیمی، مؤلف این کتاب، بحث عصمت انبیا و امامان را از مهم ترین مباحث علم کلام عنوان کرد و گفت: معصوم بودن ائمه و پیامبران از ابتدای خلقت بشر که همراه با خلقت حضرت آدم بوده مورد توجه جوامع انسانی قرار داشته است و حتی هبوط آدم از بهشت به زمین مورد اختلاف است.
ادامه مطلب...



موضوع مطلب :

جمعه 88 بهمن 16 :: 11:54 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
اثبات عصمت پیامبران<\/h6>

محمد تقی, مصباح یزدی<\/h4>مساله عصمت انبیا از مسائل مهم کلامی است که در اکثر کتب کلام آمده است متکلمان بر عصمت انبیا دلایل عقلی و نقلی متعددی ذکر کرده اند که برخی از آنها ذکر می شود:

دلایل عقلی بر عصمت انبیاء<\/h2>

نخستین دلیل عقلی بر لزوم عصمت انبیا (ع) از ارتکاب گناهان این است که هدف اصلی از بعثت ایشان راهنمایی بشر بسوی حقایق و


ادامه مطلب...


موضوع مطلب :

روباتی با ظاهر و چهره ابن سینا دانشمند ایرانی در آزمایشگاه روبات های تعاملی (IRML) دانشگاه امارات با همکاری محققان آلمانی و یونانی ساخته شده است، پایگاه اینترنتی بی بی سی، این خبر را به گونه ای تنظیم و از عباراتی استفاده کرده است که گویی ابن سینا، دانشمندی عرب است! البته اقدام کشور امارات در سرمایه گذاری کلان در این حوزه و کمک گرفتن از محققان سایر کشورها برای طراحی روباتی پیشرفته و انتخاب نام ابن سینا برای آن، در حقیقت بیانگر نوعی حرکت خزنده برای تحت تاثیر قراردادن افکارعمومی جهانیان است، به ویژه آن که این روبات برای تعامل وسیع با کاربران اینترنت در سراسر جهان و از طریق یکی از معروف ترین سایت‌های اینترنت ساخته شده است. قرار است پروفایلی از روبات ابن سینا در سایت اجتماعی فیس بوک ایجاد شود. آنچه سوال برانگیز است این است که چرا نام یک دانشمند ایرانی که شهرت جهانی دارد به عنوان نام این روبات انتخاب شده است و آنچه مشکوک به نظر می رسد پوشش خبری ویژه بی بی سی به نحوی شک برانگیزتر است. بی بی سی همان طور که در عکس روشن است ابتدا در خبر از عبارت Arabic scholar استفاده کرده است که ظاهرا پس از عکس العمل های موجود آن را به Islamic scholar تغییر داده است و البته باز هم از اذعان به ایرانی بودن این دانشمند که برای تمام جهانیان شناخته شده است، طفره رفته است و در نتیجه این نحوه تنظیم خبر مخاطبان عادی خارجی «ابن سینا» را شخصی عربی خواهند شناخت. تمام این مطالب درحالی است که مدتی است تلاش زیادی صورت می گیرد تا بین کشورهای عربی و ایران اختلافات جدی ایجاد شود و به نظر می رسد دغدغه  بی بی سی از این نحوه انعکاس خبر کمک به جریان جدال افکنی بین ایران و اعراب می باشد. بی بی سی در گزارش خود، علت این اقدام را ایجاد نوعی پل ارتباطی بین انسان ها و روبات عنوان کرده است و جالب این جاست که قرار است در صفحه مربوط به این روبات شرح حال کاملی از آن با هدف معرفی روبات و شخصیت ابن سینا درج شود که البته چگونگی این معرفی آن هم از سوی اماراتی ها به طور قطع حائزاهمیت خواهد بود. در این صفحه پروفایل کلیه تعاملات روبات ابن سینا با کاربران و همچنین تصاویری از خود روبات ارائه خواهد شد. در ظاهر ایده تلفیق روبات با یک شبکه اجتماعی از سوی دکتر نیکلاس ماوریریس و همکارانش در دانشگاه امارات با هدف از بین بردن بی میلی انسان ها در رابطه با روبات ها مطرح شده است اما این که چرا در این عرصه در یک کشور عربی از چهره و عنوان ابن سینا، دانشمندی با ملیت ایرانی، استفاده شده است، جای بحث و تامل دارد. متاسفانه مدتی است که برخی کشورهای منطقه با اهدافی خاص و به بهانه های مختلف درصدد ثبت ملیت دانشمندان و مشاهیر ایرانی به نام خود هستند که مواردی از این تلاش ها را طی سال های اخیر از سوی کشورهایی مانند ترکیه با طرح  ادعای ترک بودن مولانا و یا آذربایجان با ادعای آذری بودن نظامی گنجوی شاهد بوده ایم. در این میان به نظر می رسد کشورهای عربی نیز به بهانه تالیف کتاب هایی درباره دانشمندانی همچون ابن سینا و زکریای رازی توسط محققان عرب و ترجمه این کتاب ها به زبان های مختلف غربی، درصدد بهره برداری از شهرت دانشمندان ایرانی به نفع خود با ترفندهای این چنینی برآمده اند. به گزارش بی بی سی، این روبات بسیار پیشرفته که به فناوری تشخیص چهره نیز مجهز است، مجموعه ای از تجهیزات مختلف همچون مسافت یاب ها، نمایشگرهای لمسی و دوربین های استریو را در خود جای داده است. این سیستم در واقع به منظور افزایش تعامل با انسان ها به ?نرم افزار پیشرفته مجهز شده است که یکی از آن ها توانایی تشخیص چهره افراد واقعی و یا تصاویری است که کاربران روی سایت فیس بوک برای معرفی خود قرار می دهند. نرم افزار دیگر نوعی برنامه زبان است که امکان مکالمه را برای روبات فراهم می کند. این روبات هم چنین دارای یک پایگاه داده حاوی اطلاعات در مورد دوستان و تعاملات اجتماعی روبات براساس اطلاعات فیس بوک است که البته این پایگاه داده، به طور دائم به روز می شود و جالب این است که سایت بی بی سی در متن گزارش خود هیچ اشاره ای به ایرانی بودن ابن سینا نکرده و نحوه تنظیم خبر نیز به گونه ای است که عرب بودن این فیلسوف را در ذهن تداعی می کند. البته به گزارش مهر، این اولین باری نیست که امارات برای عرب جلوه دادن این عالم ایرانی تلاش کرده است، پیش از این نیز در این کشور، تمبری با چهره ابوعلی سینا منتشر شده بود! روبات ابن سینا مدت یک ماه است که در دانشگاه امارات مورد آزمایش های گوناگون قرار می گیرد.انجام چنین اقدامی از سوی امارات وتلاش برای عرب جلوه دادن ابن سینا دانشمند ایرانی و بهره گیری از چنین ابزاری برای معرفی ابن سینا به جهانیان (البته با ساختار موردعلاقه اماراتی ها) به هیچ عنوان قابل قبول نیست و در این میان اقدام سایت بی بی سی در ارائه خبر به گونه ای که در ذهن خواننده، ابن سینا یک فیلسوف عرب تداعی شود، بیانگر هیچ هدفی نیست مگر این که این سایت به نوعی دنبال تفرقه افکنی و ایجاد اختلاف بین اعراب و ایران است درحالی که سایت های دیگری که اقدام به درج این خبر کرده اند از جمله روزنامه ایتالیایی «کویره دلاسرا» که در شمار ??روزنامه مطرح جهان است، با وجود این که منبع اصلی گزارش خود را سایت بی بی سی معرفی کرده و درواقع با وجود نقل خبر از بی بی سی، ابن سینا را دانشمندی فارسی معرفی کرده و به صراحت آورده است که ابن سینا نام فارسی فیلسوف بزرگ Avicenna است. Avicenna درواقع واژه ای است که در زبان انگلیسی برای ابن سینا به کار می رود. برخی از سایت های خبری نیز ضمن درج گزارش بی بی سی اقدام به ارائه لینک سایت دانش نامه آزاد آنلاین ویکی پدیا برای معرفی Avicenna کرده اند که در ویکی پدیا نیز به صراحت از ابوعلی سینا به عنوان دانشمند اهل ایران زمین یاد شده است. همه این موارد بیش از پیش این موضوع را تایید می کند که هدف سایت بی بی سی در ارائه خبر به شکلی خاص ایجاد تفرقه بین کشورهای عربی و ایران بوده است.شایان ذکر است که ایسنا نیز طی خبری ساخت روباتی با چهره ابن سینا را صحنه نمایش تازه ای از هم سویی بی بی سی با برخی سیاست های ضدایرانی در مصادره مفاخر تاریخی ایران عنوان کرده است. براساس این خبر، بی بی سی ابتدا در خبر خود به صراحت ابن سینا را دانشمندی عرب معرفی کرد. اما مدتی بعد با نوعی عقب نشینی شیطنت آمیز، ابن سینا را درنهایت دانشمندی اسلامی عنوان کرده یعنی بازهم از اذعان به ایرانی بودن ابن سینا طفره رفته است! بخش عربی این شبکه نیز چندی پیش طی مقاله ای درمورد رنگ درمانی، از ابن سینا به عنوان یک دانشمند عرب یاد کرده بود.درهمین رابطه  دکتر امامی رضوی معاون وزیر بهداشت نیز در گفت و گو با خراسان در واکنش به این اقدام BBC و هم چنین فعالیت کشورهای عربی برای ثبت ملیت مشاهیر ایرانی به نام خود می گوید: درحال حاضر منابع متعدد و انکارناپذیری در دنیا به زبان های مختلف وجود دارد که از دانشمندانی چون ابن سینا، زکریای رازی، خواجه نصیرالدین طوسی و ... به عنوان دانشمندان ایرانی یاد می کنند و البته نباید این نکته را نیز نادیده گرفت که در موارد بسیاری نیز کشورهای عربی این دانشمندان ایرانی را به خود نسبت داده اند.وی گفت: هیچ شکی وجود ندارد که هنوز هم منابع معتبر دنیا از ابن سینا به عنوان یک دانشمند ایرانی نام می برند و در بسیاری از دانشگاه های معتبر دنیا نیز آثار این دانشمند بزرگ ایرانی به عنوان یکی از منابع مهم درسی مورداستفاده قرار می گیرد. بنابراین حرکت های خزنده ای که از سوی برخی کشورهای غربی انجام می شود در وهله اول جفایی به این دانشمند بزرگ ایرانی و درعین حال به منزله ایجاد تفرقه میان کشورهای عربی و ایران است. نکته مهم آن است که این دانشمندان ایرانی پس از اسلام ظهور پیدا کردند و درواقع شخصیت ایرانی-اسلامی این دانشمندان بخش مهمی از هویت ایران اسلامی به شمار می رود و بدیهی است که بسیاری از کشورهای غربی تحمل رویارویی با این واقعیات را ندارند. برهمین اساس با توطئه هایی از این قبیل تنها درصدد ایجاد تفرقه بین کشورهای عربی و ایران هستند حال آن که اسلام برای ایران و کشورهای عربی یک فصل مشترک محسوب می شود. بنابراین حرکت هایی از این قبیل حرکت های هدایت شده از طرف عده ای است که نمی خواهند دانشمندان اسلامی به عنوان دانشمندان برجسته مطرح شوند. وی با تاکید بر این که با وجود چنین حرکت های توطئه آمیزی نهادهای مختلف در کشور همچون وزارت امور خارجه و نهادهای علمی و فرهنگی باید با جدیت بیشتری قدم بردارند، خاطرنشان کرد: می توانیم در برخورد با این گونه رفتارها از بعد بین المللی ابتدا با تذکردادن این قبیل توطئه ها را خنثی کنیم و در صورتی که بی نتیجه بود راهکارهای حقوقی دیگری برای این کار بیندیشیم.



