سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
بیایید در رسمی شدن دین اسلام در آلمان سهیم باشیم

به دلیل عدم توجه مسلمانان به این رفراندم، تا به این لحظه تعداد مخالفان


رسمی شدن دین مبین اسلام و آنهایی که به گزینه “خیر” رأی داده اند،


بیشتر از موافقان و آنانی است که به گزینه “بله” رأی داده اند.


به گزارش شیعه آنلاین، دین مبین اسلام هنوز در کشور آلمان به رسمیت


شناخته نشده است. اخیرا یک مؤسسه دینی برای رسمی شدن دین


اسلام در آلمان رفراندمی برگزار کرده و از کاربران اینترنتی خواسته که نظر


خود را در این مورد بیان کنند.


متأسفانه به دلیل عدم توجه مسلمانان به این رفراندم، تا به این لحظه تعداد


مخالفان رسمی شدن دین مبین اسلام و آنهایی که به گزینه “خیر” رأی


داده اند، بیشتر از موافقان و آنانی است که به گزینه “بله” رأی داده اند.


از همین رو از تمام مسلمانان درخواست می کنیم با وارد شدن به لینک این


سایت که در ذیل این خبر قرار دارد، در این رفراندوم شرکت کنند و برای


رسمی شدن دین مبین اسلام در آلمان رأی بدهند.


گفتنی است گزینه


“JA”
به معنی “بله” است. پس از انتخاب این گزینه، کلید


“Zur Auswertung”


را فشار دهید تا نظر شما تأیید شود.


لینک رای دادن:


www.tagesschau.de/inland/wulffrede112.htm





موضوع مطلب :


شنبه 89 بهمن 2 :: 12:24 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

نمیدونم چرا، ولی با خوندن پست آخر رهگذر جون که در مورد وقایع یک سال اخیر وبلاگ نویسیش نوشته بود، دلم گرفت... و با خوندن پست آخر گیسو خانم، دلم نیومد چیزی ننویسم...


همه چیز در مورد دوستیهای سالم و دوستان ناب اینترنتی ام از ورود فردی به نام م.باران به وبلاگ قبلیم شروع شد...


وبلاگ قبلیمو در حالی زدم که دلم پر بود از دردهای ناگفته ای که زیر پوسته ی زندگی خودم و خیلی های دیگه وجود داشت و اون زمان تصمیم گرفتم بنویسمشون، نه برای اینکه خودم خالی شم، بلکه برای اینکه در حد توان خودم فرهنگ های اصیل اسلامی و ایرانی مونو احیا کنم...(البته اول یاس پیشنهادشو داد که دو تایی بنویسیم و منم قبول کردم ولی در عمل و با توجه به مشغله های درسی و کاری یاس،بیشترش افتاد رو دوش خودم... )


اولش قرار بود در مورد زن و شوهر ها بنویسیم! اون زمان من و یاس به خاطر درگیریهایی که برامون پیش اومده بود کلی کتاب خونده بودیم و پیش مشاوران متعددی رفته بودیم و خلاصه شده بودیم بانک اطلاعات ازدواج و زندگی مشترک! اما در حکم همون زنبور بی عسلی که سر خودش حسابی بی کلاه مونده بود! ولی اگر همین اطلاعات هم میتونست زندگی یا زندگی هایی رو عوض کنه یا بهبود ببخشه برامون کافی بود...


دلم میخواست در کنار مطالب آموزشی که مینویسیم، خاطرات و مثالهایی هم از روابط خودمون بزنم، اما یاس ترجیح میداد بی نام و نشون و بدون دخالت مسائل شخصیمون نوشته بشن مطالب... من اون زمان مینوشتم اما با حسرت دنیایی از درد و حرف که رو دلم بود... با حسرت کلی مثال و راهکار که من و یاس تا انتهای خیلی هاشو رفته بودیم اما نمیتونستم بیانشون کنم، نمیتونستم راههای آزموده مون و آزمون و خطاهامونو بگم، نمیتونستم حتی از نکات مثبتی که بهشون رسیده بودیم مثال بزنم...


