شنبه 92 اسفند 3 :: 1:20 صبح :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
خداوند مهربان ، زن را مایه آرامش مرد قرار داده و مودت و رحمت را میان آن دو به دو ودیعت نهاده است اساس زندگى مشترک ، دوستى و محبت است ؛البته دوستى دو جانبه و دو سویه . موضوع مطلب : چهارشنبه 90 مهر 27 :: 11:17 عصر :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
یسنا: با افزایش به طور متوسط بیش از 200 هزار تومانی حق بیمه شخص ثالث خودروهای داخلی، قیمت فروش این خودروها نیز حداقل 200 هزار تومان افزایش خواهد یافت. موضوع مطلب : قیمت خودرو دوشنبه 90 مهر 25 :: 5:29 عصر :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
موضوع مطلب : یکشنبه 90 مرداد 16 :: 1:50 صبح :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
سلام خدمت دوستان خوبم.امروز می خوام برای آغاز کار این وبلاگ آهنگ جدید و زیبای اگه دنیا دست من بود از کامران و هومن رو واستون برای دانلود بذارم. دانلود در ادامه مطلب
موضوع مطلب : یکشنبه 90 مرداد 16 :: 1:50 صبح :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
اگه قرار باشه ظرف 24 ساعت دنیا به پایان برسه تموم خطوط تلفن،تالارهای گفتگو و ایمیلها اشغال می شه.... همه جا پر میشه از این که: رنجوندمت،پشیمونم،منو ببخش تو را عاشقانه می پرستم مراقب خودت باش. اما بین این همه پیام یکی تکون دهنده تره: همیشه عاشقت بودم ولی هیچ وقت بهت نگفتم! پس عشق و محبت را تقدیم آنکس که دوستش داریم کنیم شاید که دیگر فردایی نباشد.
موضوع مطلب : یکشنبه 90 مرداد 16 :: 1:49 صبح :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
قسمت اول
کودکی سخت من سلام از امروز شروع کردم که داستان زندگی خودم رو براتون بنویسم . من یه کودکی سخت داشتم چون یه پدر خودخواه داشتم ویه مادر بیش از حد صبور که چاره ای جز صبر نداشت .مادرم اهل تهران بود واصالتآ ترک بودن و پدرم هم مازندرانی بود آشنای اونها و ازدواجشون به به خاطر عمه نمک نشناسم بود چون مستجر پدر بزرگ خدا بیامرزم بود خلاصه بعد از همه مخالفت ها مادرم با پدرم ازدواج میکنه میاد به یکی از روستا های استان مارندران . یه نکتهای رو بگم چون نمگذاشتن مادرم دوران نامزدی با پدرم بیاد مازندران مادرم تا روز عروسی که اولین بار اومد ده بابام و تعجب زده و ناراحت شدبا اینکه اون نیمدونست چه روزگار سختی در پیش هست شاید دلش تو همون جا همون لحظه اول همه چیز رو بهش الهام کرده بود بگذریم خلاصه مادرم امد من یک مادربزرگ که خدا بیامرزدش که 2سالی میشه از دست دادیمش بداخلاق ونا مهربانی داشتم و 4عمه که یکیشون مجرد بود 5عمو که 3تاشون مجرد بودن و یکی از اونا سال 61به شهادت رسیدن . اگر پدرم 1روز سر کار نمی رفت مادر بزرگم به مادرم ناهار نمی داد . مادر و پدرم خونه مادر بزرگم 50روز زندگی کردن و یه روز اونارو بدونه اطلاعشون از خونه مادر بزرگم بلندشون کردن پدرم که خونه نداشت و همه پولهاشو صرف درست کردن خونه مادرش کرده بود به خاطر میخواست مادرم رو بیاره وعروسی بگیره و انها مجبور شدند برن خونه عموم حالا اونجا هم داستان های داره که شاید در حوصله شما نگنجه چون تا غریبی رو تجربه نکنین نمی دونین آدما تو غربت باهاتون چه می کنن .تا اینکه شدو مادرم همون ماه اول بعدازعروسی باردار شد 000ادامه دارد موضوع مطلب : یکشنبه 90 مرداد 16 :: 1:49 صبح :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