دکتر کبکانیان معاون پژوهشی وزیر علوم نیز در گفت و گو با خراسان با بیان آن که این اولین بار نیست که کشورهای مختلف دانشمندان بزرگ ایرانی و ادیبان ما را به خود نسبت می دهند، گفت: به طور مثال کشور ترکیه مصرانه سعی دارد مولوی را به عنوان یکی از شاعران و عالمان بزرگ ترک معرفی کند. این اتفاق در مورد ابن سینا نیز از سوی کشورهای عربی کم و بیش رخ داده است. البته یک روی مثبت این قضیه نشان دهنده گذشته پرافتخار ایران است. ضمن آن که از بعد تاریخی طبیعی است کشورهایی که از این گنجینه عظیم علمی و فرهنگی محرومند و پیشینه تاریخی فرهنگی و علمی آنان فاصله بسیاری با پیشینه ایران از این حیث دارد، درصدد باشند به این بهانه سعی کنند خلاء های فرهنگی و علمی خود را این گونه پر کنند.وی تاکید کرد: از سوی دیگر با توجه به این که از حدود ?? سال پیش در کشور ما فعالیت های علمی پژوهشی برای ساخت روبات آغاز شده است بنابراین ما نیز می توانیم از این توانمندی  و ظرفیت به خوبی استفاده کنیم و حتی خودمان در اقدامی مشابه از بعد علمی مشاهیر و دانشمندان مان را بیش از پیش معرفی کنیم.وی در ادامه تصریح کرد: نهادهای فرهنگی و سایر نهادها نیز باید کارهای جدی تری در خصوص ریشه های تاریخی کشور از بعد فرهنگی و علمی انجام دهند، حال آن که اکنون متاسفانه کمتر این ریشه های تاریخی را جست و جو و مطرح می کنیم و تنها به ارائه یک سری حرف ها و اطلاعات کلی بسنده می کنیم. وی با اشاره به این که حرکت های توطئه آمیزی از این نوع از بعد بین المللی قابل پی گیری است، خاطرنشان کرد: درحال حاضر ما حضور فعال و جایگاه موثری در یونسکو و سایر عرصه های بین المللی داریم که به نظر می رسد با توجه به نقشی که در این نهادهای بین المللی داریم می توانیم با استفاده از راه های قانونی هرگونه توطئه ای را در این زمینه خنثی کنیم و با انجام مکاتباتی برای دبیرکل یونسکو و یا از طریق آکادمی فرهنگستان جهان اسلام، در این زمینه اقدامات لازم را انجام دهیم.


 




موضوع مطلب :


با سلام


امروز لینک یه سایت خوب برای تاریخ علوم پزشکی رو گذاشتم .امیدوارم استفاده کنید


http://www.medlin.ir/History%20of%20Medicine-%20Public%20health.htm




موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 11:54 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

 


حکایت


با سلام حضور دوستان عزیز


یک حکایت جالب از کتاب چهارمقاله نظامی عروضی پیدا کردم که امیدوارم مورد استفاده قرار بگیره:


 


 «در عهد ملکشاه و بعضی از عهد سنجر، فیلسوفی بود به هرات، او را ادیب اسماعیل گفتندی. مردی سخت بزرگ و فاضل و کامل، اما اسباب او و معاش او از دخل طبیبی بودی. و او را از جنس معالجات نادره[21] بسیار بود. وقتی به بازار کشتاران[22] برمی‌گذشت، قصابی گوسفندی را سلخ می‌کرد،[23] و گاه‌گاه دست در شکم گوسفند کردی و پیه گرم بیرون کردی و همی خورد. خواجه اسماعیل چون آن حالت بدید، در برابر او بقالی را گفت که «اگر وقتی این قصاب بمرد، پیش از آنکه او را به گور کنند مرا خبر کن!» بقال گفت: «سپاس دارم».


چون این حدیث را ماهی پنج شش برآمد،[24] یکی روز بامدادی خبر افتاد که دوش فلان قصاب بمرد به مفاجة،[25] بی‌هیچ علت و بیماری که کشید، و این بقال به تعزیت شد. خَلقی دیده جامه دریده، و جماعتی در حسرت او همی سوختند که جوان بود و فرزندان خُرد داشت.


پس آن بقال را سخن خواجه اسماعیل یاد آمد، بدوید و وی را خبر کرد. خواجه اسماعیل پس عصا برگرفت و بدان سرای شد، و چادر از روی مرده برداشت و نبض او در دست بگرفت و یکی را فرمود تا عصا بر پشت پای او همی زد. پس از ساعتی وی را گفت: «بسنده است.» پس علاج سکته آغاز کرد، و روز سوم مرده برخاست و اگرچه مفلوج شد، سال‌ها بزیست. پس از آن مردمان عجب داشتند، و آن بزرگ از پیش دیده بود که او را سکته خواهد بود».[26]







[21] . نادره: کمیاب.


[22] . کشتاران: کشتارگاه.


[23] . سلخ می‌کرد: پوست می‌کند.


[24] . ماهی پنج شش برآمد: پنج شش ماه گذشت.


[25] . به مفاجاة: به مرگ ناگهانی.


[26] . چهار مقاله، صص 132 و 133.


منبع:


http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=6375&id=71218




موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 11:54 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