اون وبلاگ بر خلاف تصورم رشد خوبی کرد و حتی همین الان هم وجدانا اونقدر پر بار میدونمش که اگر بخوام منبعی برای مطالعه در مورد ازدواج و مسائل مرتبط اش به کسی معرفی کنم، یکیش همون وبلاگ قبلی خودمونه (گرچه هنوز به مدینه ی فاضله ش نرسیده و شاید هیچ وقت هم نرسه! دلیلشم که بیشتر بذارید به پای عملکرد اشتباه بلاگفا که خیلی از انگیزه ها رو کور و نابود و سرد کرد....)


یه روز از روزهای سال 88، باران برام پیغام گذاشت... من عادت نداشتم نظری رو بدون چک کردن وبلاگش تائید کنم که خدایی نکرده مشکل اخلاقی و... نداشته باشه... اون زمان هم به رسم عادت به وب باران سر زدم، در نگاه اول راحت از کنارش گذشتم... اما باران باز هم اومد...


کم کم من هم جواب اومدن های باران رو پس دادم و کم کم دیدم که چقدر طرز فکرهامون شبیه هم هستن! از طرفی، تو وب بارانی یه محیط روحانی و معنویت خاصی موج میزد که بهم احساس امنیت میداد...


وقتی میدیدم که بارانی با چه دقتی مینویسه و چه دوستان نابی رو دور خودش جمع کرده، خیلی به محیط وبش غبطه خوردم و برای اولین بار دلم خواست که من هم وارد چنین جمع دوستانه ای بشم...


به خاطر نظراتی که تو وب بارانی میذاشتم، چند تا از دوستان مثل رهگذر خانم و دیانا خانم سابق! هم پاشون به وبم باز شد...


کم کم کارم با باران به درد و دلی کشیده شد که سرانجام به تعریف مختصر داستان زندگیم و... اولین قرار وبلاگی من با یک دوست مجازی! دوستی که ماهها با عقاید و عواطفش زندگی کرده بودم اما ندیده بودمش! دل تو دلم نبود! میخواستم ببینم این دوست مجازیم کیه و چه شکلیه! و البته کمی هم دلهره داشتم!


اولین بار من و یاس با بارانی و همسرشون، توی گلزار شهدای بهشت زهرا قرار گذاشتیم... یادش به خیر... چه روزی بود... چه زود گذشت و چه دیر!


بعد از اون در گیر و دار هجرت از بلاگفا، وقتی عقاید و نظرات دوستان دیگه کم کم برام آشکار تر میشد، بیشتر تمایل پیدا میکردم باهاشون دوستی عمیق تری رو تجربه کنم!


رهگذر جان فکر کنم دومین کسی بود که شماره ی موبایلم رو بهش دادم! شب امتحان ترم آخرش بود که تا صبح با هم چت کردیم... اون زمان همه فکر میکردن من متاهلم و احتمالا چه زندگی خوب و خوشی هم دارم! یادش به خیر! اون شب بهم گفت چطور شوهرتو این همه ساعت تنها گذاشتی و داری با من چت میکنی! غذا پختی براش؟ صدای تایپت اذیتش نمیکنه؟


بعد از مدتی یه قرار وبلاگی دیگه رو با رهگذر و دیانا تجربه کردم، اون زمان تازه این وب رو راه انداخته بودم و مراحل اولیه ی خاطراتم با یاس رو مینوشتم.... تو اون قرار هر چقدر رهگذر و دیانا خواستن که آخر ماجرا رو از زیر زبونم بکشن نشد که نشد!!


بعد از اون روابط حسنه تر و گسترده تر شد و به قرار بعدی که ترنم خانم، ساقی جون و بقیه ی دوستان دیده شده! درش حضور داشتند و در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم منتهی شد...


اون زمان خاطرات به جاهای حساس رسیده بود اما هنوز همه فکر میکردن من متاهلم! یا حدالقل عقد کرده هستم!


رهگذر خانم فکر کنم اولین کسی بود که به متاهل بودن من شک کرد! (البته به جز بارانی که در جریان ماجرا بود از پیش)


بعد از اون قرار، خاطرات به جاهایی رسید که.....


خیلی ها شوکه شدن و خیلی ها باور نمیکردن......


ولی حقیقت داشت......


چقدر دلم گرفته بود و همدلی ها و راهنمائیهای شما، هر چند کم، و گاهی خیلی زیاد! چقدر بهم دلگرمی میداد...


