کولیس:

فرض کنیم که ما قطعه ای را با کولیس اندازه گرفتیم، در این زمان فک های ثابت و متحرک از هم باز می شود، و این بازشدن به اندازه قطعه می باشد و تقسیم بندی و در نیمه روی خط کش حرکت می کند و در محلی قرار می گیرد.
اندازه ای که گرفته می شود از دو بخش تشکیل می شود، یک بخش اندازه اصلی است و دوم مقدار ریزتر آن

اندازه است و وقتی ما این دو اندازه را با هم جمع کنیم مقدار اصلی قطعه ما بدست می آید.

ادامه بخش اول

این بخش خود شامل اجزاء زیر می باشد :
• Pro/Engineer Plastic Advisor

قالب تزریق پلاستیک قطعات را شبیه سازی می کند . کیفیت محصول را افزایش داده و این کار را بوسیله نشان دادن چگونگی انتخاب ماده ، محل دروازه ، طراحی هندسی نفوذ نرخ پر کردن و مسیر های جریان و دیگر مشخصات فرآیند تولید انجام میدهد.
• Pro/Engineer Computer-Aided Verification

من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی
مشت بر مهرهء تنهایی من پیچاندی
مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی
ذکرها گفتی و بر گفتهء خود خندیدی
از همین نغمه تاریک مرا ترساندی
بر لبت نام خدا بود خدا شاهد ماست
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی
دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخهء ایمان خواندی
قلب صد پاره من مهرهء صد دانه نبود
تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی
جمع کن رشتهء ایمان دلم پاره شده ست
من که تسبیح نبودم تو چرا چرخاندی؟

گله دارم من از ادم و عالم گله دارم من از دست خدا هم گله دارم

تو نمیفهمی چقدر سخته به زور از یار جدا شدن

تو نمیفهمی چقدر تلخه وقتی منتظر یه عیدی هستی یارت گریه کنه بگه یه قانون نمیزاره ما به هم برسیم بپرسی چه قانونی بگه وصیت پدر بزرگ بپرسی وصیت ؟ وصیت پدر بزرگ ؟ بگه : اره پدر بزرگم وصیت کرده

ببینی هر شب و روز داره گریه میکنه

ببینی هر روز ناراحته

بفهمی با خانواده دعواش شده که اون پسر رو نمیخواد

بفهمی عزیز ترینت رو تهدید کردند

تو نمیفهمی

اما من درک کردم

بفهمی جواب تلفن ات رو نمیده چون میخواد فراموشش کنی

بفهمی جوابت نمیده تا تو خوشبخت بشی

بفهمی.........

گله دارم

خدایا امروز گله دارم

خدایا میخوام ازت شکایت کنم

خدایا من واسه خودم نمیگم ولی آرامش رو به او برگردون

خدایا عیدی یادت رفت؟

چرا بلا افریدی به جای عیدی؟

......................

گله دارم ای خدا چرا کردی از هم جدا

بعضی ها توی زندگی بازی میکنند

بعضی ها با زندگی بازی میکنند

و بعضی هم زندگی باهاشون بازی میکنه

سهم من از زندگی چیه؟

بازیهای بچگی اخ که چقدردلم برای اون سادگی تنگ شده

ساده

بی ریا

خاک و گل بازی

پرسه زدن توی کوچه های کاهگلی با یه دوچرخه قرمز

وای که چقدر غافل بودیم

چقدر ارزوی بزرگ شدن رو توی سر پروراندیم

لحظات رو گذراندیم تا به خوشبختی رسیم اما افسوس همان لحظات خوشبختی ما بود

چه فکری داشتیم؟

جز اینکه با پول تو جیبیمون چی بگیریم؟آبنبات چوبی یا بستنی؟

یا حتی ساده تر اب نبات چوبی قرمز بگیرم یا زرد؟

مادر دلم گرفته کفشای قرمزم نیست

کو شهر بچگی ها

پدرم روزت مبارک

محرم 14 سال پیش توی یک خونه تاریک شب تاسوعای ابالفضل العباس ساعت11 شب شخصی بنام ابوالفضل روی پای پسر بچه 10 ساله اش از این دنیا بدرود گفت

هرگز کسی نفهمید اون پسر بچه چه چیزهایی رو دید

هرگز کسی نفهمید تنها چیزی که اون لحظه یادش اومد گرمی دستای پدر بود که حالا دیگه سرد  شده بود

کسی نفهمید...

کسی نفهمید جنازه پدر رو که از روی پای پسر بچه بلند کردند خاطرات تلخ پدر رو از بچه اش گرفتند

کسی نفهمید اون جنازه نبود که داشت روی دستها میرفت ارزوهای یه پسر بچه بود که میخواست تنها برای یکبار آن جنازه پدر باشد

کسی نفهمید

نفهمید

هرگز نفهمید