آبِسْتَنی، بارور شدن و فرزند آوردن زن از مرد و دوره‌ای که زن بچه‌ای را در زهدان، یا به اصطلاح عامه در شکم خود، از هنگام بسته شدن نطفة او تا هنگام زادن حمل می‌کند. آبستن صورت فارسی واژه پهلوی «آبِسْتَن» و «آبُسْتَن» (مکنزی، ذیل همین واژه‌ها) و صورت قدیمتر آن «آپُسْتَن» و «آپُسْتَنیه» (آبُستنی) است. این واژه از پیشوند «آ» و دو کلمة ‌«پُسْ» به معنی پسر، و «تَن» و پسوند اسم معنی «ایه» ترکیب یافته است (تبریزی، ذیل آبستن). واژة آبستنی از سویی حال زنی را وصف می‌کند که فرزند پسری در تن یا شکم خود دارد و از سوی دیگر بیان‌کنندة ارزش و بهایی است که در عقیدة جمعی ایرانیان به پسر، یعنی جنس نرینه، داده می‌شده است. واژة آبستن در فارسی تهرانی به صورت «آبِسَّن» و در گویشهای کردی «آوس» (وهبی؛ مردوخ) و لری «اَوِس» (حصوری؛ ایزدپناه) متداول است. در کردی آبستن را «زِک پِرّ» به معنی فرزنددار، هم می‌نامند. «زِک» در گویش گیلکی به صورت «زَک» و «زاک» و به معنی فرزند و بچه آمده است (ستوده). این واژه شکل دیگر واژة فارسی «زِه» است که در کلمة «زهدان»، به معنی بچه‌دان و رحم و ترکیب «زه و زاد» و اصطلاح عامیانة «زاق و زوق» به معنی فرزند و فرزندان بسیار، بازمانده است. در زبان فارسی واژه‌های «بارداری» و «باردار» که بر گرداندة فارسی واژه‌های عربی «حمل»‌ و «حامل» است، و «حاملگی» و «حامله» نیز به جای آبستنی و آبستن به کار می‌رود. گاهی زن آبستن را نیز به کنای «دونَفَسه» (در تهران)، «دوگیان» (دو + گیان: جان و روح) (در کردستان) و «ایکی جانلی» به معنی دو جان و تن (در آذربایجان) می‌خوانند. دو نفسه یا دو جان خواندن زن آبستن بر پایة این باور همگانی است که زن را در دورة حاملگی دارای دو جان یا تن و با دو نفس یا دم، یکی از آن زن و دیگری از آن بچة شکم او می‌انگارند. زن در جامعة ایران اسلامی مظهر باروری شناخته شده و اهمیت نقش او در آبستن شدن و فرزند آوردن است. هدف از ازدواج زن و مرد نیز تحقق بخشیدن به این نقش، یعنی باروری زن است. زن تا بچه نیاورده، در افکار عامّة مردم ایران بیگانه است. بر بنیاد همین باور یک ضرب‌المثل قدیم فارسی می‌گوید: «زن تا نزاییده بیگانه است» (هبله رودی، 87). زن با آوردن فرزند، پردة بیگانگی را می‌گسلد و اجاق خانواده را روشن می‌کند. زنی که آبستن می‌شود و فرزند می‌آورد، رشتة پیوندش را با شوهر و طایفة شوهر استوار می‌کند و به اصطلاح در خانة شوهر پاقرص می‌شود. باروری و زایایی به شخصیت زنانة وی اعتبار مادری می‌بخشد و شوهر را از شأن و منزلت والای مقام پدری در جامعه برخوردار می‌کند. زنانِ بارورِ گوهر شکم با زادنِ پسرانِ بسیار، مردان خود را نام‌آور می‌کنند و نسل و دودمان آنان را دوام و استمرار می‌بخشند. زنان نازا، یا به اصطلاح عامه «نروک»، به واسطة ناتوانی در باروری و نیاوردن بچه در خانه و جامعه، سرافکنده و خوار به شمار می‌آیند و آیندة تاریح و نامطمئنی دارند. تأخیر در باروری و عقیم و سترون بودن همچون کابوسی دهشتناک، پیوسته زنان نازا را می‌آزارد و مایة نگرانی و حتی بیماری روانی آنان می‌شود.
جنین‌شناسی: شناخت جنین در طب سنتی ایران اسلامی بر مجموعه‌ای از آگاهیها و تجربه‌ةای علمی و عقاید دینی و سنتی استوار بوده است. طبیبانی مانند علی بن رَبَّنِ طبری (192ـ247ق/808 ـ861م)، محمد بن زکریّای رازی (251ـ313ق/865 ـ 925م)، علی بن عباس اهوازی (338ـ384ق/949ـ994م)، ابوبکر ربیع بن احمد اخوینی (نیمة دوم سدة 4ق/10م)، ابوعلی سینا (370ـ 428ق/980ـ1037م) و سید اسماعیل جرجانی (433ـ531ق/1042ـ1137م) با بهره‌گیری از دانش دانشمندان ایران باستان و دیدگاههای علمی مکتب پزشکی جهان آن روز، به ویژه مکتب پزشکی یونان و هند و جندیشاپور، پژوهشهایی در زمینة شناخت و دریافت پدیدة پیچیدة آبستنی و چگونگی رشد و پرورش جنین در زهدان و بیماریهای وابسته به آبستنی کرده بودند. در نوشته‌های پزشکی بازمانده از این دانشمندان، بخشها و گفتارهایی به آبستنی و موضوعهای مربوط به آن اختصاص داده شده است. نظر کلی قدما دربارة جای نطفه با این بیان قرآن مجید مطابقت می‌کرد: «یادآور زمانی را که گرفت خداوند از آدمیزادگان، از پشتهای ایشان فرزندانشان را» (اعراف /7/172). آنان جای نطفة پدید آرندة جنین انسان را در صلب یا پشت مرد می‌دانستند و می‌گفتند در اثر آمیختن آب مرد با آب زن در زهدان، نطفة‌انسان بسته و زن آبستن می‌شود. ابوعلی سینا آب مرد و زن را دو گوهر، و گوهر مرد را کارگزار خداوند می‌دانست. او سرشت گوهر مرد را آتشی و سرشتِ گوهرِ زن را خاکی و آمیختگی این دو را آفرینندة هستی انسان می‌شمرد (قانون، 2/346ـ347). دربارة پدیداری جنین انسان و چگونگی تکوین آن از آب نطفه به خون بسته و از خون بسته به پاره‌آی گوشت و شکل‌گیری استخوان و اندامها، ‌دیدگاهی داشتند که آن را مطابق با مضمون این آیات می‌پنداشتند: «ای مردم، اگر در گمانید از انگیختِ پس از مرگ، پس [نشان توانایی ما بر آن کار آن است که] آفریدیم شما را از خاک، سپس از نطفه، سپس از خون بسته، ‌سپس از پاره‌آی گوشتِ تمام آفریده یا ناتمام آفریده تا روشن سازیم برای شما [که هر دو را می‌توانیم] و می‌آرامانیم در زهدانها آنچه بخواهیم تا زمانی نامزد کرده آنگاه بیرون می‌آوریم شما را کودکی خردسال تا آنگاه که به زورمندی خویش رسید، و از شما کسانی‌اند که به جوانی می‌میرند و کسانی که بازپس برده می‌شوند تا بدترین روزهای زندگانی» (حج /22/5)؛ «به درستی که آفریدیم مردم را از گلی ساخته کشیده آنگاه او را نطفه‌آی کردیم در آرام جایی استوار، سپس نطفه را خونی بسته کردیم و سپس آن را پاره گوشت گردانیدیم و آنگاه پاره گوشت را استخوانها کردیم و سپس بر استخوانها گوشت پوشاندیم،... با آفرین خدا که نیکوترین همة آفرینندگان است» (مؤمنون /23/12ـ14). برزویة طبیب به آمیختن آب مرد و زن در زهدان و راکد و تیره شدن آن اشاره می‌کند و می‌نویسد این آب تیرة ایستاده را بادی که در رحم پدید می‌آید، حرکت می‌دهد و به صورت پنیر در می‌آورد. سپس این پنیر همچون ماست بسته می‌شود و اندامها از آن پیدا می‌گردند (کلیله، 54). چنین وصفی از بسته شدن نطفه و تشکیل جنین و تشبیه مرحلة نخست زندگی جنین به پنیر و ماست در کتاب طب ملکی، نوشتة علی بن عباس اهوازی، نیز آمده است. این شیوة تفکر ظاهراً باید از اندیشة یونانی گرفته شده باشد (الگود، تاریخ پزشکی، 382ـ383). برخی از پزشکان معتقد بودند که نطفة بسته شده پس از 35 تا 45 روز بدل به پاره‌ای گوشت می‌شود و به صورت جنین درمی‌آید. جنین 35 روزه پس از 70 روز و جنین 45 روزه پس از 90 روز جنبیدن آغاز می‌کند (جرجانی، الاغراض، 175). در آغاز، جنین از خون حیض تغذیه می‌کند و سپس گذرهایی روی جنین و شکاف ناف در میان آن پدید می‌آید. رگی از شکاف ناف فراز می‌آید و به سربالای رحم می‌پیوندد. این رگ غذا را از زهدان مادر می‌گیرد و به گذرهای روی جنین که راهشان گشوده شده است، می‌دهد. آنگاه تن فرزند شاخ می‌زند و اندامهای آن یکی پس از دیگری پدید می‌آید (جرجانی، ذخیره، 551؛ الاغراض، 174). در پدید آمدن نخستین اندامهای جنین و اینکه کدام اندام نخست می‌روید و شاخه می‌زند، میان پزشکان قدیم اختلاف بود. جرجانی نظر بقراط را که گفته بود نخست دماغ (مُخ) و چشم در جنین پدید می‌آید و نظر ابن سینا را که عقیده داشت نخست جگر آفریده می‌شود، باطل می‌دانست. به عقیدة او نخستین اندامی که در جنین پدیدار می‌شود قلب است‌ «لکن آفریده شدن آن در [جنین] حیوانی نخست ظاهر نباشد» (ذخیره، 552). او مدت آبستنی طبیعی را 9 ماه دانسته و نوشته است: جنینی که در 3 ماهگی در شکم مادر بجنبد «از پس 270 روز بیرون آید که 9 ماه تمام باشد، لکن در این حساب کمابیشی بسیار افتد» (ذخیره، 110). همچنین وی بیرون آمدن بچه از زهدان مادر را به سبب ناکافی بودن غذای درون زهدان و گرسنگی بچه دانسته و گفته است که بچه برای یافتن غذای بیشتر در زهدان به جنبش و تلاش می‌افتد و با حرکتهای بسیار خود رشته‌های پیوندش را با زهدان می‌گسلد. پس از گسستن پیوندها به جست‌وجوی راه گریز از زهدان می‌افتد و بسیار زود گذرگاه بیرون آمدن را می‌یابد و به دنیا می‌آید (الاغراض، 175).
شناخت آبستنی: در گذشته پزشکان و قابلگان آبستنی را از روی دگرگونیهایی که پس از بند آمدن نخستین عادت ماهانه در حال و رفتار و رنگ زنان پدید می‎آمد، تشخیص می‎دادند. مثلاً تیره شدن رنگ پوست و لک و پیس نشستن بر روی چهره، کبودتر شدن رگهای پستانها و برجسته و سیاه‎تر شدن نوک پستانها، به زردی یا کبودی زدن سپیدی دیدگان و دل به هم خوردگی همراه با سرگیجه و شکوفه را از جملة نخستین نشانه‎های آشکار آبستنی به شمار می‎آوردند. گاهی نیز یک روز تمام زن را از خوردن طعام باز می‎داشتند تا شکمش از غذا کاملاً تهی شود و هرگونه بویی از دهانش برود. بعد شب هنگام پیش از خوردن هر خوراکی، در زیر دامنش عود دود می‎کردند. اگر بوی خوش عود از راه دهان و بینی‎اش بیرون نمی‎آمد آن را نشانة بسته شدن راه زهدان و دهان و بینی و بارگرفتن زن می‎دانستند. اگر بیرون می‎آمد، نشانة بازبودن این راهها و بارنگرفتن زن می‎انگاشتند (همو، ذخیره، 555).
آبستنی در فرهنگ عامه: در فرهنگ عامه اعتقاد بر این است که نطفة انسان در رگی در کمر یا پشت مرد جای دارد. چون نطفة مرد در رحم زن بیفتد به خواست خدا زن آبستن می‎شود و بچه می‎آورد. این عقیده به گونه‎ای بازتر در داستان قدیم و عامیانة شب چهارصد و پتجاهم هزار و یک شب بیان شده است: «در مرد رگی است که همة رگها را آب دهد و آب از سیصد و شصت رگ جمع کرده به بیضة چپ بریزد. آنگاه خونی سرخ گردد، پس از آن از حرارت مزاج آب غلیظ و سفید شود و رایحة او مانند رایحة شکوفة خرماست» (3/131). دربارة چگونگی شکل‎گیری بچه در شکم مادر، باور عامه بر این است که نطفه پس از 3 دورة 40 روزه و یک دورة کوتاه 10 روزه، به شکل بچة انسان درمی‎آید. بچه در چلّة اول به صورت نطفه است، در چلّة دوم به صورت خون و در چبّة سوم به صورت یک پاره گوشت. در این هنگام به فرمان خدا فرشته‎ای می‎آید و این پارة گوشت را شکل می‎بخشد. نخست دست و پای بچه را می‎سازد و سپس اندامهای دیگرش را. ساختن بینی و شرمگاه بچه را هم به خدا وامی‎گذارد. خدا هم نخست بینی و بعد اندام نری یا مادگی بچه را هم به خدا وامی‎گذارد. خدا هم نخست بینی و بعد اندام نری یا مادگی بچه را می‎گذارد و به جسم او کمال می‎بخشد. ساختن همة اندامها 10 روز به درازا می‎کشد. در این هنگام به امر خدا اسرافیل نفخه‎ای به شکم مادر می‎دمد و روح در بچه حلول می‎کند. بچه با دریافت روح، در شکم مادر به جنب و جوش می‎افتد (کتیرایی، 7-8). عامة مردم دورة آبستنی زن را 9 ماه و 9 روز و 9 ساعت (نه کم و نه زیاد) می‎دانند. می‎گویند بچه از ماه هفتم آمادة بیرون آمدن از شکم مادر است. اگر بچه در 7 ماهگی یا در 8 ماهگی به دنیا بیاید، پا نمی‎گیرد و می‎میرد. پیشینیان عقیده داشتند که بچه‎ای که 7 ماهه زاده شود، زنده می‎ماند لیکن اگر 8 ماهه زاده شود، یا مرده به دنیا می‎آید و یا پس از چندی می‎میرد (جرجانی، ذخیره، 175).