شرایط خاصی که من و یاس داشتیم، باعث شد که دوستان از روی لطف و محبتشون ما رو به دعا ببندن!


امروز که تو وب رهگذر جون دیدم نوشته : "بیشترین دعای وبلاگی: برای رسیدن آفتابگردون به یاس" دلم تکون خورد.....


من و یاس 6 سال دویدیم و تلاش کردیم، اما واقعا حس میکنم دعاهای دوستانی که با این همه محبت و اخلاص برامون دعا کردن خیییییییییلی موثر بوده در پیشبرد روند داستان تا امروز..... اگر دوستان رو از نزدیک ندیده بودم و اینقدر به صفا و زیبایی عقاید و پاکی دلشون اشراف نداشتم، شاید با تردید میگفتم این حرف رو اما....


امروز که نوشته ی رهگذر رو خوندم، حس کردم باید یه بار دیگه از همه ی دوستان خوبم تشکر کنم.... دوستانی که خیلی بیشتر از دوستان کهنه کار و حقیقیم! در جریان زندگیم، دلهره هام و دغدغه هام بودن تو اون دوره ی حساس... دوستانی که اینقدر خالصانه دعام کردن... و خدا رو شکر کنم که از محیطی مثل نت که خار و گل درش بهم آمیخته ست، گل های زیبا و خوشبویی رو نثار من کرد...


امیدوارم این دوستی های ناب ادامه پیدا کنن، امیدوارم روزی برسه که همه ی دوستان خوب نادیده م رو هم از نزدیک ببینم .... همه ی دوستان خوبم که نام نمیبرمشون چون نام همه شون تو پیوندهای وبلاگم و پیش از اون در قلبم حک شده...


برای همه تون بهترین ارزو ها رو دارم، بهترین دعا ها رو میکنم براتون و از خدا میخوام که بهترین خاطرات زندگیمونو تو وبلاگهامون و برای هم دیگه بنویسیم...


و امیدوارم که ان شا الله روزی برسه به زودی که خبر فرج امام و مولا و صاحبمون رو تو وبلاگهامون بنویسیم و برای هم پیام تبریک بگذاریم....


 



پ.ن: خیلی حرف برای گفتن دارم در این مورد، ولی حالم بده :(( نمیتونم بیشتر از این بنویسم...


پ.ن2: از یاسم ممنونم که در تمام این مدت با وجود مخالفت هاش (که منطقی هم بودن) بهم اجازه داد که داستان راه مشترکمون رو بنویسم... این داستان، داستان زندگی واقعی ما بود... سالهای عمرمون که مشترک سپری شد با همه ی بالا و پائین هاش... هنوز نظرش رو در مورد ادامه دادن یا ندادن نوشتار این مسیر یا چگونه ادامه دادنش نگفته بهم...(منتظر نظرش هستم هنوز، گرچه خیلی سرش شلوغه و وقت نکرده اینجا رو بخونه!) خوبه که همین جا بگم که امیدوارم یاسم هم بابت چیزهایی که تو این مدت نوشتارم اذیتش کرده منو ببخشه...


پ.ن3: و همچنان التماس دعا.....!




موضوع مطلب :


شنبه 89 بهمن 2 :: 12:24 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

من خدا هستم. امروز من همه مشکلات را اداره میکنم. لطفا به خاطر داشته باش که من به کمک تو نیاز ندارم.اگردر زندگی وضعیتی برایت پیش آید که قادر به اراده کردن آن نیستی برای رفع کردن آن تلاش نکن. آن را در صندوق (چیزی برای خدا تا انجام دهد) بگذار. همه چیز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر من نه تو
وقتی که مطلبی را در صندوق من گذاشتی همواره با اضطراب دنبال (پیگیری ) نکن. در عوض روی تمام چیزهای عالی و شگفت انگیزی که الان در زندگی ات وجود دارد تمرکز کن. نا امید نشو.