سلام ادامه ماجرای ما به اونجا رسدم که مادر بچه اولش که خواهر بزرگم بود باردار شد ویه بچه بور چشم سبز زیبا به دنیا آورد.تو کرج تو یه بیمارستان خصوصی خرجش هم پدر بزرگم داد . از اونجا که پدر یه کمی که چه عرض کنم تنبل تشریف داشتن و یه کله هم که بوی قرمه سبزی میداد و حرف هیچکس هم گوش نمی داد و سر کار هم نمی رفت . به هر صورت مادرم از عهده پدر بر نمی امد .من یه دایی دارم که اون زمان برای ایشون کار گرفته بود تو شرکت ایران خودرو ولی پدر از ترس زخم زبونای مادر بزرگم که معروف به ننه جان بود قبول نکرد و نرفت و بدبختی مالی همچنان گریبان گیرشبود و هست چون مغز اقتصادی تعریفی هم نداره. سال 53 که پدر بزرگ خدا بیامرزم رو که ماشین زد و کشت یه ارث خوب بهش رسید ولی می دونین که به باد فنا رفت و ماشااله عمو ها وهمه افراد فامیل از لحاظ مالی عالی هستن وپول از پاروشون بالا میره . از قضا من وخواهرم هم هردو شوهر کردیم ولی وضع مالی همه افراد فامیل خوبه به غیر از پدر شوهرای ما یه ضرب مثل هست که میگه هردرختی که مادر بالا رفت دخترش شاخه به شاخه میره .خلاصه جونم براتون بگه بعد از خواهرم من وبعد از من برادرم به دنیا اومد وهمه ما از سال 60 تا 63 به دنیا امدیم . روزگار برای مادرم آنقدر سخت بود که گفتنی نیست من نمخواهم همش از بدی های پدرم بگم اون یه خوبی های داره ولی روزگار سخت ما همش به خاطر تصمیمات اشتباه اون بود اگر یه کم فکر مکرد اگر کمی مشورت میکرد هیچ وقت ما به اینجا نمی رسیدیم . وقتی حرف میزد یا دعوا میکرد هیچ کسی نباید جیک میزد حتی مادرم چون منجر به یه دعوا و کتک کاری بزرگ می شد هنوز هم که ما همه ازدواج کردیم همین وضع هست . به خاطر همین مطلب مادرم همیشه سکوت میکرد وهمین سکوت همیشگی باعث شد تا وقتی دعوا میشد بهش یه شوک عصبی دست میده نفسش نمیاد وخلاصه یه حالت عجیب با این حال پدرم از حرف خودش پائین نمیاد خدا کنه هیچوقت به روز تون نیاد نمدونید چه حالی مشدیم تا اوضا یکم آروم بشه همه داغون عصبی بودن . مادرم حتی یه سنگ صبور نداشت چون از خانواده دور بود تلفن هم که نبود خانواده شوهر هم که درست حسابی نبودن ما هم که خیلی بچه بودیم ولی با همون بچگی خرد داغون می شدیم یادم نمیره تا وقتی که بمیرم. هممون تنها بودیم و غریب و بی کس یه وقت پیش خودتون فکر نکنین دارم پیاز داغ زیاد میکنم من اگه به اندازه تمام نوشته های دنیا بنویسم یک لحطه از دردی که میکشیدم رو نمی تونم بگم ... داستان زجر ما همچنان ادامه دارد... موضوع مطلب : یکشنبه 90 مرداد 16 :: 1:49 صبح :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
سلام من اومدم قسمت سوم زندگی سختمو بنویسم
تا اونجاشد که مادر بچه اولش را به دنیا اورد با بدبختی . زندگی براش کلی داستان غم انگیز داشت کلی سوژه که پدر به خاطرش بهانه بگیره بچه هم یک از بزرگترین اونها بود .انقدر برای چیزهای ریز درشت گیر می داد که مادرم همیشه ترجیح می داد بیرون باشه تا خونه .خلاصه جونم برات بگه تا اینکه شد پدر به عضویت سپاه درامد رفت کردستان یعنی قبلش من به دنیا امدم هنگام تولد تنها پسر خونه نبود البته فقط سر تولد من بود سر اولین بچه هم نبود . من به دنیا امدم خودش اینجا کلی خواهر و مادر داشت اما رفت سراغ مادر بزرگم که کرج بود چون کس نبود که مارو نگه داره. هنوز هم می خواد از زحمت های که برامون کشیده بگه میگه من ماشین رو پارک کردم رفتم دنبال مادر بزرگ یکی نمی پرسه اینهمه مادرو خواهر داشتی کجا بودن ... مرسی که می خونیش کوتاه مینویسم تاکه حوصله کنی و بخونیش تازه شاید هم کسی نخونه 000 ادامه دارد موضوع مطلب : دوشنبه 90 تیر 6 :: 9:30 عصر :: نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ
آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها |
|||||