تعیین جنس جنین: پیشینیان برپایة شناختی که از دستگاهها و اندامهای بدن انسان ونقش و کارکرد هر یک از آنها داشتند، نظرهای گوناگونی دربارة عاملهای مؤثر در تعیین جنس جنین انسان مطرح می‌کردند. به طور کلی، نظر بیشتر آنان این بود که سلطة یک جنس بر جنس دیگر به هنگام تکوین جنین بستگی به دو عامل، یکی آب منی و دیگری ساختمان عمومی بدن مرد و زن دارد. در مورد عامل نخستین، بیش‌تر آنان به ویژه ابوعلی سینا و جرجانی معتقد بودند که اگر نطفة پدر و مادر هر دو قوی و گرم و آب مرد گرم‌تر از آب زن باشد جنس فرزند آن دو نرینه و اگر نطفة هر دو قوی، لیکن سرد باشد و آب مرد سردتر از آب زن باشد، جنس فرزند آن دو مادینه خواهد شد. به عقیدة اینان، ‌اگر آب مرد از بیضة راست بتراود و در بخش راست زهدان زن نشیند، جنس فرزند آنان نرینه می‌گردد و اگر از بیضة چپ بتراود و در بخش چپ زهدان زن بیفتد، جنس فرزند آنان مادینه می‌شود (همو، همان، ‌111، 555). پیروان این نظریه برای اثبات عقیدة زیست شناسانة خود به شیوة کار دامپروران ایرانی روی حیوان نر به هنگام گشن دادن اشاره کرده و نوشته‌اند: «بعضی چهارپای داران به وقت گشن دادن، اگر می‌خواهند که از آن گشن ماده آید، خایة راست او ببندند تا آب از خایة چپ او رود و اگر خواهند که بچه نر آید، خایة چپ او ببندند تا آب از خایة راست او رود» (همو، همان، 556). در مورد عامل دوم، اعتقاد بر این بود که برخی مردان و زنان پسر زا و برخی دختر زا هستند. مردانی که تخمی پسر زا دارند برخوردار از اندامی نیرومند، ماهیچه‌هایی نه فربه و نه لاغر بلکه میانه، گوشتی در سختی و نرمی معتدل و در رنگ مایل به سرخی، بیضه‌هایی بزرگ و رگهایی برجسته و نمایان‌اند و در نزدیکی با زن افزونی جوی و خستگی ناپذیرند. زنان پسرزا نیز از اندام و گوشتی معتدل، خوی و رخساری نیکو، طبعی چابک و شاد و معده‌آی قوی و نیک گواراننده برخوردارند. عادت ماهانة این گونه زنان به موقع و تمام و دورة پاکی آنان 21 تا 22 روز و رسیدگی آنان به هنگام و آغاز قاعدگی‌شان زودتر از زنان دیگر است (همانجا). از دیرباز کوشش و اندیشة پزشکان و مردم این بود که با بهره‌گیری از تجربه‌ها و آگاهیهای طبی و فرهنگی خود، حال و طبیعت انسان را برای تولید جنس دلخواه بگردانند و در تعیین جنس جنین دست داشته باشند. این کوششها برخی برپایة مجموعه‌ای از روشهای کاربردی و استفاده از خوراکیها و گیاهان دارویی و برخی بر بنیاد یک رشته اعمال جادویی و افسونی و مناسک و شعایر نمادی نهاده شده بود. مثلاً برای نرینه گردانیدن جنس جنین، این کارها را سودمند می‌دانستند: نزدیکی با زن در 5 روز پس از پاکی از عادت ماهانه و در روزهای هفتة دوم پاکی و در جاهای سرد و هوای سر زمستان و روزهایی که باد شمال می‌وزد و در محل و خوابگاه پاکیزه و خوشبو و با حالی خوش، یا به کاربردن عطرهای خوشبو مانند مثلث که عطری مرکب از مشک و زعفران و عود خام بوده است. خوردن برخی خوراکیها یا داروها مانند برنج با شیر و زردة تخم‌مرغ نیم برشته، هریسه، بره و مرغ فربه، حلوای شکری و دواء المسک و پرهیز از تخمه و ترشی و آب بسیار سرد و دوری جستن از بوی کافور و مستی (همو، همان، 555؛ دنیسری، 148ـ149). در فرهنگ عامه برای اینکه طبیعت پسرزایی را در دختران پدید بیاورند و طبع و مزاج زنان دخترزا را بگردانند، آداب و اعمال ویژه‌ای انجام می‌داده‌اند. بیش‌تر آداب و اعمال عامة مردم زمینة آیینی و نمادی داشته است، مثلاً خوراندن سیب و خرمای زیاد به زنان دخترزا، یا گذاشتن گردو پای سفرة عقد دخترانی که می‌خواهند به خانة شوهر بروند، یا نشاندن پسر بچه‌ای تندرست و چابک و زیبا روی زانوی عروس در اتاق حجله و نیزتوسل به امامزادگان و نذر و نیاز کردن و سفره انداختن از جملة این آداب بوده است.
در فرهنگ اسلامی فرزند دختر و پسر هر دو گرامی داشته شده‌اند و به ویژه به پدران توصیه شده که دختران را عیناً مانند پسران گرامی بدارند و میان دختر و پسر تفاوتی نگذارند. در این مورد روایتی از امام چهارم(ع) آمده است که چون به وی می‌گفتند خدا به تو فرزندی داده است، از دختر و پسر بودن او هیچ نمی‌پرسید و تنها می‌گفت: آیا سالم است، عیب و نقصی ندارد؟ و چون می‌شنید که نوزاد سالم است، خدای را سپاس می‌گفت (حرعاملی، 15/143).
ویار: حال مخصوصی که به زنان آبستن، به ویژه در ماههای نخستین بارداری، دست می‌دهد. نشانه آن به هم خوردن و آشوبِ دل همراه با سرگیجه و شکوفه زدن است. این حال، گاهی در اثر بوییدن بویهای تند و زنندة غذاها و یا دیدن برخی خوراکیهای ناخوشایند پدید می‌آید. برخی از زنان آبستن در این حال هوس بسیار به خوردن خوراکیهای مخصوص و میوه‌های نوبرانه و غیرفصلی و چیزهای بد و زیان‌آور پیدا می‌کنند. ویار در میان گروهی از زنان آبستن بسیار سخت و در میان گروهی دیگر سبک است. به برخی از زنان باردار هم اصلاً این حال دست نمی‌دهد. اگر ویار زن آبستن سبک باشد، معمولاً در آخرین روزهای 3 ماهگی از میان می‌رود، اما اگر سخت باشد گاهی تا آخرین ماههای حاملگی ادامه می‌یابد. ویارِ سخت موجب مسمومیتهایی با فشارِ خونِ بالا و اختلالهایی در ترکیبهای شیمیایی بدن و تشنج اندامها می‌گردد. این حال را در پزشکی نوین توکسمی می‌نامند که بیماری خون به سبب آلودگی آن با برخی سمها و زهرابه‌های بدن است (آکسفرد، ذیل توکسمیا؛ بارنت، 77ـ 78). در نوشته‌های طبی قدیم این حال زنان آبستن را «منش گَشْتَنْ» یا «مَنِشْ گَردا» می‌نامیدند و آن را «آرزوی چیزهای شور و تیز و تلخ و ترش» و میل به چیزهای کمیاب و حالتهای دل‌آشوبی وصف می‌کردند (جرجانی، ذخیره، 558). حالت ویار را در زبان فارسی «بیار»، «تاس»، «تاسه» و «تَلْواسه» نیز گفته‌اند (تبریزی، ذیل همین واژه‌ها). مردم خراسان این حال زنان آبستن را «زِرْوَنَه» (شکورزاده، 129)، گیلانیها «ایشَّه کونَی» (پاینده، 23) و مردم فارس «آرْمه» (بهروزی، ذیل همین واژه) می‌نامند. مردم تهران به زن آبستنی که ویار دارد می‌گویند «آزارِ ویار» گرفته (کتیرایی، 10) یا «ویاردار» و «ویاری» شده است. گِل خواری یکی از همگانی‌ترین حالتهای زن ویاردار است. گِل ارمنی یا گل سرشویی، گل داغستانی و کاه گِل از جمله گلهایی است که معمولاً زنان ویاری هوس خوردن آن را دارند. اخوینی در زیر عنوان «فی شَهْوةِ الطّین» آرزوی گل خوردن را گونه‌ای بیماری دانسته که به سبب بسته شدن خون حیض و گردآمدن بیه و چیزهای فاسد در معدة زنان باردار آشکار می‌شود (ص 374). از حالتهای دیگر زن ویاردار هوس خوردن برخی خوراکیها مانند آش رشته، کوفته، لواشک آلو و گوجه و ترشی هفته بیجار است. برخی زنان ویاری به خوردن برنج خام، تباشیر یا جوهر تباشیر (مایة سفید رنگی که از خیزران می‌گیرند) و چیزهای زیانمندی مانند خاک و زغال سوخته و فضلة مرغ میل بسیار پیدا می‌کنند.
ویارانه: خوارکهای پرچاشنی و خوش طعم و بویی است که باب میل زنان ویاردار است. خوراکهای ویارانه معمولاً‌ عبارتند از آش رشته، کوفته برنجی، کوفته نخودچی، دلمه، حلیم، خوراک سیرابی و مانند آن. ویارانه را معمولاً مادر یا بستگان بسیار نزدیک زن آبستن، به ویژه اگر ویار در نخستین شکم زن آبستن آشکار شود، می‌پزند و همراه با چند نوع ترشی برای او به خانه‌اش می‌فرستند.
ویارزدایی: هرگاه حالت ویار یا منش گردا در زن آبستن سخت و تند و دیرزی شود و زن آبستن پیاپی دلش به هم بخورد و شکوفه بزند و مدام گِل یا چیزهای زیانبار بخورد، به درمان آن می‌پردازند. طب سنتی و طب عامه برای دفع ویار چاره‌هایی به کار برده‌اند. جرجانی می‌گوید: زمانی که در زنی باردار منش گشتن خیزد، باید شِبِت پخته را که با انگبین آمیخته و نیم گرم شده است، به او خورانید تا شکوفه زند و خلط معده‌آش بالا آید و پاک شود. او نوشاندن آب ترنج، آب لیمو، آب غوره و آب انار و خوراندن گوشت دُرّاج، مرغ خانگی، بزغاله و طعامهایی با پیاز و سرکة پرورده و خَرْدَل زده را نیز برای ویارزدایی از زنانی که مزاج گرم دارند، سودمند دانسته است. همچنین گذاشتن ضمادی از سنبل و قَصَب الذیره و انیسون و خرمای قَسْبْ و بِهِ پخته و شراب ریحانی کهن را بر روی شکم زن ویاردار آرام‌بخش حال وی و از داروهای ویارزدا وصف کرده است (ذخیره، 558). از روشهای دیگر ویارزدایی که هنوز هم در میان مردم ایران رواج دارد، خوراندن ماهیهای کوچک زندة چشمه و رودخانه (باستانی پاریزی، 452)، یا آب شکمبة پختة گوسفند همراه با تکه‌آی از خود شکمبه است (اسدیان، 251).
تشخیص پسر یا دختر بودن بچه در شکم: زنان از آغاز دورة آبستنی تا پایان آن با شور و ناشکیبایی فراوان درپی تشخیص جنس بچة شکم خود هستند. از قدیم در جامعة ایران تدبیرهای گوناگون برای تشخیص نرینه یا مادینه بودن جنس جنین به کار می‌رفته و از راه برخی آزمونها و نشانه‌ها حدس زده می‌شده است. یکی از آزمونهای معمول میان طبیبان این بود که زراوند کوبیده را در انگبین می‌سرشتند و خمیر آن را روی پشم‌پاره‌آی سبز رنگ می‌مالیدند و آن را به زن آبستن می‌دادند تا صبح ناشتا به خود برگیرد. زن تا عصر چیزی نمی‌خورد. در این هنگام اگر آب‌دهان او شیرین می‌شد، بچه را نرینه و اگر تلخ می‌شد بچه را مادینه می‌انگاشتند (جرجانی، ذخیره، 555 ـ556). همچنین، از روی برخی نشانه‌ةای ظاهری در تن و رفتار زن آبستن، جنس بچة شکم او را حدس می‌زدند. مثلاً اگر نخستین نشانة آبستنی روی پستان راست زن پدید می‌آمد و شیر آن قوام بیشتر می‌یافت، یا اگر زن آبستن به هنگام حرکت، نخست پای راست خود را پیش می‌نهاد و یا به هنگام برخاستن از زمین بر دست راست خود تکیه می‌کرد، اینها را نشانه‌هایی از پسر بودن بچه در شکم او می‌پنداشتند (دنیسری، 148؛ هدایت، 34). در فرهنگ عامه جنس نر مظهر قدرت و برتری و جنس ماده مظهر ناتوانی و فرودستی انگاشته می‌شود. بر بنیاد این پندار عمومی مرد مفهوم پاکی، خیر و برکت، و زن مفهوم کاستی را می‌رساند و طبعها و خصلتهای مطلوب و مثبت جنبة مردانه، و طبعها و خصلتهای نامطلوب و منفی جنبة زنانه می‌گیرند. از این رو زیبایی، زرنگی، سنگینی، سرخی، سفیدی و قدرت که ارزش اجتماعی و فرهنگی مثبت دارند، به جنس مرد و زشتی، تنبلی، سبکی و جلفی، سیاهی و ضعف که ارزش اجتماعی و فرهنگی منفی دارند، به جنس زن نسبت داده می‌شود. در نتیجه، هرگاه نشانه‌ای از هر یک از این دو دسته صفتها در زن آبستن پدید آید، از روی آن پسر یا دختر بودن بچه در شکم مادر را حدس می‌زنند. اشیا و ابزارها و زیورها نیز برپایة کاربردشان به دست مردان یا زنان در زندگی و ارزشهای نمادی آنها در فرهنگ جامعه، به دو دستة مردانه و زنانه تقسیم می‌شوند. اشیایی مانند شمشیر، خنجر، کارد، چاقو، کلید، کلاه و عرقچین که بیش‌تر مردان آنها را به کار می‌برند، نمادی از جنس نر و اشیایی مانند قیچی، سنجاق، سوزن، تکمه، روسری، قفل، گردن‌بند و مروارید که بیش‌تر زنان آنها را به کار می‌گیرند. نمادی از جنس ماده تصور می‌شوند. از سوی دیگر، شمشیر و خنجر و کارد که ابزار جنگ و برندگی و خونریزی‌اند و کلید که وسیلة گشایش است،‌ مظهر نیرو و برتری شناخته می‌شوند و با جنس مرد و صفت مردانگی بستگی می‌یابند. بنابراین بینش، هرگاه زن آبستن یکی از این چیزها را در خواب ببیند یا در گذرگاهی بیابد و یا به آنها گرایش یابد، جنس فرزند در شکم او را در ارتباط با مفاهیم مردانه یا زنانة هر یک از این اشیا حدس می‌زنند. همچنین، عامة مردم براساس ارزش نمادی مفهوم راست و چپ در فرهنگ، میان دو سوی راست و چپِ پیکر انسان فرق می‌گذارند و اندامهای راست بدن را مظهری از قدرت و برتری، یعنی مردانگی و اندامهای چپ بدن را مظهری از ناتوانی و فرودستی، یعنی زنانگی می‌انگارند. از این رو اگر پلک چشم راست زن آبستن تند و زودتر از پلک چشم چپ او بزند، یا اگر پهلوی راست زن پس از 3 ماه و 10 روزگی بیش از پهلوی چپ او برآمده گردد، یا اگر به هنگام ورود به جایی نخست پای راست را پیش بگذارد، گمان به پسر بودن بچه در شکم او می‌برند.