ممکنه غصه زود گذر بودن تعطیلات آخر هفته را بخوری به زنی فکر کن که با تنگدستی وحشتناک روزی دوازده ساعت هفت روز هفته را کار می کند تا فقط شکم فرزندانش را سیر کند


 


وقتی روابط عاشقانه ی معشوقت رو به تیرگی و بدی میگذرد و دچار یاس میشوی به انسانی فکر کن که هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشیده است
وقتی ماشینت خراب میشود و تو مجبور می شوی برای یافتن کمک کیلومتر ها پیاده بروی به معلولی فکر کن که دوست دارد فقط یکبار فرصت راه رفتن داشته باشد.
ممکنه احساس بیهودگی کنی و فکر کنی که اصلا برای چی زندگی می کنی و بپرسی هدف من چیست؟ شکر گذار باش . در اینجا کسانی هستند که عمرشان آنقدر کوتاه بوده که فرصت کافی برای زندگی نداشته اند.
وقتی متوجه موهات که تازه خواکستری شده در آیینه میشوی به بیمار سرطانی فکر کن که آرزو دارد مویی داشته تا به آن رسیدگی کند




موضوع مطلب :



به نظرشما مفیدترین نوشیدنی جهان چیست؟ چای، چای سبز، آب معدنی، قهوه نسکافه، کاپوچینو، کافه میکس یا...



هیچ‌کدام از نوشیدنی ها جواب صحیح نیست؛ اگر کنجکاو شده‌اید و می خواهید بدانید جواب این معما چیست، پس متن زیر رابه دقت بخوانید:

طی تحقیقات پروفسور بردیشیف روسی راز طول عمر رهبران اتحاد جماهیر شوروی سابق، هند و کره شمالی نوشیدن، این آب است. این پروفسور روسی که 82 سال سن دارد، درباره چگونگی تهیه این آب دستور زیر را ارائه داده است:

آب معمولی شیر را منجمد و سپس آن را از یخچال خارج کرده و اجازه دهید تا دوباره ذوب شود به اندازه ای که درون ظرف فقط قطعه یخی به حجم یک تخم مرغ باقی بماند. این قطعه یخ تمام ناخالصی های آب را از جمله موادی که سلول‌های بدن را از بین می‌برد، به خود جذب می‌کند. با خارج کردن این قطعه یخ یک لیوان آب سبک به دست می‌آید که مفیدترین نوشیدنی دنیاست و همچنین در طولانی کردن عمر انسان نیز موثراست.




موضوع مطلب :


شنبه 89 بهمن 2 :: 12:24 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

خدا رو شکر حالم بهتر شده...


از تاخیر در جوابگویی کامنتها هم عذر میخوام....


دوستتون هم دارم یه عالمه!


و اما...!


دیدم خانوم گل بازی گذاشته! گفتم منم یه بازی بذارم!


البته متن اسمس بارانی جون هست که امروز صبح برام فرستادش!


دوست دارم جوابهاتونو بدونم!


لطفا صادقانه جواب بدید!


 


1-اگه دزد بودید چی ازم می دزدیدید؟


2-اگر یه جعبه مداد رنگی داشتید منو چه رنگی میکشیدید؟


3-اگه فقط 60 ثانیه وقت داشتید و دیگه منو نمی دیدید بهم چی میگفتید؟


4-اگه یه پاک کن داشتید کدوم خصوصیت منو پاک میکردید؟


 


و سه تا سوال اضافه با توجه به داستان زندگیم که خوندید:


 


5-به نظرتون اشتباه ترین کارم چی بوده؟ (اگه چند تا به نظرتون میرسه همه شو بگید لطفا)


6-به نظرتون درست ترین تصمیم زندگیم چی بوده؟


7-بهترین تصمیم و عملکردم در شرایط فعلی زندگیم چی میتونه باشه؟ (اگه جای من بودید چه کار میکردید؟)


 


حتما جواب بدید ها! رو تک تک نظراتتون فکر میکنم. منتظرم...




موضوع مطلب :


شنبه 89 بهمن 2 :: 12:24 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
محرم آنه... :))  




موضوع مطلب :


شنبه 89 بهمن 2 :: 12:24 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

 



گره میزنی روسری را به یاس
سری را به عشق و سری را به یاس                 




به همراه دیوار هی میکشی،
تنی خسته و مرمری را به یاس




و با بغض، دایم قسم میدهی
خداوند نیلوفری را به یاس




سپس از غم خانه دل میکنی
که تلقین کنی باوری را به یاس




...و من سالها هست،میبینمت
گره میزنی روسری را به یاس...