علت شناسی: در گذشته اعتقاد بر این بود که نطفة انسان دارای «عِرق الدَّسّاس» است، یعنی رگها و عاملهایی پنهانی دارد که سرشت و خوی طبیعی را از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌کند (لین، ذیل دساس؛ جزایری،‌ 75). برخی از پیشینیان معتقد بودند که شکل و اندامهای بچه از مادر و طایفة وی و قوت اندامهای بچه از پدر و تبار او بنیاد می‌گیرد. از این‌رو، زیبایی و زشتی بچه را از سوی مادر و برادران مادر و تندرستی و بیماری او را از سوی پدر و قبیلة او می‌پنداشتند (جرجانی، الاغراض، 515). به عقیدة عامه، انجام برخی شایستها و ناشایستها، مانند همخوابگی زن و شوهر در زمانهایی خاص و خجسته، یا خوردن برخی خوراکیها و میوه‌ها در دورة آبستنی و یا شکستن محرمات به هنگام آبستنی، اثرهایی نیک یا بد بر بچه در شکم می‌گذارد. مثلاً اگر زن و شوهر در شب عیدغدیر همخوابگی کنند، بچه‌آی که نطفه‌آش در این شب بسته شود، ‌شش انگشتی می‌شود. به عقیدة صُبّی‌ها اگر نطفة بچه‌ای در شب 29 هر ماه قمری که قرص ماه پنهان و جهان تاریک و دیو تاریکی در کار است، بسته شود، بچة آن نطفه شش انگشتی، یا دو سر و یا عیبناک می‌گردد (دراور، 326). شیخ عبدالله مامقانی می‌نویسد: بچة نطفه‌آی که در روز جمعه بسته شود، خطیب، در شب سه‌شنبه مهربان و گشاده‌دست و خوشبو دهان و پاک زبان و در شب پنج‌شنبه از فرمانروایان جهان می‌شود (ص 138). تهرانیها «ماه گرفتگی» یعنی لکه یا خال بزرگ کبود یا سرخ تیره رنگ مادرزادی روی پوست تن بچه را به سبب دست گذاشتن زن آبستن به روی تن به هنگام خسوف (ماه گرفتگی)،‌ «کورچشمی» مادرزادی پسر را به علت رفتن زن آبستن به درون حرم بی‌بی شهربانو و «شور چشمی» را در اثر افتادن نگاه زن حامله به کف پای مرده یا گذشتن از روی آن می‌پندارند.
پیشگیری از آبستنی: زنان معمولاً از سن 15 سالگی تا 45 سالگی یعنی سن یائسگی، توانایی باروری بچه دارند. بسیاری از زنان در دورة بارداری خود پس از چند شکم زاییدن، یا به سبب بیماری و ناتوانی جسمی و روانی و یا خطر و زیانهای حاملگی و زایمان، به این اندیشه می‌افتند که از آبستن شدن خود پیشگیری کنند. در طب سنتی ایران، طبیبان برای پیشگیری از آبستنی زنان بارور و دگرگون کردن شرایط محیط زهدان و لوله‌های تخمدان آنان برای نگرفتن نطفة مرد، روشهای گوناگونی به کار می‌بردند. علی‎بن عباس اهوازی، حکیم اسلامی پیشگیری از حاملگی را برای زنان بیمار و زنانی که رحمی کوچک‌تر از اندازة طبیعی یا موجبی طبی دارند،‌ لازم دانسته، لیکن از معرفی داروهای ضدبارداری و چگونگی استفاده از داروها، به سبب بهره‌گیریهای نادرست زنان از آنها، پرهیز کرده است (الگود، طب در دورة صفویه، 275). روش پیشگیری از آبستنی در طب قدیم عبارت بود از 1. کاربُرد داروهای خوردنی مانند خوراندن آب بادروک یا شیرة ریحان شیرین (تفلیسی، 434)، وَسَخ (چرک وریم) گوش استر، خون خرگوش (قزوینی، 397، 409)، کمیز گاومیش و لعاب شتر به زن (دنیسری، 227، 229)؛ 2. کاربرد داروهای مالیدنی مانند چرب کردن سر نرینه با قطران یا روغن بَلَسان و یا سفیداج پیش از همخوابگی با زن (جرجانی، الاغراض، 514)؛ 3. برداشتن پَرزه یا شیاف پیش از هم بستری با شوهر، مانند پرزه‌ةایی از مخ خرگوش، سرگین فیل یا خرگوش و نعناع (قزوینی، 227، 409، 422) و کعب راسو‌ (دنیسری، 233)؛ 4. دود دادن زهدان مانند دود سرگین فیل (تفلیسی، 434)؛ 5. اعمال جادویی مانند بستن یا همراه کردن تخم حُمّاض (تُرشَک) (عقیلی، 365) یا پای خرگوش (دنیسری، 230)، یا نخستین دندان کودک با زن (قزوینی، 303) و یا بستن عَقره یا شَبه برتهیگاه زن (لغت‌نامه، ذیل عقره). امروز نیز بسیاری از روشهای سنتی پیشگیری از آبستنی میان زنان جامعة ایران رواج دارد. مثلاً زنان کرمانی و بلوچ برای اینکه آبستن نشوند، ریشة گیاهی به نام «نَرُوک» را می‌خورند یا شیافی از آن را به خود برمی‌دارند. این گیاه که به رنگ پلنگ ابلق است، در کوههای کرمان در بهار می‌روید. می‌گویند چون پلنگ سخت‌زاست، برای اینکه آبستن نشود، بیخ این گیاه را بیرون می‌آورد و می‌خورد (عقیلی، 869؛ جزایری، 68). عقیلی خاصیت این گیاه را چنین وصف کرده است: «آن را زن بخورد و یا فرزجه سازد و یا ذَرُورْ و یا تعلیق نماید هرگز آبستن نگردد. و چون مرد تعلیق نماید مباشرت نکند و اگر نماید با هر زن که مقاربت نماید حامله نگردد» (عقیلی، 869). در خراسان زنان برای پیشگیری از حاملگی، اندکی سُم قاطر و استخوان مرده را می‌کوبند و با هم می‌آمیزند و در غذا می‌ریزند و می‌خورند (شکورزاده، 125).
در فقه اسلامی نیز دربارة پیشگیری از آبستنی گفت‌وگو شده است. گرچه در آن گذشتة دور، وسایل امروزی جلوگیری از حاملگی نبود، همان تنها راه پیشگیری جایز شناخته شد. این راه عبارت بود از «عَزل » یعنی جلوگیری از ریختن نطفه به درون رحم. برخی از فقیهان معاصر صریحاً در این مورد اظهار نظر کرده گفته‌اند: دلیل مخالفان جلوگیری از آبستنی عبارت است از «تضییع نسل»، نسلی که ازدواج برای آن پایه‌گذاری شده است، ولی هیچ دلیلی بر حرام بودن تضییع نسل نیست (حکیم، 12/57).
افگانه: انداخن یا سقط بچة نارس و ناپروردة زنده یا مرده از شکم پیش از پایان دورة آبستنی است. افگانه ممکن است غیرعمدی یا عمدی باشد. وقتی زن آبستن به سبب عیب و فساد تخمک یا نطفة مرد، کمبود هورمونی خاص، ناتوانی و نابهنجاری و بیماری زهدان، انجام کارهای سخت و توان‌فرسا، حمل و نقل اشیای بسیار سنگین، افتادن از بلندی و ضربة سخت روی شکم و کمر نتواند بچه را در شکم نگه دارد و بچه خد به خود بیفتد، سقط غیرعمدی است. طبیبان قدیم به علت بیماری بچه‌افکنی غیرعمدی زنان کمابیش پی برده بودند. آنان معتقد بودند که بچه انداختن بیش‌تر در 3 ماهة اول آبستنی به سبب ظریف و نازک بودن جنین و مشیمه و در دو سه ماه آخر آن به سبب پختگی و گران و سنین بودن بچه روی می‌دهد. آنها 3 دسته سبب برای بچه‌افکنی تصور می‌کردند: 1. سببهای مادرسویی مانند باد و رطوبت بسیار درون زهدان که سبب جنباندن و لغزاندن بچه می‌شود، سردیِ سختِ زهدان که بچه را از پرورده شدن باز می‌دارد، خون روی با اسهال یا با حیض یا با فصد، پدید آمدن قُرحه (زخم) و بواسیر لحمی (پولیپ رحم) و آماس (برآمدگی) در زهدان، تب و لرزهای سخت و اسهالهای صفراوی و بلغمی و لاغری و ناتوانی بسیارِ زن آبستن که موجب نرسیدن غذا به بچه می‌شود؛ 2. سببهای پدرسویی مانند رقیق بودن آب منی پدر که سبب نازک و ضعیف شدن مشیمه و ترکیدن آن می‌شود؛ 3. سببهای بیرونی مانند رسیدن سرما به دهان رحمم که موجب بسته شدن راههای غذارسانی به بچه می‌شود، یا رسیدن گرما و تری بسیار به جنین در اثر نشستن مادر به مدتی دراز در گرمابه، حرکت سخت زن در دورة بارداری، زخم رحم و آسیب وارد آمدن به آن و عارضه‌ةای نفسانی مانند خشم سخت و اندوه بزرگ و ترس ناگهانی زن حامله (جرجانی، ذخیره، 559). طبیبان از روی برخی نشانه‌ها به بیماری زن آبستن و ناتوانی زهدان او در نگهداری بچه و احتمال انداختن یا مرگ آن پی می‌بردند: سرخ شدن چشم و چهره، گرانی سر و ماندگی تنِ زنِ آبستن و درد رحمِ او را نشانه‌هایی از بچه انداختن می‌دانستند و سنگین شدن بچه در شکم و رها بودن و افتادن او از سویی به سویی دیگر در شکم، سردشدن ناف، تراویدن گنده و زرداب از رحم و سفیدشدن چشم و سربینی و گوش و سرخ‌شدن لبها را نیز نشانه‌هایی از مرگ بچه در شکم می‌گرفتند (همانجا). برای حفظ تندرستی و بقای بچه در زهدان و درمان ناتوانی زن در نگهداری جنین، زنان آبستن را سخت از کارهای سنگین و دشوار و خوردن خوراکها و داروهای زیانمند و فصد یا خون گرفتن پرهیز می‌دادند (همو، همان، 560). روش درمانی آنان در رفع ناتوانی و پیشگیری از افکندن بچه عبارت بود از کاربرد داروهای خوارکی مانند تخم نعناع و بادیان در آمیخته با روغن انگبین (تفلیسی، 437)، حقنه یا اماله کردن جوشاندة گیاهی مانند سعتر فارسی، ابهل، نانخواه، کاشم، شبت، بابونه، سداب همراه با روغن کنجد و روغن سوسن (همانجا)، برداشتن پرزه‌آی درست شده از روغن بلسان و گیاه سعتر و نانخواه، یا پنیر مایة خرگوش، یا شیافی از گَردِ سنگِ لاجورد و روغن زیتون (زاوش، 253)، مالیدن مرهم و گذاشتن ضماد روی شکم و دور کمر مانند مرهمی که از ساییدن میوة نارسیدة یبروح (ذوصورتین، ظاهراً همان مهر گیاه) در روغن گل سرخ فراهم می‌کردند (حکیم مؤمن، 878ء و همراه کردن حرز و افسون و بازوبندی که در‌ آن کژدم می‌گذاشتند (دنیسری، 244). یکی از روشهای پیشگیری از بچه‌افکنی در فرهنگ عامة‌ایران قفل کردن کمر زن آبستن بود. این روش درمانی که جنبة نمادی داشت، در بیش‌تر جاهای ایران متداول بود. آداب قفل کردن چنین بود که قابله دور کمر زنی را که در دورة حاملگی لک می‌دید، یعنی خونریزی داشت و احتمال افتادن بچه‌اش می‌رفت، بندی می‌پیچید و دو سر آن را از داخل حلقة قفل کوچکی می‌گذراند و گره می‌زد. کلید قفل را زیر ناودانی رو به قبله می‌آویخت و وانمود می‌کرد که آن را پشت کوه قاف انداخته است. ماما قفل را در یکی از روزهای آخرین هفتة ماه نهم آبستنی زن، یا پس از زایمان از کمر او باز می‌کرد. ماماهای یهودی تهران کمر زن آبستن را با یک ریسمان ابریشمی هفت رنگ و قفلی که روی آن طلسمهایی کنده شده بود، می‌بستند (کتیرایی، 14ـ 15). ماماهای مسلمان هفت آیه از سورة «یس» که هر یک با کلمة «مبین» پایان می‌یابد، می‌خواندند و در قفل می‌دمیدند (شاملو، 203). خراسانیها دو کلاف نخ پنبه‌ای سفید و آبی‌رنگ را به هم می‌تافتند و در هنگام تابیدن «هفت مبین» را می‌خواندند و به آن می‌دمیدند (شکورزاده، 127). در لرستان و ایلام کمر زن را با کمربند چرمی پهن می‌بستند و به آن قفلی که روی آن دعا نوشته شده بود، می‌زدند (اسدیان، 252).




موضوع مطلب :


جمعه 88 بهمن 16 :: 11:54 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

بچه‌افکنی عمدی: طبیبان انداختن جنین را در موردهایی مانند بیمار و ناتوان و اندک سال بودن زن آبستن که احتمال مرگ او در سرزا می‌رفت، یا بیماری و زخم زهدان یا خفه شدن و مردن بچه در شکم ضروری و به مصلحت زن آبستن می‌دانستند (جرجانی، ذخیره، 560). شیوة آنان در افکندن جنین عبارت بود از خوراندن داروهای خوراکی مانند آب سُداب (دنیسری، 253)، جوشانده ترمس و پودینة آمیخته با ابهل و مشک و محلول شیرگاو و کمیز اشتر و سیکی (تفلیسی، 438ـ439)، برداشتن پرزه مانند پرزه‌ای که از خمیر زَراوَندِ گِرد و ابهُل و اسپندان کوبیده در زهرة گاو (همانجا)، یا از زهرة خارپشت مالیده شده در موم ساخته شده بود (اخوینی، 232)، دود دادن رحم با سداب و تخم‌گزر، سرگین گاو و ماهی شور (تفلیسی، 438ـ439)، یا با سُم خر و دُم اسب (قزوینی، 394ـ 395)، گذاشتن مرهمهایی روی شکم و ناف و شرمگاه زن مانند مرهم مخ شتری که در کُراث نَبَطی (گونه‌ای ترة وحشی) کوبیده و آمیخته شده است (همو، 450)، یا مرهمی که از سرشتن شحم حنظل و قُسْط و برگ سداب در زهرة گاو فراهم می‌شد (جرجانی، الاغراض، 514) و همراه کردن اندام برخی حیوانها مانند پای موش ماده یا انجام برخی کارها که اثر جادویی داشت مانند پا نهادن روی مار یا رفتن بر نشان او (دنیسری، 232، 240) و یا به دست گرفتن آذریون (قزوینی، 248). برخی از زنان آبستن نیز خودسرانه با خوردن داروهای گوناگون یا برداشتن شیاف و گذاشتن و مالیدن ضماد و مرهم و انجام کارهایی جادویی و یا دستکاری در رحم، بچة ناخواسته در شکم خود را می‌افکندند. انگیزه‌های گوناگونی مانند داشتن فرزند بسیار، دشمنی با شوهر یا با خانواده و طایفة او، بی‌میلی و نفرت شوهر و کینه و اختلاف زن و شوهر این زنان را به انداختن بچه وامی‌داشت.
قابلگان و زنان سالخورده نیز این زنان را در این کار کمک می‌کردند. بهاءالدوله حکیم محمد علوی خان،‌ شیوة کار این قابلگان را شرح می‌دهد. او می‌نویسد: وسیلة کار ایشان یک میل یا چوبی تراشیده،‌ بیش‌تر از بیخ خیار بود. این چوب را در زهدان زن آبستن می‌کردند و سردیگر آن را با بندی به ران او می‌بستند تا به بالای زهدان فرونرود. یکی دو هفته چوب را همچنان می‌گذاشتند تا خون حیض را بگشاید. همچنین می‌نویسد: برخی از زنان از یک کاغذ لوله شده برای انداختن جنین استفاده می‌کردند. دور کاغذ لوله شده را نخ ابریشم می‌پیچیدند و آن را در آب زنجبیل خیس می‌کردند و در آفتاب می‌گذاشتند تا خشک شود. بعد کاغذ آغشته به زنجبیل را در زهدان خود فرو می‌کردند. این کار را بارها تکرار می‌کردند تا مشیمه پاره شود و بچه بیفتد (الگود، طب در دورة صفویه، 282ـ283). پولاک پزشک آلمانی دورة ناصرالدین شاه چگونگی سقط جنین عمدی را چنین وصف می‌کند: قابلگان معمولاً با قلابی پوست نطفه را در رحم زن می‌ترکاندند، یا زالو به رحم زن آبستن می‌انداختند. برخی از زنان حامله رگ پای خود را می‌زدند یا داروهای تهوع‌آور یا مسهلهای قوی و یا هستة خرما می‌خوردند. اگر این کارها و داروها در انداختن بچه اثر نمی‌کرد، کسی را وا می‌داشتند تا شکم ایشان را مشت مال دهد یا کمر و شکم آنان را لگد کند (ص 153). در خراسان زنان برای انداختن بچة ناخواستة خود چند روز صبح ناشتا آب زرشک یا آب جعفری کوبیده یا زعفران و یا جوشاندة پوست پیاز و روناس و یا ریشة درخت شاه‌توت می‌خوردند. گاهی نیز یک پَر مرغ یا ریشة نهال خرما را در رحم خود فرو می‌کردند و آن را آن‌قدر می‌‌چرخاندند تا رحمشان خونریزی کند (شکورزاده، 126). در تهران زنان آبستن با برداشتن شیاف تریاک یا ریشة خطمیِ آغشته به نفت، یا خوردن چند مثقال زعفران یا چند گَنه گَنه، و یا زهرة گاو و برگ بارهنگ و یا بلندکردن اشیای بسیار سنگین دست به این کار می‌زدند (کتیرایی، 7). انداختن بچه به هر شیوه در جامعة ایرانِ پیش و پس از اسلام کاری زشت و گناهی بزرگ به شمار می‌آمد. پیشوایان دینی و حکیمان عموماً زنان را از انجام این کار پرهیز می‌دادند و باز می‌داشتند. در دین مزدیسنا اگر زن آبستنی بچة خود را عمداً می‌انداخت، او را کشندة والاترین آفریده‌های اهورامزدا و گناهکار و ناپاک می‌شناختند، زنانی که بچه می‌انداختند، ناگزیر بودند از دو عنصر پاک و مقدس آب و آتش دوری جویند تا مبادا آنها را آلوده و ناپاک کنند (الگود، تاریخ پزشکی، 24). در جامعة زرتشتیان یزد حتی زنانی که فرزندانی مرده به دنیا می‌آوردند، ناپاک شمرده می‌شدند و از آنان پلشت زدایی می‌شد (بویس، 166). در اسلام نیز افکندن بچه به دست پدر یا مادر و یا به کمک هر کس دیگر، قتل نفس و حرام و از جمله گناهان بزرگ به شمار آمده است. در فقه اسلامی برای این گونه زنان کیفر و عقوبتی سخت در هر دو جهان پیش‌بینی شده است (مشکینی، 11-14).
نازایی: این بیماری را در اثر عیب در سلولهای جنسی نطفة مرد یا تخمک زن، کجراهیهای زهدان،‌بسته شدن لوله‌ها و گلوی زهدان، قطع قاعدگی، چاقی یا لاغری بسیار زیاد زن، تباهیهایی در دستگاه زاد و زه، آشفتگیها و هیجانهای روانی، بدغذایی و نارسایی در تراوش هورمونهای جنسی، و زیاده روی در همخوابگی دانسته‌اند (مصطفوی، 59 ـ103). ممکن است زنان از پیش از ازدواج سترون باشند یا اینکه پس از ازدواج و یک یا چند شکم زنده زا کردن، عقیم شوند. در گذشته طبیبان برای دریافت سبب بیماری نازایی، زهدان زنان را با کمک ماماهای با دانش و آزموده معاینه می‌کردند. در این گونه معاینه‌ها «لولب» به کار می‌بردند و روش کارشان «دیدن و پسودن با انگشت»، یعنی توشه واژینال بود. لولب کار ابزاری بود که امروز آن را اسپکولوم می‌نامند. با آن دهانة زهدان را باز‌می‌کردند و درون آن را می‌کاویدند (همو، 64 ـ 68؛ محقق، 20).
در نوشته‌های طبی سنتی، ناباروری زنان و مردان و عیب و نقهای زهدان زنان و ناتوان بودن آن در گرفتن تخمک و عیب مردان در بارورکردن زهدان زنان شرح داده شده است. فربهی و گوشتالو بودن زن، پدید آمدن پاره گوشت یا باسور، یا زخم و پیه در زهدان، پدیداری بادهای سخت در آن، حرکت و جابه‌جا شدن زهدان و سَّده بودن زهدان و پنهان شدن خلط در کاواک آن (جرجانی، ذخیره، 553؛ همو، الاغراض، 512؛ اخوینی، 518؛ دنیسری، 297) و بدی مزاج زهدان یعنی گرمی یا خشکی یا سردی و یا تری بسیار آن را از عیبهای زنان (اخوینی، 518)، سخت و گرم یا سرد بودن منی، یا کوتاهی و گوژی یا برآمدگی پشت و سرنگون بودن نرینه را به گونه‌ای که نتواند نطفه را از درازای گردن زهدان به درون آن بریزد (جرجانی، ذخیره، 553) یا قطع عصبی از بیضة مرد و زیان دیدن آن را به هنگام بیرون کردن سنگ مثانه از جمله عیبهای مرد و نیز یکسان بودن طبع آبِ مرد و زن را از سببهای دیگر نازایی (اخوینی، 546) می‌دانستند. برای شناخت اینکه بیماری نازایی از زن است یا مرد، روشهای گوناگونی به کار می‌بستند. همگانی‌ترین این روشها برداشتن پرزه، آزمون ادرار و منی و دوانیدن زن و شوهر روی کشتزار بود. مثلاً به زن نازا سیر یا اَنْگَژدْ (صمغی بدبوی از درخت انگدان) می‌دادند تا شب هنگام به خود بردارد. بامداد دهان او را می‌بوییدند. اگر دهانش بوی سیر یا انگژد می‌داد، عیب را از شوهر زن می‌دانستند (همو، 545). یا در دو تغار سفالین خاک می‌ریختند و در هر یک هفت دانه گندم، جو، نخود و باقلی می‌کاشتند. از زن و شوهر می‌خواستند که هر کدام به مدت یک هفته در یکی از آنها ادرار کند. بعد از یک هفته دانه‌ها را آب می‌دادند. دانه‌های هر تغاری که نمی‌رویید، سبب نازایی را از کسی که در آن ادرار کرده بود، می‌پنداشتند (جرجانی، ذخیره، 554؛ دنیسری، 149ـ150). آب مرد و زن را جداگانه در دو جام آب می‌انداختند. منی هر یک بر روی آب می‌آمد و می‌ایستاد، آن را نشانة خام بودن منی و سبب نازایی را از صاحب آن می‌دانستند (جرجانی، ذخیره، 554؛ اخوینی، 546). زن و شوهر را چندبار در دو باریکه از کشتزاری آب گرفته به صورت جداگانه می‌دوانیدند. هر یک از کشته‌ةا که خشک می‌شد و نمی‌رویید، سبب بارناآوردن را از آن کسی می‌دانستند که در آن باریکه دویده بوده است (تفلیسی، 434).
در طب قدیم نشانه‌هایی برای هر یک از چهار مزاج گرم و خشک و سرد و تر که از سببهای نازایی شناخته می‌شد، گذاشته بودند. لاغری تن، بسیاری موی زهار و اندک و سیاه گونه بودن خون حیض را از نشانه‌های مزاجهای گرم و خشک، نبودن موی زهار و اندک و تنک و سفیدگونه بودن خون حیض را از نشانه‌های مزاج سرد و آب روشِ زهدان و رطوبت بسیار ان را از نشانه‌های مزاج‌ تر به‌شمار می‌آوردند. برای گرداندن این طبعها و آفت‌زدایی از زهدان زنان نازا و آماده کردن محیط آن برای گرفتن تخمک و پرورش بچه، از برخی گیاهان دارویی و خوراکیهای مقوی و شیافهای خاص استفاده می‌کردند (اخوینی، 514 ـ517). از روشهای بسیار معمولِ رفع نازاییِ زنان در فرهنگ عامّه، روش «چِلّه‌بُری» بود. چلّه‌بری آداب زدودن و دور کردن اثر جادویی و افسونی «چلّه» از زنی بود که بر او «چلّه‌ افتاده» بود و او آبستن نمی‌شد. به اعتقاد عامّة مردم، زن زائو در 40 روز پس از زایش معمولا‎ً لک می‌بیند. این لکه‌های خونی را «خونِ نِفاس» یا «خون ولادت» و 40 روزی را که زائو لک می‌بیند «ایام نفاس» و دورة «زَچَگی» می‌نامند. زنان زائو در این ایام به اصطلاح به «چلّه‌در» و ناپاک‌اند و معنا‎ً آسیب‌پذیر و آسیب‌رسانند. از این رو، در این 40 روز اگر زنان زائو تنها بمانند، یا گربة تازه‌زا به اتاق آنان برود، یا گوشت خام به نزدشان ببرند، جادو بر آنان اثر می‌گذارد و به ایشان چلّه می‌افتد و ایشان «چلّه‌گیر» می‌شوند و دیگر آبستن نمی‌گردند. در این ایام، رقیبان و مخالفان آنان، مانند هوو و مادر و خواهران شوهر، می‌توانند با نوشتن برخی اورادِ مخصوص و انجام کارهایی جادویی، بختشان را ببندند و چلّه‌گیرشان کنند. همچنین اگر زائویی در دورة زچگی خود به اتاق عقد دختری برود و در هنگام خواندن خطبة عقد حضور داشته باشد، چلّة او بر آن دختر می‌افتد. برای چلّه‌بری و باطل کردن اثر جادو از زنی که بر او چله افتاده، آداب گوناگونی میان زنان عامی هست. همگانی‌ترین این آداب ریختن «آبِ چلّه» روی سر زن نازا در گرمابه است. آب چلّه انواع مختلف دارد، مانند آبِ ابریشمِ هفت رنگ، آب بوق حمام یا پوست تخم‌مرغ، آبِ پیراهنِ قیامت، آب «چهل کلید»، آب دباغ‌خانه، آب ده زائو یا آب «جام چهل کلید»، آب مرده‌شویخانه و آب هزارپا. هر یک از این آبها به روش خاصی تهیه و با آداب ویژه‌ای که بیش‌تر جنبة نمادی دارد، بر سر زنان نازای چله‌گیر ریخته می‌شود. مثلاً در نایین، این ورد را «بریدم چلة فلانی دختر فلانی را از جن و انس و عفریت و دیو و پری» 7 بار در روز چهارشنبه می‌خواندند و در یک تکه پارچة ابریشم 7 رنگ می‌دمیدند. هر بار که ورد می‌خواندند، گرهی هم به ابریشم می‌زدند. زن نازا این ابریشم 7 گره خورده را روز جمعه در جامی آب می‌انداخت و با آن آب غسل می‌کرد. بعد ابریشمِ آب دیده را روی بازوی راست خود می‌بست و همان شب با شوهرش می‌خوابید. روز چهلم ابریشم را از بازوی خود باز می‌کرد و آن را آتش می‌زد و زهدان خود را دود می‌داد. خاکستر ابریشم سوخته را هم به نیت بچه‌دار شدن می‌خورد (بلاغی، 283). در تهران زائو روز دهم که به حمام می‌رفت، 40 بار جامی را، که «جام چهل کلید» نامیده می‌شد، در آب پاک تشت یا لگنی فرو می‌کرد و در می‌آورد. این آب را به نیت چلّه‌بُری و بچه‌دار شدن بر سر زن نازا که رو به قبله نشسته بود، می‌ریختند. جام چهل کلید جام برنجین یا مسین کوچکی است که بر دیوارة بیرون و درون آن «چهار قُل» یعنی 4 سورة قرآن که با فعل امر «قل» آغاز می‌شود، و آیه‌هایی از سورة «یس» و دعاهایی دیگر، کنده شده است. 40 کلید کوچک نیز که روی هر یک «بسم‌الله» کنده یا نوشته‌اند، به جام بند شده است (بلوکباشی، 66 ـ67).