 



 


پ.ن: یاس زیاد داریم! یکی گل! یکی کوچه! یکی آدم! یکی یه خواننده ی رپ! یکی یاس من! یکی هم...


 


پ.ن2:


 دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه!


 هر دو جان سوزند! اما این کجا و آن کجا...





موضوع مطلب :


شنبه 89 بهمن 2 :: 12:24 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

سلام...


نمیخواستم به این زودی بنویسم! اما یه داستان خیلی جالب به تورم خورد که دلم نیومد ننویسم...


خیلی مهمه این مساله... بخونید و خودتون قضاوت کنید...


داستان از این قراره که یه بار زن یکی از شاگردان شیخ رجب علی خیاط (ایشون یکی از عرفا و بزرگان زمان ماست، پیشنهاد میکنم حتما حتما کتاب "کیمیای محبت" رو که داستان زندگی ایشون هست بخونید. به خدا خوندنش سعادت میخواد... کتاب کوچیکه و کم حجمه اما میتونه زندگی ها رو تغییر بده...) به شوهرش (که شاگرد شیخ رجب علی بوده) میگه که من تا حالا با هیچ کس جز تو نبودم و به تو وفادار بودم و هیچ گناهی قبل از ازدواج نکردم.

شوهرش که همون شاگرد رجب علی خیاط باشه هم به زنش میگه خب منم هیچ گناهی در رابطه با هیچ زنی نکردم و جز تو با کسی نبودم.

شاگرد رجب علی حرف زنشو به رجب علی خیاط میگه.



رجب علی بهش میگه به زنت بگو یه بار از صبح تا شب از خونه بیرون بره و هر گناهی که میخواد بکنه و با هر مردی که میخواد باشه!


(این جا رجب علی به شاگردش میگه مطمئن باش زنت هیچ گناهی نمیکنه و هیچ مردی مزاحمش نمیشه و فقط موقع اومدن به خونه یه پسر بچه خیره بهش نگاه میکنه ولی تو این موضوع رو به زنت نگو تا اینکه به خونه برگرده.)



شاگرد رجب علی به زنش میگه که یه روز از صبح تا شب از خونه بیرون بره و با هر مردی که میخواد باشه!


زنش از خونه بیرون میره و شب که برمیگرده شوهر به زنش میگه امروز تو هیچ گناهی نکردی و هیچ مردی مزاحم تو نشد فقط یه پسر بچه موقع اومدن به خونه بهت خیره نگاه کرد.



زن حرف شوهرشو تایید میکنه!



مرد این موضوع رو به رجب علی خیاط میگه و از اون علتشو میپرسه...



رجب علی بهش میگه خیره نگاه کردن اون پسر بچه به زنت به خاطر این بوده که تو یه بار در زمان بچگی از سر شیطنت چادر یه زنو کشیدی و حالا تاثیر اون کاری که کردی این بود که یه پسر بچه به زنت خیره نگاه کرد!!!!!!!!!


ولی چون تو هیچ گناهی در رابطه با هیچ زنی نکردی تاثیر گناه نکردن تو باعث شده هیچ کس نسبت به زن تو هم گناهی انجام نده و زن تو  با اینکه یه روز از صبح تا شب بیرون رفته ولی هیچ کس موقعیت  گناهو براش به وجود نیاورده ........!



این داستان دو طرفه ست و نشون میده که چقدر رفتارها و گناهایی که در رابطه با جنس مخالف انجام میدیم تو روابطمون با همسرمون تاثیر میذاره...




کسی که این مطلب رو از وبشون برداشتم نوشته بودن:


من وقتی این داستانو شنیدم یاد فیلم انعکاس افتادم


فیلمی که توش برای زن و شوهر موقعیت خیانت پیش میاد ولی هیچ کس به دیگری خیانت نمیکنه


یعنی انعکاس رفتار زن و شوهر نسبت به هم!


 


راستش خود من تو زمان نوجوانی و جوانیم خیلی خودم رو محدود کردم... حتی در ارتباط با یاس که قصد ازدواج داشتیم !