منبع:


http://www.cgie.org.ir/shavad.asp?id=123&avaid=24




موضوع مطلب :
























در سال 1290 ه ق که ناصرالدین شاه از مسافرت فرنگستان مراجعت نمود دستور داد مریض‌خانه‌ای به سبک بیمارستانهای کشورهای خارجه دایر گردد. مشیرالدوله صدراعظم و علی قلی میرزا اعتضاد السلطنه وزیر علوم همت بانجام این مهم گذاشتند و در سال 1293 ه ق مریضخانه موردنظر تأسیس شد که نام آنرا مریضخانه دولتی گذاردند.

ریاست آن از ابتدای تأسیس تا سال 1298 ه ق بر عهده دکتر علی اکبر خان نفیسی ـ ناظم الاطباء ـ‌ بوده در سال 1298 مخبرالدوله بریاست بیمارستان منصوب گردید ولی پس از اندکی به وزارت علوم برگزیده شد. و دکتر محمدخان کرمانشاهی معروف به دکتر «کفری» ریاست بیمارستان را بر عهده گرفت. دکتر کرمانشاهی ابتدا یک دوره طب را در مدرسه دارالفنون خوانده و سپس در خارج از کشور ادامه تحصیل داد و در قسمت‌های مختلف طب صاحب‌نظر بوده و در مدت ریاست بیمارستان دولتی کارهای جراحی را هم انجام میداد.

در سال 1304 میرزا ابوالحسن خان بهرامی که تازه از فرنگستان مراجعت کرده بود بجای کرمانشاهی رئیس بیمارستان شد. در سال بعد از 1312 ه ق بتدریج پزشکان اروپایی در مریضخانه گماشته شدند و بعد از بهرامی دکتر لوف و پس از او دکتر کولنیک و سپس دکتر ایلبرگ به ریاست بیمارستان نائل آمدند.

در تاریخ 13 برج دلو (بهمن ماه) ریاست مریضخانه به مرحوم دکتر میرزا زین العابدین خان لقمان الممالک حکیم باشی مخصوص شاه سپرده شد.

در اواخر سال 1296 ه ش دکتر لقمان الممالک فوت کرد و آقای دکتر حسن لقمان ادهم حکیم‌الدوله فرزند ایشان بریاست مریضخانه رسید.

در این زمان چند طبیب انگلیسی در بیمارستان خدمت میکردند که عبارت بودند از دکتر نلیگان (پزشک و جراح) دکتر اسکات (جراح) دکتر ولت جراح که قبلاً در جنوب کار میکرد و دکتر فرتسکیو که سرهنگ قوای انگلیس در هندوستان بود.

در همین زمان یکی از جراحان معروف آن زمان بنام دکتر حسین خان معتمد در بیمارستان دولتی مشغول کار شد که درس جراحی را نزد دکتر ایلبرگ آلمانی فرا گرفته بود و در دو دهه نخست قرن حاضر خودمان درخشش بی‌نظیری در صحنه جراحی ایران داشت و مدتی هم ریاست بخش جراحی بیمارستان سینا و بیمارستان رازی را عهده دار بود و از نخستین افرادی بود که یک بیمارستان خصوصی هم در خیابان شیخ هادی تأسیس نمود. دکتر معتمد در سنین بالای پنجاه به آمریکا رفت و گفته شد که در آن سن توانست امتحانات لازم را بگذراند و موفق شود.

در سال 1298 شمسی که آقای حکیم الدوله درالتزام احمد شاه عازم اروپا شد سرپرستی مریضخانه بعهده آقای دکتر عباسی ادهم (اعلم الملک) واگذار شد.

در سال 1300 خورشیدی به خدمت پزشکان انگلیسی خاتمه داده شد. در سال 1302 آقای دکتر سعید مالک (لقمان الملک)‌به ریاست بخش جراحی منصوب شد. در سال 1313 دکتر پرتو (حکیم اعظم) بریاست بیمارستان منصوب و پس از فوت آن مرحوم دکتر سعید مالک ریاست بیمارستان را هم عهده‌دار شد. در فاصله سالهای 1300 و 1319 خورشیدی بیمارستان دولتی دارای بخش‌های داخلی، جراحی و ارولوژی، رادیولوژی چشم پزشکی، دندان‌پزشکی، گوش و حلق و بینی، پوست و درمانگاههای مربوطه بود ولی از سال 1319 پس از الحاق بیمارستان دولتی به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران تغییرات عمده در آن صورت گرفت و بخش های داخلی و چشم و گوش و حلق و بینی آن به سایر بیمارستانها منتقل شد بخش جراحی و ارولوژی هم تفکیک شد. آقای دکتر سعید مالک (لقمان الملک) رئیس بخش اورولوژی شد که همکاران ایشان در سالهای آغازین دکتر کریم معتمد ، دکتر خلعت بری و دکتر قاراپطیان بودند.

و ریاست بخش جراحی بعهده آقای پرفسور عدل گذارده شد که تازه از فرانسه برگشته بودند و به دعوت پرفسور اوبرلن به استادی کرسی جراحی و ریاست بخش جراحی بیمارستان سینا انتخاب گردید. و این آغازی بود برای پیشرفت جراحی نه تنها در بیمارستان سینا و دانشکده پزشکی بلکه در سراسر ایران، چرا که پرفسور عدل هرچه میدانست بی‌دریغ به داوطلبان رشته جراحی آموخت و ضمن تربیت استادانی بزرگ جراحان بسیاری را هم بعد از آموزش روانه شهرستان‌ها نمود که هر کدام در بسیاری از مراکز استانها خود شاگردان زیادی را تربیت نمود. از جراحان بنامی که در سالهای دهه بیست در مکتب پرفسور عدل آموزش دیدند و بنوبه خود استادان بزرگی شدند از این افراد میتوان نام برد:

دکتر ابوالقاسم نجم‌آبادی، دکتر جهانگیر وثوقی، دکتر نائینی، دکتر امیرکیا، دکتر مرعشی، دکتر وزیرزاده، دکتر محمدحسین منصور، دکتر خداوردی کیافر، دکتر باقر نصیرپور، دکتر افراسیاب، دکتر صدرالدین نبوی، دکتر جهرمی، دکتر احمد فلسفی، دکتر قره‌گزلو و دکتر امیر نیرومند و ... که از این عزیزان چهارنفر آخر در قید حیات هستند.

در سال 1328 بخش سوانح بیمارستان سینا با گنجایش 150 تخت افتتاح شد و بعلت افزایش تخت ها پرفسور عدل بخش جراحی را به 4 قسمت تقسیم نمود که بنام روسای بخش‌ هر قسمت معروف بود: بخش نجم‌ابادی، بخش منصور، بخش کیافر، بخش نصیرپور و دکتر امیر کیا هم مسئول قسمتی بنام بخش ارتوپدی گردید ولی کارهای شکستگی‌ها و ارتوپدی را در تمام بخش‌ها انجام میدادند. غیر از این جراحان بخش‌ها کلیه اعمال جراحی عمومی و اورولوژی و ژنیکولوژی را هم انجام می‌دادند هیچگونه محدودیتی وجود نداشت به این خاطر جراحان سالیان متمادی وقتی از بیمارستان سینا فارغ التحصیل میشدند در تمامی این قسمت ها اشراف داشتند و دوره هائی هم در مورد زنان و زایمان در بیمارستان زنان و حمایت مادران میگذراندند.

از استادان نامبرده فوق دکتر جهانگیر وثوقی ابتدا به بیمارستان گوهرشاد حسابی و سپس بیمارستان هزار تختخوابی منتقل و به ریاست بخش جراحی آنجا برگزیده شد. دکتر نائینی به ریاست بخش گوش و حلق وبینی بیمارستان فارابی منصوب شد.

دکتر امیر نیرومند عازم اصفهان شد که در طول سالیان خدمت در آن شهر خود جراحان متعددی را تربیت نمود. جهت تکمیل اطلاعات جراحی: آقای دکتر صدرالدینی نبوی به فرانسه، آقای دکتر افراسیاب به آلمان و آقایان دکتر جهرمی و دکتر فلسفی به آمریکا رفتند. آقای دکتر قره‌گزلو هم رئیس بیمارستان نکوئی قم شد.

از اواسط سالهای سی و برگشت مسافران خارج بیمارستان سینا به پنج بخش تقسیم گردید بخش یک به ریاست دکتر نجم‌ابادی و همکاران آقایان دکتر وزیر زاده و دکتر فلسفی بخش دو به ریاست آقای دکتر محمدحسین منصور بخش سه به ریاست دکتر خداوردی کیافر بخش چهار به ریاست دکتر باقر نصیرپور بخش جراحی پنج به ریاست آقای دکتر صدرالدینی نبوی و آقای دکتر جهرمی در سالهای آغازین 40 بعلت بازنشستگی آقای دکتر لقمان‌الملک به بخش اورولوژی منتقل شد که به دو بخش تقسیم شده بود و یک بخش را آقای دکتر معتمد و بخش دوم را آقای دکتر جهرمی اداره میکرد. در این سالها جراحان نام آوری در بیمارستان سینا پرورش یافتند که بتدریج جای استادان قدیم را در بخش های جراحی نه تنها سینا و تهران بلکه کلیه شهرستانها گرفتند که یادآوری اسامی آنها خالی از حوصله این مجموعه است و شرح حال هر کدام نیز کتابی خواهد داشت.

بعد از انقلاب 22 بهمن ماه 1357 خیلی از این استادان متأسفانه جلای وطن کردند و بیمارستان سینا تغییرات عمده‌ای خصوصاً در زمینه ساختاری پیدا کرد و تشکیلات سازمان شاهنشاهی و خدمات اجتماعی واقع در خیابان قوام‌السلطنه (سی تیر) به بیمارستان سینا واگذار شد که با خرید چند خانه بین بیمارستان و سازمان بیکدیگر متصل شد.

لازم به تذکر است که تا سالهای اوایل 50 در بیمارستان سینا فقط بخش های جراحی و ارولوژی بود ولی بتدریج بخش های جراحی اعصاب، داخلی، قلب، دیالیز، ارتوپدی و در سنوات اخیر بخش غدد و داخلی اعصاب نیز به مجموعه بیمارستان سینا اضافه شد.

در پایان این فصل لازم به تأکید است که مطالعه تاریخ این درس را بما میدهد که با احترام به پیشکسوتان و گذشتگان و ارج نهادن به خدمات و کوشش‌های آنان باعث دلگرمی و علاقه‌مندی خادمین امروز جراحی کشور شویم.

فراموش نکنیم که این سنت جالب که بعقیده بسیاری از مورخین از شرق به غرب رفته است در حال حاضر غربی‌ها بیش از شرقی‌ها پذیرای آن شده‌اند، بطوری که امروزه در همین دهه حرفه پزشکی خودمان در غالب بیمارستانهای خارج از کشور در سالن ها ، کتابخانه‌ها، راهروها و ... اغلب تصاویر استادان و پیش کسوتان آن موسسه درمانی را بر دیوارها مشاهده خواهید کرد ... آیا در همین بیمارستان سینا تصاویری از بزرگان جراحی آن مشاهده می‌کنید؟

اجازه دهید با جمله‌ای از شادروان دکتر محسن هشترودی این مقال را به پایان بریم:

« اجساد گذشتگان سنگفرش جاده‌ای برای نسل آینده است پس پیرها مهمان دنیای جوانان هستند و جوانان بر خاک گور پیرها جاده‌های آینده را می‌سازند. »

و امروز سینا
اکنون با گذشت بیش از 130 سال از تأسیس، این بیمارستان همچنان بعنوان یکی از مهمترین مراکز آموزشی ـ درمانی دانشگاه علوم پزشکی تهران مطرح می باشد و یکی از مهمترین مراکز ارجاع بیماران ترومایی در سراسر کشور و یکی از بزرگترین و موفق ترین مراکز در زمینه جراحی ترمیمی و پیوند اعضاء محسوب می گردد.

در حال حاضر بیمارستان سینا با حدود 338 تخت فعال و 70 نفر عضو هیئت علمی و ..... پرسنل ( اعم از پزشک و پرستار و کارمند و ....) و ..... رزیدنت با ریاست دکتر حسن توکلی با امکانات و تجهیزات ذیل در حال ارائه خدمات آموزشی و درمانی میباشد.

رؤسای بیمارستان در چند سال اخیر بترتیب از هم‌اکنون تا قبل :

1- دکتر علی اکبر خان نفیسی 1293-1298 ه ق
2- دکتر مخبرالدوله 1298 ه ق
3- دکتر محمد خان کرمانشاهی ( دکتر کفری )
4- دکتر میرزا ابوالحسن خان بهرامی 1304 ه ق
5- دکتر لوف پزشک اروپایی
6- دکتر کولنیک پزشک اروپایی
7- دکتر ایلبرگ پزشک اروپایی
8- دکتر میرزا زین العابدین خان لقمان الممالک
9- دکتر حسن لقمان ادهم حکیم الدوله 1296 ه ش
10- دکتر حسین خان معتمد
11- دکتر عباسی 1298 ه ش
12- دکتر فلسفی
13- دکتر محمد وفایی
14- دکتر میر مظفری
15- دکتر پرویز جبل عاملی
16- دکتر غلامرضا پورمند
17- دکتر عبدالرسول مهرسای
18- دکتر سید محمد قدسی
19- دکتر محمد قاسم محسنی
20- دکتر حسن توکلی








منبع:


http://medicine.tums.ac.ir/fa/History.aspx?lt=1&li=155

بیمارستان سینا


موضوع مطلب :


شاپور دوم (ذوالاکتاف) چون شهرت پزشکان هندی را شنیده بود، از امپراتور هند یک طبیب حاذق درخواست کرد که منزلگه او در شهر شوش بود. نام «تیادوروس» یا «تئودورس»، پزشک مسیحی شاپور دوم در تاریخ مانده است. منزلگه او در شهر جندی شاپور بود.
شهرگندی‌شاهپور


شهر جندی شاپور در زبان ساسانیان «گندی شاهپور» نام داشت و اعراب آن را تعریب کرده، «جندی شاپور» نام نهادند. چون «گند» نام یک یگان نظامی ساسانی در حد تیپ یا لشکر است، به نظر می‌رسد این شهر ابتدا یک شهر نظامی بوده که بعدها در آن دانشگاهی بنا شده است. شهر گندی شاهپور به فرمان شاپور اول و به وسیله سربازان اسیر تحت فرماندهی و «الریان امپراتور» که به اسارت شاپور درآمده بود، ساخته شد. این شهر از ابتدا جنبه علمی و طب یونانی یافت.
بر سر در دانشگاه گندی شاپور نوشته شده بود: «دانش و فضیلت، ما فوق بازو و شمشیر است» (دکتر حسینعلی ممتحن، کتاب سرگذشت جندی شاپور، ص 37). خسرو انوشیروان با اعزام «برزویه»، طبیب مخصوص خود به هند، عده‌ای از پزشکان هندی را استخدام کرد که به ایران آمدند. پزشکان هندی و ایرانی و مسیحیان سریانی، اطلاعات علمی و طبی مفیدی را در دانشگاه گندی شاهپور تدوین کردند.بنا به نوشته «جمال الدین ابوالحسن قفطی» در کتاب «اخبار الحکماء»، شهرت اطبای ایرانی در دانشگاه و بیمارستان جندی شاهپور، طب ایرانی را بر طب یونانی و هندی برتری داد. آنها کتاب‌های زیادی نوشتند که متاسفانه همه نابود شده و بقایای آن تنها در کتب عصر اسلامی باقی مانده است.


مواد درسی


در دانشگاه جندی شاپور، طب، فلسفه، حکمت، ریاضیات و نجوم تدریس می‌شد. بیمارستانی که در کنار دانشگاه تاسیس شد، آن‌قدر شهرت و اهمیت یافت که پس از اسلام، همچنان چند قرن به فعالیت خود ادامه داد و دانشمندان بزرگی از آن به عنوان طبیب برخاستند. این دانشگاه سیصدسال به عمر خود ادامه داد. بنا به نوشته نویسندگان عصر اسلامی مانند «احمد عیسی بیک»، در کتاب «تاریخ البیمارستانات فی ‌الاسلام» و «سید اسماعیل جرجانی» در کتاب «ذخیره» و «زین‌العابدین انصاری» نویسنده کتاب «اختیارات بدیعی» و« ابن‌سرابیون» در کتاب «تریاق»، اطبای این بیمارستان داروهای شفابخشی می‌ساختند. حتی کنگره‌های علمی نیز در این بیمارستان و دانشگاه برپا می‌شد. مجلس مشاوره در دانشگاه گندی شاهپور در دوران انوشیروان چند بار تکرار شد.
طبیبان معروف


استاد ذبیح ا.. صفا در کتاب تاریخ ادبیات ایران می‌نویسد که شاپور دوم که به تیادروس، پزشک مسیحی شاپور دوم، علاقه و اعتماد زیادی داشت، کلیسایی به نام او ساخت و بسیاری از لژیونرهای به اسارت درآمده روس را به خاطر او آزاد کرد (تاریخ ادبیات ایران، دکتر ذبیح‌اله صفا، جلد اول، ص 97) از دیگر پزشکان غیرزرتشتی «ماروتا»، طبیب یزدگرد اول ساسانی بود که در عین حال کشیش و اسقف شهر میافارتین بود و یزدگرد چنان به او اعتماد داشت که زمانی او را به عنوان سفیر به روم فرستاد.


«یوسف یا ژوزف مسیحی» که یکی از پزشکان انوشیروان خسرو اول بود که در سال 553 رییس یا جاثلیق مسیحیان ایران شد. «تری بونوس» پزشکی یونانی بود که بنا به دعوت انوشیروان به ایران آمد و یک سال پزشک معالج او بود و وقتی خواست به بیزانسن بازگردد، انوشیروان هدایا و پاداش‌های زیاد به او بخشید.


«جبرییل درستبد» از دیگر پزشکان عصر انوشیروان بود. «سرجیس رأس العین» یا «سرگیوس» از پزشکان مسیحی و از فرهیختگان دانشگاه بطلمیوسی اسکندریه بود که در سال 534 مرده است. او آثار هیپوکرات، جالینوس، ارسطو و فرفوریوس را به زبان سریانی ترجمه کرد. تمام ترجمه‌های کتب طب یونانی که از زبان سریانی به عربی ترجمه شد (در قرون هشتم و نهم) از ترجمه‌های این شخص بوده است.
یک پزشک معروف دیگر که مرحوم دکتر محمود نجم‌آبادی، دانشمند ایرانی و مولف کتاب «تاریخ طب در ایران» از او یاد می‌کند (جلد 1، ص 430) «استفان ادسی» است که اعراب به او «اصطفان» می‌گویند. «استفان» طبیب کواد (قباد) پدر انوشیروان بوده و سمت استادی خسرو انوشیروان را داشته است.


قسمت دوم


 دوران ساسانی، دوران جدیدی در طب ایران محسوب می‌شود که افکار و اعتقادات جدیدی به اذهان راه یافته است.رییس همه اطبای کشور«زرتشتروم» خوانده می‌شد که هر پزشکی که در ایران طبابت می‌کرد، چه جسمانی و چه روحانی، زیر نظر او بود، احتمال دارد این شخص در عین حال موبد موبدان یا سرپرست عالی دینی کشور بوده باشد، اما یک نفر به عنوان «ایران درستبد» هم بوده است که مقام او در دربار، مقامی شبیه وزیر بهداشت و درمان کنونی بوده است.
علل رنجوری و امراض روحی


در کتاب‌های عصر زرتشتی، امراض انسانی به تعداد 4333 برشمرده شده است. جهل، مکر، خشم، غرور، کبر و شهوترانی از علل رنجوری و امراض روحی و جسمانی شمرده شده و از علل جسمانی به تنهایی‌سردی، خشکی، عفونت، فساد، جوع، عطش، پیری و رنج نام برده شده است.


طب یونانی برودت، حرارت، رطوبت و یبوست را عوامل بیماری‌ها می انگاشت. ایرانیان این عوامل را با ارواح خبیثه و تاثیر آنها بر بدن تلفیق می‌کرده‌اند. سردی و خشکی را در مرض می‌دانستند. کیفیت احوال خون را مربوط به قوه حیاتی آن می‌دانستند. اگر خون واجد نیروی حیاتی بود، طبیب حاذق می‌توانست دواهای مفید بدهد و مریض را بهبودی‌بخشد. خوراک باید به قدر کافی آب (رطوبت) داشته باشد تا آثار مضره خشکی بدن را برطرف کند و به حد کافی حرارت (عنصر آتش) داشته باشد تا برودت را رفع نماید.


صحت بدن را از خوردن غذایی می‌دانستند که با حفظ شرط اعتدال، خوب ترکیب شده باشد. فاضل‌ترین اطبا آن بود که به علاج بیماران از جهت ثواب آخرت نیز توجه داشته باشد.
اصل آفرینش


«نلدکه» از دانشمندان بزرگ آلمانی، در کتاب ترجمه و تفسیر مقدمه برزویه بر کتاب کلیله و دمنه می‌نویسد که در کتب طب عصر ساسانی چنین یافت می‌شود که آبی که «اصل آفرینش فرزند آدم است، چون به رحم بپیوندد و به آب زن بیامیزد و شیره و غلیظ شود، بادی (هوایی) پدید آید و آن را در حرکت آرد تا همچون آب پنیر گردد. پس مانند ماست گردد، آنگاه اعضا قسمت پذیرد و روی پسر سوی پشت مادر باشد و روی دختر، سوی شکم مادر و دست‌ها بر پیشانی و زنخ بر زانو و اطراف چنان فراهم و منقبض که گویی در صره بستی و نفس به حیلت می‌زند، زبر آن گرمی و گرانی شکم مادر و زیر او (آن) تاریکی و تنگی... و چون مدت درنگ او سپری ‌شود و هنگام وضع حمل و تولد فرزند باشد، بادی بر رحم مسلط شود و قوت حرکت در فرزند پدید آید تا سر سوی مخرج گرداند و از تنگی مخرج (مادر) آن رنج بیند که در هیچ شکنجه آن صورت نتوان کرد و چون به زمین آمد، اگر دستی نرم بر وی نهند یا نسیمی خنک بر وی وزد، درد آن با پوست باز کردن برابر باشد در حق بزرگان، (از ترجمه کلیله و دمنه بهرامشاهی در کتاب ایران در زمان ساسانیان ص 447).
سقط جنین


سقط جنین در آیین زرتشتی، از گناهان بزرگ بود. مرتکب سقط جنین 400 ضربه شلاق می‌خورد. اگر خون در عرض ده روز بند نمی‌آمد، 200 مورچه قربانی می‌گردید!


داروهایی چون بنگ (شاهدانه)، شیتا (طلا یا نوعی گیاه یا یک مایع زردرنگ)، غنا (داروی کشنده) فراسپاتا (که میوه را خارج کرده و مرگ می‌آفرید) در سقط جنین موثر بود و اغلب مردم آن داروها را می‌شناختند. مرد یا زنی که جنین ایجاد شده را سقط کرده بود و نیز آن کس که دارو داده بود، هر سه مجازات می‌شدند.
گناه بزرگ


مواصلت با زن در حال باروری پس از چهار ماه و ده روز و نیز در حالت پریود (قاعدگی)، حرام و گناه کبیره بود. نزدیکی با زنی که تازه وضع حمل کرده بود، چه شیردار و چه قبل از راه یافتن شیر در پستان، حرام بود. مواصلت با زنی که دارای ترشحات مهبلی بود نیز منع شده بود. زنی که سقط جنین کرده بود را با گمیز یا ادرار گاو تطهیر می‌کردند. حتی بدن او را با گمیز می‌شستند. به این زن آب آشامیدنی می‌دادند ولی آب نمی‌نوشاندند، مگر در روز چهارم هر گاه کمی تب داشت (تاریخ پزشکی ایران ـ سریل الگوود، ترجمه محسن جاویدان، نشر اقبال، صص 27 – 26).


احترام موجودات باردار به گونه‌ای توصیه می‌شد که حتی سگ خانگی نیز وقتی باردار می‌شد، تحت حمایت قرار می‌گرفت و صاحب سگ موظف بود تا شش ماه از توله‌های سگ خود، حمایت و نگهداری کند. در آیین و تعلیمات زرتشتی، پرهیز از سگ‌ها و بستن او در محلی دور، توصیه شده و اگر سگ‌ هاری، کسی را می‌گزید، برای گزش اول یکی از گوش‌هایش را می‌بریدند و در گزش پنجم، دمش را ولی در این باره که سگ‌ هار را بکشند، نظری ابراز نشده بود. (همان کتاب ص 28).
آب، خاک، آتش و نبات، مقدس شمرده می‌شد، از این‌رو مرده را در خاک دفن نمی‌کردند. چون آتش مقدس شمرده می‌شد، از گرم کردن آب با آن خودداری می‌شد و نمی‌توانستند از آتش برای ضدعفونی و پاک کردن اشیا استفاده کنند


منبع:


http://www.salamatiran.com/NSite/FullStory/?Id=11494&Type=3


http://www.salamatiran.com/NSite/FullStory/?id=11753




موضوع مطلب :


<   <<   56   57   58   59   60   >>   >   
آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ
درباره وبلاگ

نویسندگان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



فروش بک لینک