یادمه یه جمله توی کتاب دین و زندگی دبیرستانم بود که در اون سالهای حساس خیلی رو من تاثیر داشت... یه جمله ی کوتاه بود اما کار خودش رو کرد... اون جمله این بود:


طوری زندگی کن و جوونیت رو سپری کن که وقتی ازدواج کردی بتونی با افتخار در مورد گذشته ت با همسرت صحبت کنی و بتونی  بهش بگی که خودت رو برای اون  پاک نگه داشتی....


حالا یه سوال! متاهل ها با شواهد عینی میتونن بهش جواب بدن... و مجردها هم (که این سوال بیشتر خطاب بهشونه) خیلی دوست دارم بدونم که واقعا نظرشون چیه!


آیا برای شما مهمه که همسر پاک نصیبتون بشه؟ یا اینکه براتون فرقی نداره؟


اگه مهمه آیا خودتونو براش پاک نگه داشتید؟ (به این سوال میتونید تو دل خودتون جواب بدید... ولی حتما جواب بدید!)


 


(یه داستانی هم هست به اسم "ماجرای ازدواج من و زهرای صبورم" که تا حدی به موضوع این پست مربوط میشه که وبلاگشون تو پیوند ها هستش...)


 


پ.ن1: این جمعه ها که ختم به مختار می شود .. بدجور دلم طالب دیدار میشود .. ای منتقم بیا که به عالم خبر دهیم .. شیعه عزیز است و جز اون خار میشود ...


پ.ن2: امشب تو سریال مختار ماجرای "وهب" رو نشون داد..... واقعا نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم...... از خودم خجالت کشیدم..... همسر و مادر وهب چقدر زیبا و چقدر با اقتدار عزیزشون رو به همراهی اباعبدالله میفرستن... چه خوب پشتیبانیش میکنن و... ما چی؟ من چی؟ ....... یادمه سال آخر دبیرستان که بودم یه دفترچه ی خاطرات داشتم که دنیام بود... توش جمله های زیبایی که میشنیدم و یا به ذهنم میرسید رو هم مینوشتم... یه بار یه جمله به ذهنم رسید که خیلی دوستش داشتم و دارم، اما انگار مدتها بود فراموشم شده بود! امشب ماجرای وهب دوباره این جمله رو برام تداعی کرد.... اون جمله این بود: اگر حاضری از همه ی زندگیت برای خدا بگذری، چطور حاضر نیستی به خاطر خدا از چیزی بگذری؟...


(یه پرانتز هم اینجا بدم که گذشت خیلی خوبه اما خیلی باید حواسمون باشه جایی که گذشت میکنیم به خاطر گذشت ما حق کس دیگه ای ضایع نشه! شنیدین که میگن چراغی که به خانه رواست به منزل حرام است؟! خیلی وقت ها آدم ها کار خیر و یا گذشت و فداکاری ای رو میخوان انجام بدن اما غافل از اینکه حق کس دیگه ای در این میون ضایع میشه...اتفاقا چند وقت پیش یه ماجرای بسیار عجیب در این مورد شنیدم که ان شا الله اگر عمری بود در آینده یه پست در موردش میذارم!)


 پ.ن3: تا یه مدتی پست جدید نمیذارم... التماس دعای فراوون... شب اربعین... 28 صفر... ما رو  یادتون نره...





موضوع مطلب :


فرهنگستان وواژه هایش


وقتی به سابقه واژه ها واصطلاحات قدیمی ایران زمین نگاه می کنم وتحول همان اسامی را از نظر می گذرانیم به انتخاب درست وکارشناسی کسانی که این واژه ها را درفرهنگستان زبان فارسی برگزیده اند آفرین می گوییم . به این واژه ها دقت کنید :


قشون ، مکتب ، اجباری ، نظمیه ، کُلُنِل ،بلدیّه ، ولایت، والی  و...


اکنون از این واژه ها به جای موارد بالا استفاده می شود :


ارتش، دبستان (مدرسه ، دبیرستان ) سربازی ، کلانتری ، سرهنگ ،‌شهرداری ، استاندار ی ، استاندار و....


چند شب پیش دکتر کزّازی درباره اسکندرنامه نظامی درشبکه چهار سیما سخن می گفت خوب که به سخنانش دقت می کردی تقریبا، همه فارسی بودند ومی شد بیشترشان رافهمید .. به فرهنگستان زبان وادب فارسی برمی گردیم وبه انتخابهای سالهای اخیرشان؛ به جز رایانه (همان کامپیوتر مشهور)و یارانه ( همان سوبسید که این روز ها بحث حذف شدن  ونشدنش نقل همه محافل است ) چند واژه دیگر را می شناسید که به آسانی درجای کلمه خارجی قبلی اش نشسته باشند؟ چند درصد کارشناسان وصاحبنظران فرهنگستان زبان فارسی متخصص این رشته اند ؟ واگر هستند چرا محصول کارشان این اندازه بی کیفیت است ؟چرا واژه های انتخابی را مردم نمی پذیرند ودرنوشته ها وگفته هایشان از این عبارات خلق الساعه بهره نمی برند ؟


 




موضوع مطلب :


شنبه 89 بهمن 2 :: 12:23 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

مصرف کننده وکم فروشی


قرآن مجید را باز می کنم به اولین آیه سوره  مطففین می رسم« ویل للمطففین»‌ وای برکم فروشان !


 چند بار این آیه راخوانده یا شنیده ام ؟نمی دانم ...چند بار قاریان محترم وبین المللی قرآن ، این آیه را باصوت زیبایشان تلاوت کرده اند ؟ نمی دانم ....چندبار تفسیر وتوضیح این آیه را ازمعلمان مدرسه ومعلمان دینی شنیده ام ؟ نمی دانم ... اما می دانم بسیاری از این قاریان قرآن با خواندن همین آیات وآیات اخلاقی دیگر درمسابقات داخلی وخارجی وبین المللی به رتبه های مهمی دست یافته اند وسیمای جمهوری اسلامی ایران نیز درپخش این مسابقات کوتاهی نکرده است .


صبح شده ، سفره صبحانه را گسترده ایم در ِ قوطی پنیر را باز می کنم نگاه متعجبم دیگران را به واکنش وامی دارد می پرسند چه شده است ؟ می گویم چیزی نشده ولی شما ببینید وزن وحجم پنیر این قوطی همان است که قبلا" بود ؟ می بینند ومی گویند نه ! به قیمت روی قوطی پنیرنگاه می کنم باقیمت قبلی اندکی تفاوت دارد. نه! اشتباه نکنید کمی گران تر از قبل است اما از نظر کمّیت وشاید کیفیت با قبل تفاوت کرده است کمی « کم تر» از گذشته وکمی « گران تر » از پیش !


چند سئوال در ذهنم رژه می روند :


1-      آیا این مصداق کم فروشی نیست ؟


2-  آیا این مورد با آموزه های قرآنی که هرسال قاریان محترم می کوشند خواندنش را با سبکی نو به مردم مسلمان ایران وجهان عرضه کنند تناسب دارد ؟


3-  درنظام جمهوری اسلامی که بیشتر اقتصاد در اختیار دولت است کم فروشی که مصداق بارز گران فروشی است چه حکمی دارد ؟


4-  دکتر احمدی نژاد در توضیح هدفمندی یارانه ها جمله ای رابااین مضمون بیان کردند که « چنانچه درجایی کالایی را گران فروختند مردم بانخریدن،مانع بالارفتن بیشتر قیمت شوند» ومن به این جمله بسیار اندیشیده ام . اگر مردم یعنی مصرف کنندگان قدرت اقتصادی خود رابدانند گرانفروشی معنایی خواهد داشت ؟


5-  فرض کنید کالایی گران شود ومردم (مصرف کنندگان )تصمیم بگیرند دراقدامی دسته جمعی برای مدتی کوتاه از خرید آن کالا خودداری کنند آیا در آن صورت باز هم قیمتها بالاخواهد رفت و از وزن وکمّیت وکیفیت کالاها کاسته خواهد شد ؟


پی نوشت :


 می گویند هدفمندی یارانه ها موجب خلاقیت مردم می شود ومن با این ایده موافقم. فکر کنم این مورد نیز از اولین خلاقیتها در این زمینه باشد ...


 


 




موضوع مطلب :


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >   
آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ
درباره وبلاگ

نویسندگان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



فروش بک لینک